«ونوس ترابی»

 

 

من می‌گم می‌شه دوست داشت اما نمیشه هم سقف شد! حالا تو هرچی می‌خوای بگو!

داستان‌نویس اسمش روشه! داستان‌نویس! داستان. مهم نیست چقدر از واقعیت بنویسه، تهش داستانه! حالیته؟

حالا بزنه و  دوتا داستان‌‌نویس عاشق هم شن. قیامت می‌شه!‌ دوتا شیزوفرن که قراره زیر یه سقف هی دنیا خلق کنن و هی آدم بترکونن و از نو بسازن. هی اینو به جون اون بندازن یا اونو بکنن توی قلب این. وقتی می‌گم شیزوفرن...خب باشه حالا چون شمایی، اسکیزو!...خلاصه که گلاب به چش و چار شما، از رو گاز روده نمی‌گم که! البته ببخشیدا...من انقدر حالیمه که بدونم چطور با یه خانوم حرف بزنم. اونم یه خانم نویسنده!

بله...ولی بالاغیرتن و عجالتن از وقتی فهمیدم خیلی گردن درد گرفتم. یعنی فرهنگ...بله خب. حالا من حرفامو می‌زنم شما خواه پند گیر خواه....

خواب ظن چپه!...البته بازم بگم که این ظن، با «ز» نبوده. ملت زن‌ستیز اینو این‌شکلی نوشتن. بله خوندنی شبیه هم بوده اینام...

آره آره برگردیم به بحث خودمون... رمان‌نویس، داستان‌نویس، فیلمنامه‌نویس...جان مادرم اصلن توی این دنیا سیر نمی‌کنه که! آدم خطرناکیه. همش توو نخ فراره. همچین یه موضوع رو واسه‌ت می‌پیچونه که خودتم بگرخی! یعنی باورت می‌شه که هیچ، هی ازش کروکی دنیایی رو می‌جوری که طرف توی ذهنش ساخته. از اینم بدتر حتی...آمار آدمایی رو می‌گیری که این یارو داستان‌نویسه تِپی انداخته توی مخ تو! واسشون آی غصه می‌خوری آی اشک می‌ریزی آی جفت‌پا می‌رن توی زندگیت...خب همچین آدمی مگه می‌تونه قابل‌اعتماد باشه؟ دروغ‌گوئه ببم‌جان! دروغگو! خالی‌بنده! متوهمه! گوگیجه داره همش. از آدما فراریه چون خودش نساختتشون و نسخه‌ای نیستن که باهاشون حال کنه! می‌خواد خودش آدمای اطرافش رو بسازه. دستکاری کنه اونجور که خودش خوش داره! عینهو یه مجسمه‌ساز. خوششم نیاد می‌زنه با دشنه به خااااک میده!‌ گول انگشتای نازکشونو نخور. پدرسوخته‌ن اینا به جان مادرم!

من شرمندم...دور از جون توی نازنین باس می‌گفتم...منظورم مردای نویسنده بود البت....

حالا گوش کو به من...تو که عاشق خودش نشدی. عاشق انگشتاشی. همون انگشتای دروغگوی قاتل و توهم خدابازی! الو...قطع نکنیا! الو...بابا بذار جای رفیقی که چارتا کتاب روانشناسی هم خونده از این چاله نجاتت بدم. نه....نه! سیاسی که اصلن و ابدن. چی می‌گی تو؟ نه نمی‌تونه چون...یه لحظه زبون به دهن بگیر تا بگم...این نمی‌تونه چون عوالم سیاست جایی نیست که خودش بتونه مثل شطرنج آدماشو بچینه یا حذف و اضافه کنه! پَ چـــــــــــی؟ نه...ببین تو فرق داری! حالا نیگا کن توی حرف جدی چطور داری مزه می‌ریزی بعد خودت ناراحت می‌شی که چرا جدی نمی‌گیری...فرق وسط فرق بالا و پایین...هرچی دلت می‌خواد. تو فرق داری چون غرق نشدی توی دروغ خودت.

چرا می‌خونم؟ خب داستانو آدم می‌خونه ولی به پشت و رو و واقعیتش که فکر نمی‌کنه. من داستان‌دوستم ولی خب همه‌تون خالی می‌بندین واسه فانتزیای خودتون یا مردم! نچ! ببیـــــــــــن! نه...تو گوش کن! این صدای چیه میاد؟ خش خش چیه؟ آدم می‌گه طرف داره چیکار می‌کنه. دستمال و پلاستیک و فلان! ببین ...یه لحظه! بابا اون لامصبو بذار کنار یه لحظه! چی خریدی مگه؟ خو باشه...ببین...من کتاب‌خونم!‌ همه‌چی خون! آره حتی اون...تو چیکار داری...حرفو بچسب. فقط انقدی خوندم که بهت بگم شما داستان‌نویسا آدمای سالمی هستین و نیستین!

باز ترش کرد! خو بذار حرفمو تموم کنم بعد لب ورچین! حدس زدم...جان خودم صورتتو تصور کردم! نوشابه پرید توی گلوم خدا نکشتت! نه ببین!...از دماغم گاز میاد...یه لحظه. این نی رو کردم توش بعد گاز می‌زنه زیر نوشابه و با هوای نی قاطی می‌شه و می‌زنه بیرون...گه زد به ماشین! صبر کن...

حالا ورنداری از این صحنه یه چیزی دربیاریا...کپی رایتش مال خودمه!‌....اَه اَه..چی شد! آره بابا کاااااااپی رایت!

انقدر حرف زدی یادم رفت. ها...فانتزی خودتون یا مردم! میگه کانال می‌زنی خیال‌پردازیای روزانه و میاریش به شکل داستان روی کاغذ. بعدم می‌زنی بیرون. محض همین می‌گم سالمین. اما در شیزوفرن بودن و دنیاهای موازی و مجازی ساختن...آره بابا هممون مشترکیم. همین خیال‌پردازیا...مثلن من تورو ندیدم هیچ‌وقت اما عکستو که دیدم، کلی تصورت کردم! گفتم اسمشو می‌ذارم روی ساختمون جدیدم که دارم توی ساحل اِشِل می‌سازم...نه بابا...فانتزی کجا بود.

ولی خدایی این یارو به دردت نمی‌خوره! هردوتا داستان‌نویس...دنیاساز...شیزوفرن! چی چیو تازه یاد گرفتم. من عمریه...نه ببین اینطوری نیگام نکن! دستم توی گچ و خاک و مرمر و ملاته. ذهنم خیلی فرهنگیه//// خو حالا گیر نده به جملات ما خانوم معلم!

بعدشم آدم باس اون بالاش کار کنه...نه اینکه پایینش کار نکنه‌ها!....به جان مادرم شوخی کردم. ناراحت شدی؟ یه لحظه گاز این نوشابه مخمو دود داد...ببخش...حواسم نبود...آخه نه اینکه خودت همش اینجوری می‌نویسی...گفتم شاید...ببین شاکی نشو دیگه. خیلیه یه مرد بگه غلط کردما....اشتباه لپی بود...نه بذار...بذ...بذار بگم چی می‌خواستم بگم...

ای بابا...خو بگو...

بله...درست...صد البته...منم که انقدر نخونده و گاگول نیستم....هوم...یس! خجالت کشیدم الان!

ببین داشتم می‌گفتم نویسنده‌ای که خوبه باس حمایت بشه...یعنی می‌خوای بری هم‌سقف کسی بشی که شیپیش توی جیبش چارقاب میزنه!‌ بگیر چی می‌گم...فکر نکن هرکی قلم دستشه...نه یعنی می‌گم قلم که بیاد توی دست...یعنی قلم و پول جن و بسمل!

عجب...الو...اِ...الو...عجب کله خریه!

شیزوفرن متوهم...هیچیم بارش نیستا، ادعاش ماتحت جر میده. آخه قیافه‌م نداره ضعیفه. چسناله نویس! حیف وقت من...لیاقت ندارن اینا...

الووووو جاسم، تو گـــــــــــــه خوردی مرتیکه الدنگ که بار رو خودت تحویل نگرفتی...خفه شو چلغوز...واسا اومدم...قطع کن!