مامون جیرانی در خانه فوق لاکچری خود در محله ایرانی نشین لوس آنجلسLittle Persia اندکی در رختخوابش جا به جا شد. سن اش اجازه نمیداد پشت میز نشسته و با کیبورد تایپ کند. درد سنگینی در ستون فقرات و دیسک کمر احساس میکرد. میخواست قبل از مرگ در فایل های صوتی به  اشتباهات گذشته اعتراف کند. در اطاقش کسی نبود و سکوت سنگینی همه جا را  فرا گرفته بود.

 طبق معمول در ابتدا خودشو به طور کامل معرفی کرد. همیشه ادعا میکرد در صنعت بزرگ سرگرمی فعال است. با ستارگان دنیای هنر ایران قبل از انقلاب معشور بود. خیلی از آنها  از برکشیدگان خودش بودند. پسران و دختران جوانی که از استعداد خود بی خبر بودند؛ مامون جیرانی به همراه برادرش به همه آنها پر و بال داد و صد البته سود های کلانی  در سالهای بعد؛ از قبل فعالیت های آنها به جیب زد. هتل و کاباره مشهورش در ابتدای جاده پهلوی اندکی بالاتر از عباس آباد پاتق اغلب خانواده های تازه به دوران رسیده دوران اقتصاد نفتی بعد از 1973 بود.  این طبقه خلق الساعه  و نوکیسه  و یا به قول فرانسوی ها Nouveau rich با خانواده های سنتی اشرافی تفاوت های زیادی داشتند. ثروت خود را نه از راه کار و تلاش بلکه زد و بند و رشوه و پارتی بازی به دست آورده و راحت خرج میکردند.

مامون جیرانی بعد از اکتبر 1973 و سرازیر شدن دلار های نفتی به ایران در آسمانها سیر و به هر زن زیبایی در تهران  میل داشت به راحتی با  اهرم پول تصاحب میکرد.  جیرانی حتی مدتی با ستاره  و خواننده معروف ایرانی قبل از انقلاب ازدواج  و البته بعدا جدا شدند.

 جیرانی چنان غرق کار و خوشگذرانی و پول اندوزی بود که نزدیک شدن طوفان انقلاب را احساس نکرد. به همه کارکنان  و کارمندانش گفته بود : اعلیحضرت لنگر سنگین ما در این طوفان است و ما به سلامت از این مشکلات رد خواهیم شد؛ دقیقا مثل آشوب های تابستان 1963.

  اتفاقات روزهای آخر منجر به 22 بهمن چنان سریع روی دادند که جیرانی فرصتی برای بررسی احتمال فروش دارائی ها و عزیمت به خارج نیافت.

هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ماموران ریشوئی که تا دیروز باج خور بودند  سر رسیدند و جیرانی را دست بسته به مسجد گیاهی در تجریش ابتدای خیابان سعدآباد  که حالا تبدیل به کمیته انقلابی شده ؛ بردند. از وحشت داشت قالب تهی میکرد. بعد از مدتی انتظار همان ماموران وی را به دفتری هدایت کردند که مرد جا افتاده ای حدود 55 سال با ریش چند روزه و عینک دودی نشسته بود. دوباره  دقایقی  در سکوت سنگین گذشت.

رئیس جدید  درست مثل فیلم های مافیایی رو کرد به جیرانی و با طمانینه گفت : حتما خودت میدونی که طبق معیارهای حکومت جدید  تو به دلیل اشاعه فساد در روی زمین مفسد فی العرض محسوب و مستحق اعدامی..... جیرانی  دهنش خشک شد و بارها سیب گلوی اش بالاو پائین رفت.

ابتدا چند سرفه کوتاه کرده شیشه داروئی را که ظاهرا برای سلامتی ریه هاش دکتر تجویز کرده بود لاجرعه سر کشید. خیلی دلش میخواست  طبق عادت سیگاری روشن بکند اما یاد تذکرات دکتر معالجش افتاد. اندکی که در چهره بازجو دقیق شد خوب شناختش :  این همون پرویز سه کله کتک خور درجه سه فیلم های فارسی بود. جیرانی سعی کرد هیچ علامتی از اینکه پرویز را شناخت بروز ندهد.

خیالش راحت شد و نفس راحتی کشید. پرویز سه کله هیچگاه آن قدر پول نداشت تا میزشو حساب کنه. طفیلی این و اون میشد. مامون جیرانی خیالش راحت شد  که میتونه پرویز را بخره.

وقتی پرویز سفارش چائی داد ؛ مامون جیرانی آرامش کامل یافت. اندکی از آب و هوای خوش زمستان آن سال و ارزش های انقلابی صحبت کردند.... و سرانجام پرویز در یک جمله خواسته اشو مطرح کرد : افراد طاغوتی زیادی ممکنه در این روزهای بحرانی برای مخفی شدن به هتل تو مراجعه کنند. مامون جیرانی : خوب گوش کن کافیست اونا را لو بدی.

همه چیز حله. در شش ماه آینده میتونی دارائی هاتو  به قیمت مناسب فروخته و تبدیل به دلار کرده راحت به سرزمین محبوبت آمریکا و شهر دلخواهت لوس آنجلس بروی. مامون جیرانی با طیب خاطر و رضایت کامل شرایط را پذیرفت. موقع خداحافظی پرویز چند شماره تلفن اختصاصی به مامون داد تا اخبار محرمانه را سریعا اطلاع دهد.

 یادآوری همه این خاطرات کاملا خسته اش کرد. چند قرص انرژی زا بالا انداخت و ریتونی کریستالی ساخت بوهمیایی اش را پر شراب بردو کرد و با اینکه میدانست الکل چقدر برایش ضرر دارد همه را نیم ساعته جرعه جرعه خورد تا شجاعت لازم برای آخرین اعتراف را داشته باشد.

 دگمه رکورد ضبط را زد و میکروفن را  دست گرفت. با چند سرفه صداشو صاف و شروع به صحبت کرد :

 در سه ماهی که از ملاقات با پرویز سه کله گذشته بود افراد زیادی را که برای مخفی شدن و یا آمادگی عبور قاچاقی از مرزهای ترکیه و پاکستان به هتل ام مراجعه کرده و انتظار داشتند  آنها را مخفی کنم؛ لو دادم. افراد زیاد مهمی نبودند. برخی هم با دادن رشوه آزاد شدند و رفتند.

لو دادن "عزبعلی خوش غم" اوج ناراحتی وجدانم بود. عزبعلی به دلیل داشتن آلت تناسلی بزرگ مورد علاقه زنان ثروتمند و جا افتاده تهران بود. شایع شد که مدتی هم شوهر مادر محمدرضا پهلوی شده بود. با ابتکارات و تلاش و زد و بندهای زیادی پارک بازی و تفریحی بزرگی را به نام خودش در نزدیکی تهران تاسیس کرده  و به اصطلاح با شاه پالوده میخورد.  با همه  زرنگی اصلا هیچ برنامه ائی برای فرار نداشت. فکر میکرد اعلیحضرت آن قدر قوی هستند که کشتی طوفان زده را به خوبی از بحران نجات خواهند داد. اما نشد. عزبعلی خوش غم در فاصله 35 سال از کارگری اسفالت کار به یک ثروتمند درجه یک تبدیل شده بود. شم قوی تجاری و آلت مردانه همیشه به کار و بزرگ ؛ یارش بود.

وقتی عزبعلی به هتل ام مراجعه کرد در ظرف یک ماه قیافه اش از ترس و گرسنگی و وحشت آن قدر عوض شده بود که اصلا نشناختمش. مثل بی خانمان ها و کارتون خواب ها شده بود.

بلافاصله در اطاقی طبقه آخر هتل رو به پارک ساعی جایش دادم. به خدمتکاران سپردم تا هر مقدار غذا میخواهد در اختیارش قرار بدهند.بعد از چند روز آبی زیر پوستش رفت و دوش گرفت و ریش اشو زد. شده بود همون عزبعلی خوش غم. رفتم دیدنش. مقدار زیادی دلار همراهش بود. ازم خواست ترتیب خروج اش را از ایران هر طور صلاح میدانم هماهنگ کنم. هزینه ها اصلا براش مهم نبود.خودش ترکیه و استانبول را ترجیح میداد. قول روز و تاریخ مشخصی را ندادم.

 وقتش بود که لو اش بدهم و خودم هم آماده رفتن باشم.  موضوع آن قدر مهم بود که حیف ام آمد پشت تلفن به پرویز بگم. رفتم دیدنش. اول از همه خواستم تضمین های کافی برای خروج من و دلارهای همراهم از ایران بدهد. یعنی بلیط و پاسپورت خود و همراهانم. قرار شد وقتی هواپیما پرواز کرد و از مهرآّباد بلند شد من اسم صید مورد نظر و اطاقشو به پرویز بگم.  سه روز بعد همه مدارک من آماده بودند... اسم کامل عزبعلی خوش غم و شماره اطاقشو به پرویز دادم.

هواپیما که  از مرز ترکیه گذشت  نفس راحتی کشیدم. با تکیه بر دوستانی که داشتم خیلی راحت در لوس آنجلس مستقر شدم. اما در 45 سال گذشته وجدانم از لو دادن عزبعلی خرم ناراحت است.

 جریان محاکمه نمایشی  اعدامشو در روزنامه ها خواندم......

مامون جیرانی دیگه حال نداشت دگمه استاپ ضبط را بزنه.... میکروفن از دستش افتاد زمین. روی تخت ولو شد. آب سردی از گوشه دهانش جاری گشت.

 چند روز از مرگ مامون جیرانی گذشته بود که خدمتکارش جسد کبود شده و بو گرفته اشو کشف کرد. کامپیوتر و همه فایل های صوتی و تصویریش به  همسر و فرزندانش رسید. آنها هم بی توجه به اهمیت تاریخی همه فایل های صوتی خاطرات مامون آنها را به فروشگاه به اصطلاح ایرانی ها سمساری فروختند. یکی ایرانی دیگر اتفاقا کامپیوتر دسک تاپ مامون جیرانی را خرید و خیلی زود متوجه اهمیت فایل های صوتی  و خاطرات کتبی سیو شده در کامپیوتر گردید. این فایل ها گوشه های تاریکی از تاریخ متلاطم دهه 1350 ایران به ویژه در حوزه صنعت سرگرمی را روشن تر میسازد.