موسیقی برای ما هنر ناشناخته ایست تا حدی نا شناخته که کماکان غیر موسیقیدانان و موسیقیدانان تحصیل نکرده با آن مانند فیلی در اتاق تاریک برخورد می کنند. از بزاز و آشپز و مهندس و دکتر گرفته تا گیتاریست ها، مجسمه سازان و نقاشان  خواننده شده و مجله یالثارات هرکدام تعریفی از موسیقی و اعجوبه های آن دارند که این توصیفات مو بر تن هر بنی بشری سیخ می کند. به طور کلی همه در یک شک نسبی نسبت به اینکه موسیقی چه مقوله ایست و چگونه باید با آن برخورد کنند به سر می برند. بسیاری از موسیقیدانان داخل وطن نیز یا در بحر عرفان و استادی و طلبه گی گم شده اند یا در دغدغه های دهه ۶۰ و جان کیج و اشتوکهاوزن و سریالیسم که مدتهاست در این سوی مرزها به فراموش سپرده شده اند. از طرفی تعداد عده ایی که کماکان موسیقی تجاری را موسیقی هنری میشمارند و احساس طلبگی و حواری بودن نسبت به پینگ فلوید، دایراستریتس و رولینگ استونز دارند رو به افزایش است.

داغ ایرانی بودن و آریایی بودن هم گویی تا ابد بر پیشانی زخمی ما نقش بسته و هر چه می خواهیم با ته لهجه انگلیسی و  هیپی نمایی و موزیک کولی ها و باله و سمفونی و تنظیم های دوزاری موسیقی ایرانی برای ارکستر سمفونیک و انوانسیون برای تار و تنبک نوشتن بر آن فائق بیاییم همچنان انتهای نگاهمان حکایت از آبگوشت بزباش با مارلن دیتریش و چلو کبابی شرف الاسلام و منوی خالی کافه نادری و باغچه پشتی خالی ترش دارد. دلمان می خواهد پیانو و گیتار بزنیم و تنبک و تمبک و تار به اصل نصب خانوادگیمان نمی آید.  خلاصه نگاهمان به باغچه همسایه و اپرا و باله و امپریالیسم جهانی و لباس پوشیدن آدمهای تو ام تی وی و استوانه کورش و فردی مرکوری دوخته شده و تنها جایی که نگاه نمی کنیم این دل وامانده مان است. این دل وامانده می گوید که ما هم موسیقی خودمان را داریم پشتوانه قوی فرهنگی داریم که به جای افتخار به آن می توانیم قدری در موردش مطالعه کنیم. ببینیم این دستگاه های ایرانی چه هستند و از کجا آمده اندو در دست چه کسانی هستند. موسیقی پولی فونیک یعنی چه؟ موسیقی نمایشی ما کجاست؟‌موسیقی مذهبی ما چه جور صدا می دهد؟ زار و نوبان یعنی چه؟ موسیقی اربعین بوشهر چه گونه نواخته می شود؟ نوبانگ کهن و راز نو را چه کسی ساخته است؟ رضا والی، ثمین باغچه بان، مهران روحانی، حسین دهلوی، حسین علیزاده و مین باشیان چرا شناخته شده هستند؟

من در دهه ۶۰ به دنیا آمدم و دوره کودکی من با ایران امروز بسیار متفاوت بود. جنگ و انقلاب و هزاران مشکل دیگر بر زندگی نسل من سایه انداخته بود. من موسیقی تیتراژ دیدنیها و اوشین و علی کوچولو  به خوبی یادم هست. صدای آژیر خطر، بمباران تهران  و پیت های نفت خاطرات نسل من را تشکیل می دهند. من جنگ ویتنام راندیدم ولی جنگ با عراق را دیدم. من با واگنر بزرگ نشدم ولی اسفندیار غره باقی رادیدم که سرود آمریکا آمریکا را در تالار وحدت می خواند. 

همه اینها را گفتم تا بگویم موسیقی ایرانی، فرهنگ معاصر ما غنی است و هنرمندان ما داستان برای گفتن بسیار دارند ولی موسیقیدانان ما احتیاج به آموزش دارند. هم آموزش اخلاقی و ی هم آموزش موسیقیایی. مشکل همه این است که نمی دانند کجا هستند. آنهایی هم که می دانند کجا هستند ما اسمشان را هم نشنیده ایم. نمی دانیم که موسیقی علمی وسیعی است و انسانهایی وجود دارند که سالهای طولانی از عمرشان را صرف تحصیل و تحقیق و پژوهش می کنند و حتی در جامعه ایرانی شناخته شده نیستند با اینکه در مصاف بین المللی به عنوان ایرانیانی صاحب نام مشغول به کار هستند. سرمایه داران ایرانی از هنر ناب و  خالص ایرانی حمایت نمی کنند. قطعه آخر اینجانب برای یکی از شناخته شده ترین گروه های موسیقی مدرن دنیا گروه کرونوس کوارتت که در مورد آوازهای بافندگان فرش ایرانی بود از حمایت هر بنیاد فرهنگی ایرانی واماند و به کمک آمریکاییان علاقه مند به فرهنگ ایرانی میسر شد. من کار خود را انجام می دهم ولی

اینجا لحظه ایی تامل لازم است که آیا فرهنگ۲۵۰۰  ساله آریایی ما برای قطره ایی شک در هنگام خواندن سرود ای ایران ۲۵۰۰ سال با چنگ و دندان مقاومت کرده است یا برای اثبات یک ادعای تاریخی که هنر نزد ایرانیان است و بس!