آقای سیامک اکبری همیشه گفته های پدر بزرگ آویزه گوشش بود : "هر که در شد تو دالون باش ؛ هرکه خر شد تو پالون باش " حاج احمد آقای بزرگ از کارمندان قدیمی وزارت فوائد عامه پدر بزرگ سیامک اکبری اولین فرد از این خاندان بود که اواخر دوران قاجار وارد خدمات دولتی شد و بعد از اون همه فرزندان اناث و ذکور درس خواندند و به قول قدیمی ها نوکر دولت شدند :
گشوده باد به دولت همیشه این درگاه.... به حق اشهد لا الله اله الله.
هر وقت اعضای خاندان اکبری دور هم جمع می شدند مثال های زیادی در تایید شعار خانواده می آوردند. صدها بار از ناصرالملک نایب السلطنه دوران احمد شاه ؛ نقل قول میکردند که با طناب مردم ایران نمیشه تو چاه رفت. اینا وسط راه ول ات میکنند و با کله میفتی چاه ویلی که راه فرار نداری. بعدش اضافه میکرد : ایرانی ها همون مردمی هستند که قبل از ظهر چهارشنبه 28 مرداد می گفتند : زعیم و پیشوای عالیقدر دکتر مصدق .... از جان خود گذشتیم.... با خون خود نوشتیم یا مرگ یا مصدق اما بعد از ساعت 2 بعد از ظهر که صدای مهدی میر اشرافی از رادیو تهران پخش و سقوط دولت ملی را اعلام کرد همون مردم ناگهان گفتند : پتو آتش گرفته ... جاوید شاه.... زنده و جاوید باد سلسله پهلوی.....به خونه مصدق حمله و غارت کردند.
بزرگان قوم اغلب فاکت های تاریخی را با فحش های رکیکی در ذم مردم همراه میکردند.پدر بزرگ سخنرانی هاشو با جمله مردم ایران مزاجشون خاکشیره ؛ تموم میکرد. معلوم نیست یوبس اند یا اسهال دارند.هیچگاه نرمال نیستند.با هر حاکمی می سازند. نوکر قدرتند.
یک دوجین از مسئولان و حتی وزرای دولت دکتر مصدق را به یاد می آوردند که ظرف چند ساعت تغییر موضع دادند و نشان همایونی گرفتند. ختم اینگونه جلسات نقل ابیاتی از فریدون توللی شاعر شیرازی بود که میگفت :
بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز
دل بر منه که یک تنه در سنگرت کنند
پتک اوفتاده در کف ضحاک و این گروه
خواهان که باز کاوه آهنگرت کنند
یعنی مردم ایران تو را شیر و کاوه آهنگر می کنند که برو جلو ما هم دنبالت می آئیم اما وقتی گرفتار شدی از تو تبری می جویند و میگویند : این جزو اشقیاست. میخواهد ما را اغفال کند.
مادر بزرگ معمولا در طول این بحث ها ساکت میماند و سرانجام به زبان ترکی جمله اختتامیه را از قول یک قهوه خانه دار میدان بهارستان بعد از دیدن تغییر رنگ سریع مردم بیان میکرد : " سیک اوزلی ملت ..... ایکی اوزلی ملت"
انقلاب 57 هم تغییری در راهبرد خاندان نداد. اغلبشون ظرف چند ساعت ریش گذاشتند و همرنگ جماعت شدند. بارها در گعده های خانوادگی میگفتند : این همان مردمی هستند که هر روز جاوید شاه ورد زبانشون بود اما یک باره عکس امامو تو ماه دیدند. با رعایت دقیق شعار خانوادگی آب و علیق همچنان برقرار ماند. دوباره در نشست های خانوادگی فهرست جدیدی از افرادی که قبل از انقلاب فدائی شاه بودند را می آوردند که حالا ریش گذاشته و وزیر و وکیل شده اند. شب های جمعه در دعای کمیل و روزهای جمعه در ویلای لواسان در مجالس لهو و لعب و عرق خوری شرکت میکنند. پا بر پرچم آمریکا می کوبند و شعار مرگ بر شیطان بزرگ سر میدهند اما با وکیل مقیم سن خوزه در مورد مهاجرت و گرفتن گرین کارت در ارتباط اند و وقت مصاحبه در سفارت خانه اتازونی در آنکارا یا ایروان و تفلیس میگیرند. بعد از مهاجرت هم معمولا در تظاهرات ضد رژیم شرکت میکنند و هم در روزهای رای گیری به سفارتخانه ها و نمایندگی ها میرند و با انگشت نشان رنگی بیرون می آیند.
زندگی دوگانه جزئی جدائی ناپذیر از جهانبینی خاندان اکبری شده بود. همیشه فهرست بلند بالائی از ایرانیان چپ و کمونیست را میاورد که عمری شعارهای ضد امپریالیستی میدادند اما حالا مقیم کالیفرنیا هستند. استیک آبدار با آبجوی تگری میخورند و سیگار وینستون می کشند و سالهاست دارند لحظه سقوط سرمایه داری را با دقت ریاضی محاسبه میکنند و از مجموعه آثار مارکس و لنین و انگلس ریفرنس میدهند. آنها بارها ثابت کرده اند که سیستم سیاسی آمریکا فاسده و عمر سرمایه داری غرب به شماره افتاده. بعدش میرند تعطیلات جزاید ایستر و خوش میگذرونند.
سیامک اکبری بعد از انقلاب به همه اطرافیان و دوستانش توصیه کرد که وی را اکبر بنامند. داستانی هم جعل کرد که پدر بزرگش پشت کتاب مقدس خانوادگی اسمشو اکبر ثبت کرده اما موقع گرفتن شناسنامه به " اشتباه " نامشو سیامک نوشته اند.
سیامک مدارج ترقی را در وزارت خانه مربوط طی میکرد نزدیک بازنشستگی شغل پر درآمد و لفت و لیس دار مدیرکل تدارکات را با حمایت آقای اسلام پناه رئیس مستقیمش به وی تفیض کردند تا با همین عنوان چند سال بعد بازنشست شده و تا پایان عمر حقوق مدیر کلی بگیرد. زندگی به اکبر اکبری لبخند میزد.
آقای سیامک اکبری قبل از انقلاب به سینمای هالیوود علاقه داشت. زبان خارجیش به سبک جوانان اون زمان فرانسه بود و هنوز به آمریکا میگفت اتازونی اما در این مدت انگلیسی را هم تا حدودی یاد گرفته بود و میتوانست مجلات سینمائی را درکتابخانه مدرسه عالی تلویزیون و سینما بخواند و از رویدادهای سینمای جهان به ویژه آمریکا اطلاع پیدا کند. هیچ فیلم آمریکائی را رد نمیداد. اغلب سینما های مدرن تهران مراسم افتتاح را با نمایش آخرین فیلم آمریکائی تولید هالیوود شروع میکردند و آقای اکبری پای ثابت همه این برنامه ها بود. اون زمان چند نقد هم در مجلات تخصصی سینما نوشت. اما عشقش جین سیمور فوندا دختر هنری فوندا متولد 1937 باقی ماند.
آن همه عشق و علاقه به سینما خزان شد و افسرد اما علاقه شخصی آقای اکبری با وجود گذشته سالها به جین فوندا و به ویژه عکس مشخصی از وی کم نشد.نقطه اوج علاقه اکبری به جین فوندا یک روز بهاری سالها پیش بود.
در 11 ماه می سال 1970 برابر با 21 اردیبهشت سال 1349 جین فوندا ستاره سینمای آمریکا که فعالیت موثری در تظاهرات ضد جنگ ویتنام داشت برای مخالفان جنگ در نزدیکی کاخ سفید سخنرانی خیابانی کرد. اغلب خبرگزاری ها عکس های متعددی از جین فوندا که آن زمان 33 سال داشت و در اوج جوانی و نشاط و معروفیت بود منتشر ساختند. وجه مشخصه همه این تصاویر دماغ عقابی و نوک سینه سمت راست و یا به قول آقای اکبری mamelon ژئین فوندا بود. انگار کرستی از زیر نپوشیده بود. عکس خیلی پر انرژی بود. بهترین نسخه این عکس را آقای اکبری روی مجله فرانسوی پاغی ماچ دیده بود. آرایش موها ؛ شلوار جین و بلوز چسبان همشون نشون میداد که جین فوندا نه تنها ستاره سینمائی موفق بلکه یک مدل پر طرفدار است که میداند چگونه لباس بپوشد. سینه هاش درشت نبودند اما ترکیب رنگ بلوز و نوک برجسته پستانش ؛ تاثیرگذار بود و آقای اکبری را مجذوب خود میکرد.بی دلیل نبود که تصاویرش بارها بر روی جلد مجله مد ووگ چاپ شده بود.
اغلب شبها به اطاقش میرفت و در را از داخل قفل کرده درست مثل پیروان دینی از بین النهرین باستان که بخواهند کتاب مقدسی را از قفسه بیرون بیارند ؛ مجله پاغی ماچ مورد نظرشو در میاورد و برای هزارمین بار زل میزند به تصویر جین فوندا و هر بار نکته جدیدی کشف میکرد. استکان کوچکی از شراب مزمزه و در رخوت لذت بخشی پیش خود مجسم میکرد اگر با سینه های جین فوندای مدل 70 بازی میکرد و میک میزد چه حالی به اش دست میداد. خدا میدونه.
اکبری خیلی دلش می خواست روجلد محبوبشو با همه جزئیات تبدیل به تابلو فرشی مرغوب و ابریشمی کند. همیشه لوله شده در گاوصندوق بگذارد. عصر های پر رخوت جمعه رو زمین پهن کرده و کنارش بخوابد. حتی تصورش هم براش لذت بخش بود. مشکل کار هزینه بالا بود. چندین بار از بافنده های خوب برای تبدیل تصویر به فرش قیمت گرفته بود. صورت حساب کلان بود.
فرصتی را که اکبری دنبالش بود با پای خود به سراغش آمد. علی قلی بهمنی از مدیران پر سابقه تاسیسات اداره داشت بازنشست میشد و قرار شد تصویری از یک قدیس مورد علاقه اشو به صورت تابلو فرش در مراسم تودیع و معارفه به اش تقدیم بشه. البته با هزینه اداره. این بهترین فرصت بود.
خود اکبری رفت سراغ بافنده تو بازار تهران. مشخصات تابلو فرش نفیس مورد نیاز اداره را داد و هزینه تمام شده را پرسید. حاج مقیمی که از دوستان قدیم و بافنده خبره ؛ آن قدر زرنگ بود که زود بفهمد اکبری مقصود دیگری دارد. با دقت زل زد به صورت اکبری و گفت : هرچی شما بفرمایید در خدمتیم. مجری اوامر. اکبری هم رک و راست رفت سر اصل ماجرا. من یک مجله خارجی میارم اینجا. از روجلدش میخواهم تابلو فرش فاخری ببافید. برای هر دو فرش یک صورت حساب برای ارائه به اداره صادر کنید........ مقیمی اندکی ساکت شد اما بلافاصله به خودش اومد و دیدکاسبی خوبیه. گفت : خیالتون راحت باشه قربان. مطیع و مجری اوامر شما هستیم. قابل شما را ندارد. الان سالهاست که شما مشتری ما هستید. انشاء الله در مراسم های بعدی تودیع و معارفه ما را فراموش نکنید و کار را به ما سفارش بدهید.
اکبری قرار گذاشت خودش روز پنجشنبه عصر که کارگاه و مغازه فرش بافی خلوت است مجله مورد بحث را آورده و تحویل مقیمی دهد. اون روز حدود ساعت 8 عصر با احتیاط به مغازه مقیمی نزدیک شد. کسی اون دور و بر نبود. وارد شد و بعد از تعارفات معمول پاکتی را که مجله پاغی ماچ داخلش بود بیرون آورد. مقیمی با دیدن رو جلد جا خورد اما خودشو کنترل کرد و گفت : ما در کارمون درست مثل پزشکان محرم اسرار مردم هستیم. خیلی از آقایونی که جا نماز آب می کشند تصاویر نا متعارفی را مختص اطاق خواب میارند تا تبدیل به فرش ابریشمی فاخر کنیم. اما این یک چیز دیگه هست. اون برهنگی معمول اینگونه تصاویر را ندارد. اکبری انگار جین فوندا واقعا دوست دخترشه با احتیاط مجله را داخل پاکت به مقیمی داد و گفت : میدونم شما آدم حرفه ائی هستید اما کاملا مواظب باشید کارمنداتون اصلا ندونند این کار را من سفارش داده ام.
مقیمی با احتیاط مجله را بیرون آورد و چشمانش روی ترکیب رنگ ها به ویژه مملون جین فوندا میخکوب شد. اکبری زود متوجه شد. خواست موضوع صحبتو عوض کرده و به نقش اجتماعی جین فوندا در تظاهرات و تبلیغات ضد جنگ ویتنام بپردازد. شروع کرد به توضیح نوشتجات کنار عکس از اون بالا : توجه کن مقیمی جان اینجا نوشته : چه چیزی باعث میشود جین فوندا این قدر فعال باشد ؟ مقیمی زیر لب زمزمه کرد : فعالیتشو دارم میبینم. بعد بدون اینکه حرفی ردو بدل شود اکبری ادامه داد : این پائین هم نوشته : زنی که بین ستاره سینما بودن و اشتیاق برای اعتراض سرگردان است. مقیمی زیر لب گفت : این خیلی یاغی است...... اکبری عنوان را رو هوا قاپید. درسته مقیمی جان. یاغی بهترین صفت برای جین فوندا در آن سالها بود و شاید هم هنوز باشه.
اکبری با نگاهش طوری به مقیمی تفهیم کرد که بهتره مجله را برگردونه سر جاش. در آخرین لحظه یاد آور شد که هر دو تابلو فرشو لوله کرده و با طناب ظریفی ببندد و کادو کند. بعد برای اینکه مقمی را خوب شیر فهم کنه ادامه داد. روی اون تابلو فرش قدیس حتما روی کاغذی یاد داشت بنویس : برای مراسم تودیع و معارفه. روی این تابلو فرش من اصلا چیزی ننویس. متوجه شدی. هر وقت آماده شد زنگ بزن. خودم میام میبرمشون.
مقیمی درست چند ساعت مانده به شروع مراسم زنگ زد به اکبری که سفارشات آماده اند و طبق رهنمود توصیه شده هر دو لوله شده و روی تابلوی مناسب مراسم تودیع و معارفه یاد داشت گذاشته شده.
اکبری با عجله خودشو به مغازه فرش فروشی رساند . خود مقیمی حضور نداشت شاگردش تعظیم غرائی کرد و هر دو تابلو فرش لوله شده را در صندوق عقب ماشین گذاشت. اکبری با عجله به سوی سالن برگزاری مراسم راند. طوری برنامه ریزی شده بود که علیقلی بهمنی وقتی کادوی بازنشستگی را باز کند از دیدن آن واقعا یکه خورده و سورپرایز شود. تصویر مرد مقدس مورد علاقه اش را ببیند.
همه سخنرانی های کسل کننده طبق پروتوکل جاری انجام شد. پیرمرد مسنی که از مدیران ارشد وزارتخانه بود قرار شد هدیه را به بهمنی بدهد. همه چیز خوب پیش رفت. بهمنی هم در برابر اصرار همکارانش شروع کرد به باز کردن بسته بندی تابلو فرش ظریف اش.
ناگهان سالم در بهتی عمیق فرو رفت . تصویری خیلی براق با رزولوشن بالا که به نظر واقعی میومد از جین فوندا به بهمنی تقدیم شده بود. اکبری کم مونده بود سکته کند. انگار مقیمی اشتباه کرده و یاد داشت مربوط به مراسم را به تابلوی جین فوندا الصاق کرده بود. داشت بیهوش میشد. در برابر چشمان پرسشگر معاون وزیر به تته پته افتاد. استدلال میکرد که حتما فرشباف سفارشی از یک آدم از خدا بی خبر گرفته که به اینگونه صور قبیحه علاقه دارد و اشتباها به جای تابلوی قدیس مورد نظر به اکبری داده.
اینجا بود که باند و رفیق بازی به دادش رسید. آقای اسلام پناه رئیس مستقیم اش رفت پشت تریبون و اول از همه تابلو فرش جین فوندا را که روی زمین افتاده بود جمع کرد و با دست محکم گرفت. بعد از چند سرفه کوتاه گفت : امروز برای من ثابت شد که کارمندان خدوم و دلسوز نظیر آقای اکبری همیشه دشمنانی دارند که میخواهند در مناسبت های مختلف آنها را ضایع کنند. اما اینها اشتباه کردند. اکبری در دل ما جای دارد. من با کمک حراست اداره اون ملئونی را که این افتضاح را بار آورد شناسائی خواهیم کرد. آقای اکبری مطمئن باشند همیشه ما پشتیبان ایشون باقی خواهیم موند.
بعد با طمانینه از سکوی سخنرانی پائین اومد. رفت سراغ اکبری و جین فوندا را داد دستش. اکبری دوباره زنده شد و درگوشش گفت : جبران میکنم قربان. به بهترین وجه. نجاتم دادی.
مراسم در میان خنده و گریه تمام شد. اغلب زیر گوشی در باره برجستگی سینه راست سوژه تابلو صحبت میکردند و اینکه فرشباف با ظرافت تمام رنگ پوستشو خوب در آورده. اصلا موهای روی بازوشو میشه از فاصله دور هم دید.
با جود حمایت رئیس مستقیم اش همه تلاش های اکبری برای متقاعد کردن مدیران ارشد و بالا دستی در باره این افتضاح سودی نداشت. اکبری اجبارا یک سال زودتر بازنشست شد و مراسمی برای بزرگداشتش برگزار نگردید.چون به جای قدیس معمول تصویر یک زن برهنه ( به زعم آنها) ظاهر گردیده بود.
داشتند برای اکبری پرونده امنیتی و زندان تدارک میدیدند که سابقه یک عمر خدمت صادقانه و حمایت های اسلام پناه به دادش رسید و مقیمی هم مصلحتی پذیرفت که اشتباهی روی داده و بسته های نادرست و نامناسبی به اکبری داده شده. به خیر گذشت.
مدتها فکر میکرد الطاف و محبت های آقای اسلام پناه را چگونه جبران کند. اون روز افتضاح به بار آمده را خوب جمع کرد و نجاتش داد. بهترین راه به نظرش تابلو فرش تولیدی کارگاه مقیمی می توانست باشد. یادش آمد روزگاری اسلام پناه از کریستین کیلر Christine Keeler (1942-2017) روسپی معروف انگلیسی دهه 1960 و عامل سقوط دولت محافظه کار هارولد مک میلان ؛ تعریف و تمجید کرده بود. به همون سیاق سابق تابلو فرش بافته شد. اکبری ترجیح داد توسط پیک مطمئنی هدیه را به دست اسلام پناه برساند. با یک تک جمله : بابت همه چیز متشکرم.
حالا سالها از اون حادثه میگذرد. اکبری حتی در سنین بالا همه فیلم ها و فعالیتهای جین فوندا را جمع آوری میکند. 21 دسامبر امسال جین فوندا 85 سالگی را پشت سر خواهد گذاشت اما به نظر اکبری همچنان روحیه سرکش و شورشی اشو حفظ کرده. به قول مجله لایف هنوز یک یاغی پر مشغله است. آقای سیامک اکبری چشم میدوزد به تابلو فرش جین فوندا که تو اطاقش آویزان کرده. زل میزند به ممیلون ژین فوندا و زیر لب میگه : rebelle occupé
سیروس مرادی Cyrous Moradi
سیروس خان عزیز داستان عالیه و جمله قهوه خونه دار واقعا درسته وحقیقته متاسفانه دورویی مردم ریشه دوانده سلامت باشی
جین فوندا بسیار مورد توجه بزرگان فامیل ما هم بود به خصوص بعد از اینکه فیلم "باربارلا" به اکران آمد. دایی کوچک من که در سن ازدواج بود عاشق "شرلی مک لین" در فیلم "ایرما خوشگله" Irma la Douce بود و پوستر بزرگش رو به دیوار اتاقش زده بود که موجب ناخشنودی مادربزرگم شده بود.
ممنون از عزیزان بابت کامنت : میم نون و فرامرز
در دنیای بعد از جنگ فرانسه و فرهنگ آن برای جامعه آمریکا جذابیت خاصی داشت. سربازانی آمریکائی که از اروپا برمیگشتند پر و خالی های فراوانی راجع به زنان و عطر و ادوکلن فرانسوی میگفتند. همین جین فوندا سالها همسر روژه وادیم فرانسوی بود. به نظر من جین فوندا فقط ستاره سینما نیست بلکه در رشته های مختلف هنری کارکرده و همین تجارب در لباس پوشیدن و فعالیت های اجتماعیش مشاهده میشود. در هشتاد و پنج سالگی هنوز شخصیت والائی دارد.
ژنرال دوگل تابلوی لبخند ژوکوند را به شکلی کاملا نمایشی با کشتی به نیویورک فرستاد تا امریکائیان تشنه آشنائی با معیارهای زندگی اروپائی با وجه نقاشی آن آشنا بشوند.
راستی بازی جک لمون در ایرما خوشگله را هیچگاه فراموش نمیکنم.