سرطان 

مجید نفیسی 

 

سرطان!
تو همتای من نیستی.
تا تو خیز برداری
من به خط پایان رسیده‌ام
و زیر نور ماورای بنفش
پلشتی‌هایت را
از سراسر پوستم زدوده‌ام.

در انتظار مرگ نیستم
و هنوز آرزوهایی به دل دارم:
می‌خواهم به آوازهای تازه‌ی پسرم گوش کنم
و فرزندان هنوز بدنیا نیامده‌اش را ببینم,
با یارم
گرد جهان بگردم,
با خواهرانم در اصفهان
آش غوره بخورم,
شعرهای چاپ نشده‌ام را چاپ کنم
و چونان سوریان پس از سقوط اسد
فرار ملایان را در ایران جشن بگیرم.
سرطان اما خاموش است.
خرچنگوار بر پوستم می‌خزد
و بی‌وقفه تمام شب
پوست تنم را می‌خلد.

        هفدهم دسامبر دوهزار و بیست‌و‌چهار

 

Cancer

Majid Naficy

Cancer!
You are not my rival.
Before you start
I have reached the finish line
And under UV radiation
I have removed your crap
From my whole skin.

I am not waiting for death
And still have wishes in heart:
I want to listen to my son’s new songs
And see his not-yet-born children,
Travel with my lover
Around the world,
Eat sour-grape soup with my sisters
In Isfahan,
Publish my unpublished poems
And like Syrians after the fall of Assad
Celebrate the flight of mullahs in Iran.

But  cancer is silent.
It creeps on my skin like a crab
And during the whole night
Scratches my skin incessantly.


        December 17, 2024