واژگان کلیدی: مردانگی سلطه گر، مردانگی های همدست،  تابع، حاشیه ای، و مقاوم

در هر زمینه اجتماعی، مردان نقش فعالی در فرایند تولید مردانگی خود بر عهده دارند. فرآیندی که چیزی جز روابط گونه ای نبوده و منجر به پیدایش انواع مختلف مردانگی ها میشود. به عبارت دیگر، مردانگی ها پیش از روابط اجتماعی بوجود نمی آیند، بلکه در روند ارتباطات بین مردم پدیدار میشوند.

ریوین کانل در کتاب پیشگامانه اش ، "مردانگی ها"(١٩٩٥)، این نگرش را دارد که  در جوامع مردسالار غربی،  چهار مدل مردانگی وجود دارد که عبارتند از مردانگی هژمونیک یا سلطه گر، مردانگی همدست، مردانگی تابع، و مردانگی حاشیه ای . این طبقه بندی مدلهای مردانگی بطور پویا توسط عوامل زیر تولید میشوند: ١) روابط قدرت گونه ای درون گروهی دربین مردان،  و همچنین بین زنان و مردان؛ و ٢) تعامل و نفوذ مسائل مربوط به قومیت، طبقه، مذهب، و گرایش جنسی. این چهار مدل مردانگی بیشتر از همه به موقعیت مردان در نظم گونه ای مردسالار غربی اشاره می کند تا به انواع شخصیت ها. اینها الگوهای عملگرایانه ای هستند که مردم (هم مردان و هم زنان،هر چند عمدتا مردان) بدین وسیله آن موقعیت را تسخیر میکنند. نظر پژوهشگر برآنست که این اشکال مردانگی اگر چه در بستر فرهنگی جوامع غربی مطرح شده اند، اما به طور کلی، با هر گونه کم و زیاد، به دیگر جوامع مردسالار، از جمله جامعه شرقی ایران، نیز جنبه کاربردی داشته و قابل تسرّی است.

 برخی از الگوهای مردانگی شامل گرایش به خشونت، حتی تایید و تقدیرآن، از جمله خشونت علیه زنان و برخی دیگر شامل اجتناب از خشونت و یا رد کامل آن است. مردانگی ها از نگاه پیشینه تاریخی از فرهنگی به فرهنگ دیگر و همچنین با توجه به طبقات مختلف اجتماعی و اقوام متفاوت اند. بر همین اساس انها در حوزه های مختلف سیاسی قابلیت تغییر را دارند.

 انواع مردانگیها بدلیل وجود تعامل بین گونه، طبقه و قومیت، قابل شناسایی هستند. ساخت اجتماعی پدرسالارانه یا بطورکلی سلطه مردان برزنان در درون حوزه ای از روابط قدرت این شیوه های متفاوت مردانگی سیر میکند.

مردانگی های هژمونیک یا سلطه گر یا هنجاری   

در هر زمینه اجتماعی مردسالار، انواع مردانگی ها سلسله مراتبی را تشکیل میدهندکه در آن مدل غالب و تهاجمی مردانگی بالاترین مقام را داشته و شاخصی است که با آن سایر مدلها ارزیابی میشوند. این مدل را ریوین کانل "مردانگی هژمونیک" مینامد . 

 مردانگی هژمونیک یا سلطه گر یک پراتیک مردانگی است که از نظر فرهنگی مورد احترام بوده و سلطه مردان بر زنان را تضمین میکند. صفت "هژمونیک" از نظریه "هژمونی فرهنگی" آنتونیو گرامشی ریشه می گیرد که روابط قدرت را در میان طبقات اجتماعی یک جامعه تجزیه و تحلیل میکند. بنابراین، اصطلاح "هژمونیک" به نوعی پویایی اشاره دارد که ازطریق آن یک گروه اجتماعی موقعیت غالبش را دریک سلسله مراتب اجتماعی ادعا و حفظ میکند. این به معنای باور به وجود یک رفتار هنجارمند مردانه است.

ویژگی های مردانگی هژمونیک یا  سلطه گر یا هنجاری عبارتند از استقلال، هدف گرائی، مقام و موفقیت، پرماجرا بودن، ریسک پذیری، رقابت، پرخاشگری، سلطه وخشونت، ضد زنانگی بودن، سرکوب احساسات، روابط جنسی غیرعاطفی، ستیز با همجنسگرایی،  زمختی جسمی و روانی، قدرت ورزی و کنترل بر زنان و برخی از مردان، نمایش آشکار میل به جنس مخالف، سهل انگاری در مراقبت های بهداشتی، و باور بر اینکه مردان از لحاظ بیولوژیک بر زنان برتری دار ند. در جوامع غربی، مردانگی مردان نظامی، مدیران اجرائی، قهرمانان ورزشی و بدن سازان از انواع هژمونیک هستند.

همانطور که ریوین کانال اشاره میکند، مردانگی سلطه گر عبارتست از: 

"یک فرادستی اجتماعی کسب شده در بازی نیروهای اجتماعی که، فراتر از رقابت های قدرت ددمنشانه است و تا ساختار زندگی خصوصی و فرآیندهای فرهنگی گسترش مییابد.  فرادستیگروهی از مردان برگروهی دیگر که از راه اسلحه و و یا با تهدید بیکاری بدست آمده، هژمونی نیست. بلکه بالادستی ای که در آموزه و پراتیک مذهبی ، محتوای رسانه های جمعی،ساختارهای دستمزد، طراحی مسکن، سیاستهای رفاه / مالیات، و غیره جاسازی شده، هژمونی است." (١)

اگر چه مردانگی سلطه گر به اعمال سلطه بر اساس اجبار و زور اشاره ندارد؛ اما در عین حال با آن سازگاراست. این مدل از مردانگی  برابربا سلطه فرهنگی کامل و یا لغو جایگزینها و از میان بردن آن نیست ؛ بلکه نیازمند فرمانبرداری است.

ساخت مردانگی سلطه گر در رابطه با زنان و دیگر مردانگی هایی که تابع و یا حاشیه ای هستند صورت می گیرد. در طول سالهای ١٩٥٠ در ایالات متحده، نوع کلیدی مردانگی سلطه گر و یا ایده آل مردانگی متعلق به مردان سفیدپوست و دگرجنس خواه طبقه ی متوسط بود. این مردانگی هژمونیک، ایده آلی از مردانگی را می پذیرفت که شامل صفاتی چون تجاوز و خشونت، کنترل عاطفی خود، شجاعت، ریسک پذیری، مقاومت، رقابت، پیشرفت و موفقیت بود. (٢) مردان به درونی کردن این گونه صفات و رفتارکردن بر پایه  آنها تشویق میشدند.  

با این حال، لازم نیست که آرمان های فرهنگی مردانگی منطبق با شخصیت مردان واقعی یا حقایق مربوط به موفقیت آنان باشد. مردانگی هژمونیک نشان دهنده مردان قدرتمند نیست، بلکه همانطور که رسانه های جمعی نیز اشاعه می دهند، با رد کردن "دیگران"، مانند مردان همجنسگرا  و زنان، هویت مردان قدرتمند را تثبیت وحفظ میکند. بر همین اساس، تعداد عظیمی از مردان نیزانگیزه ماندگاری این سیستم قدرت را دارند.

مردانگی سلطه گر بصورتی پایداربا گرایش به جنس مخالف، ازدواج و زندگی خانوادگی، خشونت و زن ستیزی مرتبط است. اکثر مردان در بیشتر جوامع از تبعیت زنان سود میبرند.

٢. مردانگی های همدست  

مردانگی های همدست از جانب بسیاری از مردانی که رفتارهای سلطه گرانه نداشته  ولی بازهم از امتیازات مردان در جامعه بهره مند هستند، نمایندگی میشوند. اینها مردانی هستند که نه به مردانگی سلطه گر افتخار میکنند و نه همچنین آن را بی اعتبار میسازند.  ولی در عین حال اما از تبعیت زنان و سایر مردانگی ها سود می برند. نمونه هایی از مردانگی همدست عبارتند از مردان طبقه کارگر، مردان سیاهپوست دگرجنسگرا در آمریکا و پدران برابری طلبی که درگیر پرورش کودکان هستند. این مردان، بدون فشار روانی مدافع مردسالاری بودن، باز هم برخی از مزایای پدرسالارانه را دریافت میکنند. دلیلش آنست که تصاویرمردانگی سلطه گر موقعیت برتر همه مردان را ترویج داده و حفظ میکنند.

٣. مردانگی های تابع

مردانگی های تابع شامل ایده ها، گرایشها ، نگرشها و رفتارهایی متفاوت با آن چیزی استکه در یک جامعه مشخص به مردانگی مربوط میشود. این مردانگی ها، مانند مردانگی های همجنسگرایان، مردان جوان تاجرپیشه ، مردان جوان سیاه پوست و مردان مهاجر در ایالات متحده آمریکا، در تضاد با مردانگی سلطه گر تعریف شده و از جانب آن استثمار، کنترل و سرکوب میشوند. در اکثر جوامع غربی، مردانگی های شورشی و ﺗﻠﻔﻴﻘﻲ پست تلقی شده، و مردانی که دارای ویژگی های مانند حساسیت، مهرورزی، نرمی، شفقت و همدلی هستند به احتمال زیاد مورد نکوهش قرار میگیرند. مردانگی های تابع به احتمال زیاد از قدرت ایدئولوژیکی، اجتماعی و اقتصادی محروم میشوند.

تا سالهای ١٩٥٠، از آنجا که مردان سیاه پوست در معرض تبعیض اقتصادی، جدائی نژادی و زجرکشی بدنی بودند،  مردانگی هایشان نیز تابع بود. نمونه ای دیگر از مردانگی های تابع از آن مردان همجنس گراست. این مردان، از لحاظ فرهنگی، از جانب بسیاری به عنوان شهروندان درجه دوم تلقی شده، مشمول تبعیض اقتصادی وسرکوب سیاسی وجنایات ناشی از تنفر هستند. همه این رخدادها تنها بخاطر آن است که رفتارهایشان مطابق با کنش معمول مردانه نیست. این درمورد مردان "جامعه مذهبی دوستان" (کوئیکرها) و دین جین که از هر شکلی از خشونت اجتناب میکنند نیزصادق است. اینها مردانی هستند که مردانگی شان تابع مردانگی های هژمونیک است که طرفدار خشونت هستند در حقیقت وجود مردانگی های تابع به تقویت مردانگی های هژمونیک کمک میکند. 

٤. مردانگی های حاشیه ای

مردانگی های حاشیه ای نه تابع هستند و نه غالب. اگر چه آنها بسیاربیشتراز مردانگی تابع مزایای پدرسالارانه دریافت میکنند، اما در عین حال میتوان آنها را در ساختارهایی که تابع مردانگی سلطه گر هستند، نیز یافت. مردانگی های طبقه کارگر مثالی از این دست هستند: اگر چه آنها تحت سلطه مردانگی های طبقه متوسط ​​و بالا هستند، اما زمختی بدنی وعضلانیخود را نشان داده و از نظر فرهنگی مورد تحسین قرارمیگیرند.

نوع دیگری از مردانگی حاشیه ای مردانگی اعتراضی است که بضی اوقات بعنوان مخالف یک نوع تهاجمی، مخرب و بیگانه مردانگی، و در دیگر اوقات، بعنوان مردانگی مخالف با مردانگی هژمونیک و تبعیض جنسی آن، دریافت میشود.

مردانگی اعتراضی را می توان با مفهوم "اعتراض مردانه"  آلفرد آدلر(٣) مقایسه کرد که نوعی مردانگی حاشیه ای است. این گونه از مردانگی برخی از ویژگی های مردانگی هژمونیک را پذیرفته و آنها را در شرایط فقرتغییرمیدهد. در گروه  حاشیه ای، مردان قویتر با بزرگنمایی رفتارهای مردانه ای مانند ریسک کردن، بر مردان ضعیف تر مسلط  میشوند. این تثبیت افراطی در اقتدار مردانگی ریشه در ناتوانی دوران کودکی دارد.

٥. مردانگی های مقاوم 

میتوان با اضافه کردن دیگرانواع مردانگی تلفیقی نوع شناسی کانل را بهبود بخشید. این مردانگی ها راههای مقاومت در برابر مردانگی مردسالار یا "برگشت استراتژیک فرآیند سلطه" اند(٤).در حقیقت مردان طرفدار فمینیسم که بطور خستگی ناپذیر سلطه جنس مذکر را بررسی کرده و با آن مخالفت میورزند، همراه با مردان طبقه کارگر که سلطه مردان طبقات متوسط ​​وبالا را رد میکنند، را میتوان نماینده این نوع از مردانگی دانست. 

تعداد کمی از مردانی که مردانگی سلطه گردارند، سلطه خود را با جلوگیری از مردانگی های جایگزین  به روشهای مختلفی مانند جلوگیری از دستیابی به بازشناسی فرهنگی و با محبوس کردن آنها در محله های پست، در خلوت خود، و در فراموشی، اعمال میکنند.

نتیجه

کنار گذاشتن مردانگی سلطه گر به معنای کنارگیری واقعی یا نمادین از قدرت است. همانطور که ردمن نشان می دهد (١٩٩٦)، "هیچ دلیل بدیهی وجود ندارد که پسران و مردان بخواهند قدرت هایی را که موقعیت اجتماعی شان به آنها اعطاء کرده است، رها کنند ."(٥) و زمانی که این اتفاق می افتد، معمولا مردانی که دارای منابع قدرت دیگری مانند تعلق به یک طبقه یا نژاد و قومیت غالب هستند، می توانند از مردانگی هژمونیک دست بکشند و کماکان از مزیت مردسالاری برخوردارباشند. کانل (١٩٩٥) مردی را به عنوان نمونه ذکر می کند که "در سن سی سالگی از حرفه ای موفق و شیوه زندگی تحت فشار منصرف شد" (٦). اما رها کردن حرفه مردانه اش یک عملکرد بسیار مردانه بود. به عنوان مثال، او همسر خود را تنها زمانی که مزرعه شان را خریداری کرد در جریان گذاشت (٧). این طرد طوری صورت میگیرد که بشکل نمادین طرد قدرتمند قدرت درمیاید. در نتیجه، کنارگذاشتن مردانگی هژمونیک می تواند توانمندساز شود. بنابراین، "توانمند سازی مردان بمنظور آنکه آنان از خود سلب قدرت کنند" تناقض گویی نیست (٨). البته این فقط در مورد اقلیتی از مردان صدق میکند.

در چهل سال گذشته در جوامع غربی، فرآیندهای مختلف تغییر در بسیاری از مردان و  مردانگی هایشان هم به صورت فردی و هم بطور جمعی رخ داده است. صرف نظر از گروه هایی که به جنبش ارتجاعی حقوق پدران تعلق دارند، بسیاری از مردان مترقی در اطراف ایده برابری بین زنان و مردان و برای رشد شخصی شان گرد هم آمده اند.

هدف گروه های کاری برای آزادی مردان،  کشف و ساختارشکنی عوارض محدود کننده و مخرب مردانگی های سلطه گر و جنس پرست برای رفاه شخصی مردان است. مردان دارند به تدریج آگاه میشوند که نقش اختلال عاطفی شان باعث تنهایی و درد و رنج، و کوشش های خطرپذیرشان منجر به آزار و خشونت میشود.

در حالی که بیشتراین گروه ها اساسا برمسائل شخصی مردان و رشد عاطفی آنان تمرکزمیکنند، ولی در بالا بردن آگاهی اجتماعی، تنبیه کردن خشونت علیه زنان، تبلیغ دستاوردهای اعطا شده به مردانی که طرزفکری مساوات طلبانه تر اتخاذ کرده اند، حمایت از سلامت جسمی و  روانی مردان و غیره نیز سهیم هستند.

جنبش مردان غربی برای برابری استراتژی هایی انتخاب کرده که معادل توانمندسازی زنان است. این جنبش 'خلع سلاح اخلاقی مردان'  و یا تجزیه و تحلیل دقیق هویت نفس مردان را توصیه میکند. این را که نابرابری و بی عدالتی مردسالاری به مردان بدلیل واقعیت صرف مرد بودنشان مزایای غیرقابل توجیه اعطاء میکند بازشناخته و در نتیجه شعار 'آماده برای از دست دادن امتیازات به منظور پیروزی در برابری'  را می پذیرد.

برخی از مواضع مشترک گروه های مختلف جنبش مردان غربی برای برابری عبارتند از:

تعهد به تغییر شخصی (نشان دادن احساسات، کنترل و مدیریت خشم، تجربه عاطفی رابطه جنسی، درگیری علیه همجنسگراستیزی، و غیره).

تلاش های قاطع علیه تبعیض گونه ای و خشونت نسبت به زنان.

پذیرش برابر مسئولیت های خود در مراقبت از مردم.

ارائه، حمایت و پشتیبانی از مدل های مثبت مردانگی، مانند حساسیت، عدم خشونت، مراقبت.

تعهد به تغییر در حوزه عمومی (بسیج تعداد زیادی از مردان برای پشتیبانی و تشویق برابری، تایید استراتژیهای آشتی ، دست کشی از قدرت برای برگرداندن آن به زنان، توصیه تغییرات قانونی، و غیره).

 

منابع

 

١) Connell, R.W., 1987. Gender and Power: Society, the Person, and Sexual Politics. Stanford: Stanford University Press.  P. 184

 

٢) Donaldson, Mike. 1993. “What is Hegemonic Masculinity?” in Theory and Society 22(5):643-657.

 

٣) Adler, Alfred. 1956. Individual Psychology. Basic Books: New York

 

٤) Bhabha, Homi. 1994. The Location of Culture. Routledge, New York. P.120. 

 

٥) Redman, P., 1996, ʹEmpowering men to disempower themselvesʹ: heterosexual masculinities, HIV and the contradictions of anti-oppressive education. In M. Mac an Ghaill (Ed.), Understanding Masculinities: social relations and cultural arenas. Open University Press, Buckingham. P. 170.                

٦) Connell, R.W. 1995. Masculinities. Cambridge: Polity Press. P. 131

٧) Ibid. PP. 131-32

٨) Redman, P. 1996, Op.cit. PP. 168-179