پزشکان، پرستاران و فداییان مجروح ارمنی در اطراف تهران.


اسفندیار دواچی، آسو

در میان تاریخ‌نگارانِ غیرارمنی ایران، تنها معدودی، همانند اسماعیل رائین، خسرو شاکری و ژانت آفاری به اندازه و شیوه‌ای در خور به نقش پررنگ ارامنه در دوران مشروطه پرداخته‌اند. احمد کسروی نیز در لابه‌لای دو گزارش خود از انقلاب مشروطه، رشته‌هایی پراکنده اما ارزشمند از مبارزات فداییان ارمنی را به‌دست می‌دهد. در میان مورخین ارمنی، کارهای حوری بِربِریان، احتمالاً نخستین پژوهش‌‌های جامع، تحلیلی و آکادمیک در این باب است. اما منابعی که به زبان ارمنی نوشته شده‌اند و احیاناً داده‌های خام بیشتری را می‌توانند در اختیار ما بگذارند، هنوز به فارسی برگردانده نشده‌اند. هر چند که رگه‌هایی از این منابع دست اول، در برخی آثار و مقالات نویسندگان ارمنی نقل شده است.

***

نقش ارامنه‌ی ایران در انقلاب مشروطه، پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. بخش عمده‌ای از این پیچیدگی‌ها به خاستگاه مبارزان مشروطه‌خواه ارمنی باز می‌گردد. در بازه‌ی زمانی تابستان ۱۹۰۸ تا بهار ۱۹۱۲ دویست تا سیصد نفر از ارامنه در نبردهای آزادی‌خواهانه‌ی ایران شرکت جستند. خاستگاه بیشتر این افراد قفقاز جنوبی (گرجستان، آذربایجان و ارمنستان امروزی) بود نه ایران. در واقع، بسیاری از مبارزین و فداییان ارمنی، از جمله یفرم‌خان، از رعایای «مملکت محروسه‌ی ایران» نبودند. از میان ۵۲ نفری که اسماعیل رائین در زمره‌ی کشته‌شدگانِ شناسایی‌شده‌ی ارمنی برمی‌شمارد، و از میان ۴۰ نفری که زادگاه آنان را معین می‌دارد، تنها حدود هشت نفر از آنان زادگاهی ایرانی دارند. از این نمونه می‌توان با قدری مسامحه نتیجه گرفت که تا فتح تهران، احتمالاً حدود بیست درصد از آزادی‌خواهان ارمنی، ایرانی بودند. که البته با انتصاب یفرم خان به ریاست نظمیه تهران، و «سرداری تمام سپاه ایران»، ارامنه‌ی ایرانیِ بسیار بیشتری به صفوف نظامیان در قالب مأموران نظمیه‌ی تهران پیوستند.

اما از طرف دیگر، بیشتر فداییان ارمنی در مناطقی از قفقاز جنوبی زاده شده بودند که تازه در عهد فتح‌علیشاه از ایران جدا شده بود و کماکان برخی پیوندهای فامیلی، فرهنگی، زبانی و تجاری، اهالیِ دو سوی مرزهای ایران و قفقاز را به‌هم می‌پیوست و هنوز بسیاری از اهالی قفقاز جنوبی خود را ایرانی می‌دانستند. چنان‌که گفته می‌شود وقتی رحیم‌خان چَلَبیانلو، از دشمنان سرسخت مشروطیت، سعی داشت با استفاده از ارمنی‌بودن یفرم، عِرق مذهبی مسلمانان قره‌داغ و اهر را بجنباند و اهالی را علیه او بشوراند، یفرم خان پاسخ فرستاد، «یفرم قبل از آن که مسیحی یا ارمنی باشد، ایرانی است و برای ترقی و پیشرفت سرزمین اجدادی‌اش می‌جنگد و از تمام حقوق یک ایرانی برخوردار است.»

این موضوع به هویت سیال ساکنین ناحیه‌ی قفقاز جنوبی باز می‌گشت. در آنجا، مفهوم ملت نیز به معنای امروزین آن، تازه در حال پوست‌اندازی و شکل‌گیری بود. هویت قومی نیز امری نه ایستا، بلکه انعطاف‌پذیر و «در حال حرکت» بود. به باور حوری بِربریان، استاد تاریخ و مطالعات ارمنی در دانشگاه ارواین کالیفرنیا، حتی خود ارامنه‌ی ایران نیز دستخوش نوعی «آگاهی دوگانه» بودند: «یکی هویت خاص‌تر ارمنی-مسیحی و دیگری هویت عام‌تر ایرانی.» تازه این پیچیدگی با گرایش‌های سیاسی و فراملی برخی روشنفکران ارمنی ایرانی، بیشتر می‌شد. به عقیده‌ی بِربریان، «آنها نیز میان هویت‌های مختلف و وفاداری‌های متعدد گرفتار شده بودند و احتمالاً می‌خواستند از دیدگاه‌ها و برداشت‌های محدودتر از هویت فراتر روند تا از ناسازگاری‌ها یا چندگانگی درونی خود بگریزند.» آنچه برای آنان و هم‌کیشان قفقازی‌شان این گریزگاه را فراهم آورد، انقلاب ایران بود. ارمنیان قفقاز و ایران، در حالی که در انقلاب مشروطه‌ی ایران، دوشادوش یکدیگر به مبارزه می‌پرداختند، می‌توانستند «هویت‌های چندگانه» و در نتیجه، «وفاداری‌های مختلفی» داشته باشند و در همان حال زیر یک چتر، یعنی انقلاب، متحد شوند.

در مجموع، چنان‌که در ادامه خواهیم دید، نقش ارامنه‌ی قفقاز و ارامنه‌ی ایران به قدری ممزوج با یکدیگر بود که جداسازی کوشش‌های این دو گروه، و گزارش مجزای کوشش‌های ارامنه‌ی ایران، حتی اگر ممکن باشد، سودمند نیست و سیر اندام‌وار و پیوسته‌ی رویدادهای تاریخی را به رخدادهایی پراکنده و غیرطبیعی بدل می‌سازد، و در نهایت، تصویری ناقص و احتمالاً غیرواقعی از نقش ارامنه در انقلاب مشروطیت به دست می‌دهد >>>