گل گلاب

این سوال در ذهن اکثر وطن دوستان هست و هر روز و ساعت درگیرش هستن.

برا آزادی ، آبادی ، رفاه و پیشرفت ایران باید چکار کرد؟

عقل ناقص من میگه باید تسلیم واقعیت شد.

باید دست ها را برد بالا و از درون شکست.

باید تابوها را با تبر واقع گرایی تکه تکه و نابود کرد.

این ملت یه روز باید قبول کنن که هیچی نیستن ، از اکثریت قاطع ملت های جهان بی عرضه تر ، بدبخت تر و سلطه پذیرتر و مغرورتر هستن.

باید کل افتخارات کاذب و بی پشتوانه به تاریخ ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و سعادت ۱۴۰۰ ساله اسلام را ببوسن و بندازن توی قفسه کتابخونه ها.

باید از صفر شروع کنن و بدونن توی جهان مدرن هیچی نیستن و برا هیچ کس هم مهم نیستن و اهمیت ندارن.

باید بفهمن که تنهای تنهان و هیچ ملت و کشور و موعود و منجی ای قرار نیست برا نجاتشون قدمی برداره و کمک حالشون باشه.

باید بفهمن در واقع خودشون باعث و بانی وضع موجود هستن و چیزی بنام ملت واحد و متحد وجود نداره ، علیرغم تمامی شعارهای دهن پرکن ، همه دارن برا منافع شخصی خودشون دست و پا میزنن و کمتر کسی واقعا برای سعادت و سربلندی سرزمین و ملت ایران تلاش میکنه.

این ملت به تحقیر و سلطه پذیری و بندگی و بردگی و خودبزرگ بینی عادت کردن و تمام این رذایل و بدبختی ها را با توهماتی همچون تاریخ ۲۵۰۰ ساله و دین تراز ۱۴۰۰ ساله و... توجیه میکنن.

واقعیت اینه که ما سال هاست هیچی نیستیم جز توهم و شعار و دورویی و کتمان واقعیت.

یه روز یه عده تاریخ نگار و باستان شناس و پاچه خوار اومدن توهم پادشاهی و امپراتوری ایران بزرگ را به شاه تزریق کردن و خوی دیکتاتور مآبی ذاتی و خود بزرگ بینی متوهمانه ایرانی ها را در شاه زنده کردن و در نهایت شد آنچه نباید می شد.

یه روز هم یه گروه دیگه اومدن و از حضور ایرانیان در ثریا و خدمات ایرانیان به اسلام و جهان در دوران خلافت عباسی و شکوه بغداد و جندی شاپور و... افسانه ساختن و به خورد حاکمان جدید دادن.

مستشرقان میخ زهرآلودی در سرزمین های اسلامی و خاصه ایران فرو کردن که هیچ غولی قادر به کندن و دور انداختن اون میخ و توهمات همراه با اون نیست.

مشکلات عدیده و تاریخی این سرزمین بیش تر از اینکه از خارج مرزها باشه ، از هزار توی مغزهای خودمونه.

چند قرن هست که مغز و تفکر و تعقل را مثل دندون نیش کندیم و انداختیم دور و با توهم داریم مملکت داری میکنیم.

ساختار قانونمند و عاقلانه ای وجود نداره و دائم درحال آزمون و خطا از جیب ملت و نابودی فرصت ها و منابع هستیم.

هنوز عده ای در توهم حکومت ۵۰ سال قبل هستن و کلیپ های اون زمان را منتشر و بازنشر میکنن.

این حضرات باور ندارن نیمی از مشکلات اون روز و امروز ایران برمیگرده به خلق و خوی ایرانی شخص محمدرضا شاه.

ایشون به تنهایی نصف راه ایجاد انقلاب مذهبی۵۷ را برای روحانیت تسطیح و تسریع کرد.

تا اوایل دهه ۵۰ کارها روی ریل برنامه و تدبیر بود و مملکت آرام آرام به سمت توسعه قدم برمیداشت.

شاه در مسائل تخصصی دخالت نمی کرد و نصایح وزرا و متخصصان براش مهم و لازم الاجرا بود.

درآمدهای خانمانسوز نفت که زیاد شد خلق و خوی شاه هم تغییر کرد و رفت توی توهم امپراتوری و سرشاخ شدن با غرب و تنبیه چشم آبی ها و دوری از مباحث کارشناسی و علمی و حاکمیت تک صدایی.

درآمدهای نفتی باعث شد شاه دیگه نیازی به برنامه و تخصص و واقع بینی نبینه و شخصا تمام کارها را به دست بگیره و در نهایت با این خودکامگیش مملکت را دودستی تحویل انقلابیون و حکومت مذهبی بده و خودش مملکت را ترک کنه.

انقلابیون خیلی زودتر از شاه ذات ایرانی خودشون را نشون دادن و رفتن توی فاز نجات مستضعفان عالم و حذف استکبار و رسالت جهانی و ژاپن اسلامی...

با یه چشم به دوران خلافت عباسی و رونق نهضت ترجمه در بغداد و پیاده سازی اون در ایران اسلامی نظر داشتن و با چشم دیگه به درآمدهای کلان و بیحساب و کتاب نفتی جهت ایجاد امپراتوری اسلامی و صدور انقلاب و حمایت از مظلومان عالم و...

خلاصه ما بین دولبه تیغ دیکتاتوری شاهنشاهی تاریخی و ولایت موعودگرایانه مذهبی گیر افتادیم و منابع و منافع مملکت به فنا رفت و هر روز بدتر از دیروز شدیم.

خیلی از مردم تصور میکنن باید نسل فکری انقلابیون ۵۷ تموم بشه تا ایران روی خوش ببینه ، من معتقدم در کنار این موضوع حتما باید نسل فکری شاه پرست های قبل از ۵۷ هم تموم و منقرض بشه.

این حضرات هم به اندازه حاکمان مذهبی و انقلابی ، برای مملکت خطرناک هستن و افکارشون در دهه ها قبل فریز شده.

در ادامه خود ملت هم باید تغییر کنن و از جهان ذهنی و متوهمانه خودشون بیرون بیان.

این ملت یه روز باید تنهایی و توهم خودبزرگ بینی خودشو قبول کنه و قید شاه و روحانی را بزنه و با فهم دلایل تنها بودن ، پایین بودن ، عقب افتاده بودن ، سلطه پذیر بودن و بدبخت بودن خودش شروع به ساختن آینده کنه.

راهی جز قبول واقعیت و تغییر و شکستن تابوهای رسوب کرده باستانی و مذهبی و ایجاد ساختارهای دموکراتیک و غیر متمرکز وجود نداره و هر راه دیگه ای جز عبور از این توهمات سرابی بیش نیست.

باید از شاه و مذهب و برگزیدگی عبور و مثل تمام کشورهای دیگه نهادسازی کرد و به حاکمیت قانون و خواست اکثریت ملت احترام گذاشت ، تا شاید در آینده این سرزمین و ملت روی خوش زندگی و توسعه را ببینن...

بقول مادربزرگم ، ما هنوز ده قرون میخوایم تا یه تومان...