گل گلاب

 

چه حق گفت حضرت فردوسی: هنر نزد ایرانیان است و بس.

و چه برداشت ناحقی از این حرف حق کردیم ما.

وقتی عرصه بر ما تنگ میشه و در دنیای واقعی باخت میدیم میریم سراغ ادعاهای گوشخراش: ما در تمامی هنرهای پیشین و پسین، مدرن و سنتی، دستی و فنی، زمینی و ملکوتی و... سرآمد بودیم و هستیم و خواهیم بود.

در گذر زمان یه هنر جدید هم به هنرهای قبلی اضافه کردیم و در این هنر هم سرآمد شدیم؛

هنر به تُخم گرفتن!

برای خبره شدن در این هنر خاص، کلی توانایی و خلاقیت توسط ایرانی ها صرف شده و ورود به این وادی در توان هر ملتی نبوده و نیست.

ما برای سرآمد شدن در این هنر، بارها و بارها ویرانی ایران، نابودی منابع و منافع این سرزمین و تلفات ملیونی پرداختیم.

سیر اتفاقات جاری مملکت چندان خوشایند نیست و نوید روزهای خوبی را نمیده.

درواقع هر روز و هر ساعت با دیدن اخبار داخلی و خارجی باید ترسید و سکته کرد، اما اونقدر حجم خبرهای تاریک و بد یُمن زیاده که مغز و قلب وقت نمیکنن ببینن بابت کدوم خبر باید سکته کنن و کدوم خبر دردناکتر هست!

سایه جنگی فراگیر و نابرابر هر روز بیشتر از قبل بر سر این سرزمین گسترانیده میشه.

صحنه جوری چیده شده که در صورت عدم تغییر سیاست های کلان مملکت، دیر یا زود جمهوری اسلامی با سیاست های ویرانگرش، ایران را وارد یک جنگ فراگیر میکنه و مملکت چند دهه از اینجایی که هست هم عقبتر میفته.

حملات متقابل جمهوری اسلامی و اسراییل و روشن نبودن انتهای این مسیر، تضعیف محور مقاومت و نیروهای نیابتی جمهوری اسلامی، عزم اروپا بر تنبیه ج اسلامی بخاطر دخالت در جنگ اوکراین، طمع همسایگان به خاک و منابع و منافع ایران، ورود ترامپ به کاخ سفید، انتشار خبر برنامه ترور ترامپ توسط ج اسلامی، خیانت های پی در پی روسیه، حضور بنیان برافکن میلیون های افغانی در مملکت از یک سو.

مشروعیت متزلزل و حداقلی حکومت، توهمات بی پایان مذهبی و ایدئولوژیک، گسل و شکاف عظیم میان احاد ملت و همچنین میان ملت و حکومت، نارضایتی های انباشه شده، فقر و فساد فراگیر،  اقتصاد در حال سقوط، مهاجرت سیل آسا و فرارگونه، نابودی زیرساخت ها، ابربحران های متعدد زیست محیطی، جمعیتی، انرژی و... هم از دیگر سو کمر به نابودی ایران و ایرانی ها بستن.

زیستنِ بدون تنش عصبی در دل چنین مملکت و جامعه ای غیرممکن هست و هر وطن پرست عاقلی با دیدن این حجم وحشتناک از ابربحران های داخلی و خارجی، یا باید درجا سکته کنه و پس بیفته، و یا باید خیلی فوری اقدام به تشکیل گروهی کنه تا جلو ضررهای بیشتر را بگیره.

البته راه سومی هم هست که برمیگرده به همون هنر خاص ایرانی ها.

راه سوم اینه که ناظر نابودی و ویرانی مملکت باشه و فقط بگه: من که کاری دستم نیست، پس کل این اتفاقات به تخمم!

اگر مملکت درحال ویرانی هست

اگر همه درحال فرارن

اگر فقر بیداد میکنه

اگر حکومت درحال نابودی و چپاول این سرزمین هست.

اگر حکومت در تامین نیازهای اولیه ملت درمونده.

اگر زیرساخت ها ویران هست.

اگر آینده ای برای فرزندان ما وجود نداره.

و اگر ثروت هامان به یغنا رفته، به من چه و به تخمم!

در چند قرن اخیر ایرانی ها بیشتر طرفدار همین راه سوم بودن و در این راه هنرمند و خبره شدن!

توی جامعه که قدم میزنی میفهمی خیلی ها میدونن چه آینده تاریکی در انتظارشون هست و به عمق ابربحران های مملکت اشراف حداقلی دارن، اما در روح کلی و ملی جامعه نه اضطرابی بابت این تاریکی و تباهیِ درحال نزدیک شدن به ایران میبینی و نه اراده ای برا تغییر وضع موجود وجود داره.

درواقع هنر به تخم گرفتن به کمک ملت اومده و فکر میکنن با بیخیالی و فراموشی و لاپوشانیِ عمدیِ بحرانهای مملکت، شبشون روز خواهد شد و این روزها هم به نحوی خواهد گذشت.

و بعد از این تباهی و ویرانی ها، خلاصه یا موعود آسمانی میاد و کارها درست میشه و یا یه منجی اجنبی میاد و جور ملت به تخم گیر ایران را میکشه و ایران را آباد، آزاد و توسعه یافته کرده و دودسته تا دسته تقدیمشون میکنه!

داستان بالا تکراری هست و این سرزمین بارها و بارها شاهد چنین طرز تفکری بوده.

بعد از حمله اعراب، همه منتظر منجی بودن تا از زیر یوغ اعراب نجات پیدا کنن و بیش از این تحقیر نشوند.

اونقدر منتظر موندن تا مغول ها اومدن.

مغول ها خاک مملکت را به توبره کشیدن و باز ملت به تخم گیر ایران سکوت کرده و ناظر نابودی خود و سرزمینشون شدن.

در اوج جنایات محمود افغان، ملتِ به تخم گیر به جای اتحاد در مقابل مشتی افغانی پاپتی، میرفتن لب دروازه های شهر و منتظر منجی بودن.

خلاصه اینکه حال و هوای امروز ملت ایران برای مام میهن چندان غریب و نا آشنا نیست.

این وطن بارها و بارها شاهد بی لیاقتی و سکوت این ملت شریف و پرمدعای به تخم گیر و عاشق تحقیر بوده.

یه گروه جمع کردن و رفتن.

یه گروه موندن تا از آب گل آلود ماهی بگیرن و چپاول کنن.

یه گروه به نام خدا اعمال شیطانی انجام دادن.

یه گروه سرشون توی خشتک خودشون هست و تازیانه های زمانه را تحمل کرده و مدام تحقیر میشن.

و مجموع گروه های بالا در توهم بزرگ زادگی، تاریخ غنی، فرهنگ پیشرو، ایران استوار و هزاران خزعبلات اینچنینی هستند.

هر چه در لاف زدن و ادعای بزرگی قهار هستیم، در عمل مثل زنبورهای بی عسل و بی عار و متفرقیم.

کجای تاریخ ملتی چندین و چندبار بخاطر بی لیاقتی و سکوت خودش چپاول، استثمار و تحقیر شده و باز روش شده که ادعای بزرگی و شرف داشته باشه؟

کجای تاریخ...

بگذریم.

با این وصفیات هیچ امیدی به امروز و فردا و آینده ی ایران نیست.

ما در یک تسلسل باطل گرفتار شدیم و هر از گاهی به نحوی مملکت و ملت به فنا میره.

اگر تمام جهان هم دست به دست بدهند تا ما خوشبخت و ایران آباد و آزاد شود، تا خودمون با هم متحد نشیم و نسبت به کاستی ها و مشکلات تاریخی مون آگاهی پیدا نکنیم همین آش و کاسه هست.

ایکاش ما هم جزو اکثریت ساکت و به تخم بگیر بودیم...