درگذشت کاوه داداش‌زاده نقاش کودکان و سالمندان

مجید نفیسی

 

کاوه داداش‌زاده شنبه نوزدهم فوریه دوهزار‌و بیست‌و‌دو در مریلند آمریکا در نود‌و‌یکسالگی درگذشت و یادبود او یکشنبه آینده در لس‌آنجلس برگزار خواهد شد, شهری که بیشتر ایام خود را در تبعید در آنجا گذرانید. کاوه نقاش, زندانی سیاسی و آموزگار نقاشی برای کودکان و سالمندان بود و کتابهای گوناگونی در نقاشی کودکان و سالمندان و خاطرات زندان انتشار داد. او دو فرزند بنامهای مرجان و کامیار داشت و چهار نوه. در زیر مقاله‌ای را که در سال دوهزار‌و‌هشت در باری زندگی و کارش نوشته‌ام می‌خوانید.

 

کاوه داداش زاده و هنر سالمندان مهاجر

مجید نفیسی

امروزه بخش چشمگیری از نسل اول مهاجران ایرانی مقیم آمریکا به مرز پیری رسیده اند. وقتی که وضعیت آنها را با همنسلانشان در داخل ایران مقایسه می کنیم به دو نتیجه ی متضاد می رسیم: تنهایی و غربت، راه کنار آمدن با شرایط پیری را برای آنها دشوارتر کرده، و جامعه ی فردگرای آمریکا، ارزش اجتماعی شان را به عنوان حاملین سنت های کهن نسبت به همدوره ای هاشان در جامعه ی پدرسالار ایران تنزل داده است.

اما در عوض، از آنجا که حقوق قانونی و امکانات پزشکی و رفاهی "شهروندان ارشد"  (senior citizens) آمریکایی شامل حال آنها شده، ایام پیری را برای آنها نسبت به همنسلانشان در ایران خلاق تر و فعال تر ساخته است.

سالمندی در ایران و آمریکا

مرز پیری در ایران و آمریکا یکسان نیست. بنا به "داده های بین المللی" مرکز آمار ایالات متحده آمریکا، میانگین سن پیش بینی شده ی عمر برای سال  در ایران  ۶۹/۷ و برای آمریکا ۷۷/۱ سال می باشد. البته از آن جا که در حال حاضر، سن قانونی برای بازنشستگی و استفاده از مزایای تأمین اجتماعی در آمریکا 65 سال است، همین سن را باید آغاز دوران پیری در این کشور به حساب آورد. با وجود این کم نیستند زنان و مردانی که سال ها پس از رسیدن به سن بازنشستگی هنوز در جای ثابت خود مشغول به کار می باشند، نه تنها به این دلیل که می خواهند استقلال مالی خود را از دست ندهند، بلکه همچنین از این جهت که در محیط کار، خود را همچنان آفریننده و مفید می بینند و از انزوای اجتماعی و خانه نشینی دور.

مگی کان (Maggie Kuhn) در سال ۱۹۷۰ سازمان "یوزپلنگان خاکستری" (Grey Panthers) را از آن جهت تشکیل داد که مجبور شده بود در سن شصت و پنج سالگی به بازنشستگی اجباری تن در دهد. این سازمان یکی از اهداف خود را مبارزه با پیشداوری های رایج و قوانین تبعیض آمیز علیه سالمندی عنوان کرد. طبیعی ست که دستاوردهای جدید پزشکی و پیشرفت بهداشت عمومی بویژه در رشته ی "پیرشناسی" (gerontology)  که به بررسی روند پیر شدن می پردازد و "بهداشت پیران" (geriatrics)  که به حفظ تندرستی و جلوگیری و درمان بیماری سالمندان مربوط است، نقش مهمی در حفظ خلاقیت و فعالیت سالخوردگان دارد، اما اهمیت آگاهی و سازماندهی را نیز نباید دست کم گرفت.
دوران پیری به معنای خانه نشستن، افسوس دوره ی جوانی را خوردن و انتظار کشیدن برای مرگ نیست. در این دوره نیز می توان ـ برخلاف پیام منفی ضرب المثل "سر پیری و معرکه گیری" ـ دوباره عاشق شد، تغییر شغل و حرفه داد، به مدرسه بازگشت و چون یک شخص زنده از شادی های زندگی برخوردار شد. بدین ترتیب، پیشرفت پزشکی، استقلال اقتصادی، داشتن شبکه ای از روابط اجتماعی و مبارزه علیه تبعیض سنی را می توان چهار پایه ی اصلی جنبش سالمندان در آمریکا دانست.

در ایران پایه ی زندگی اجتماعی، هنوز "خانواده ی گسترده" است و نقش سالمندان نیز در همین چهارچوب تعیین می شود. اگر پدر یا (آن چنان که اکثراً اتفاق می افتد) مادر سالخورده پس از مرگ همسر خود نتواند استقلال مالی و روابط اجتماعی خود را نگه دارد معمولاً ناچار است که به خانه ی یکی از فرزندان نقل مکان کند یا مانند کوچ نشینان میان خانه ی این پسر و آن دختر در رفت و آمد باشد. این شیوه از کنار آمدن با چالش های دوره ی پیری تا هنگامی خوب است که میان والدین سالمند با اهل خانه درگیری به میان نیامده باشد. ولی معمولاً چنین نیست و اختلافات نسلی و فردی محیط خانه را برای هر دو طرف تنگ می کند، همچنان که می توان بازتاب آن را در متل های مربوط "عروس و مادرشوهر" دید. در آمریکا سالخوردگان مجبور نیستند که خود را به فرزندان تحمیل کنند، زیرا حتی اگر هم از کار بازنشسته شده باشند می توانند از مزایای تأمین اجتماعی برخوردار شده روی پای خود بایستند.

به علاوه، "خانه های سالمندان" و ده ها سازمان دیگر وجود دارند که آنها را به گرد یکدیگر جمع کرده، به گردش یا ورزش، و دیدن فیلم و شنیدن موسیقی می برند، و برایشان شبکه ای از روابط اجتماعی به وجود می آورند که نیاز آن ها را به تکیه ی بیش از حد به فرزندان از میان می برد. البته وجود استقلال مالی و اجتماعی به معنای آن نیست که سالمندان نقش خود را به عنوان مادربزرگ و پدربزرگ از دست داده و رابطه شان را با فرزندان و بویژه نوه های خود بگسلند. برعکس، این استقلال به آن ها اجازه می دهد که در هنگام دیدارهای خانوادگی و وقت گذراندن با نوه های خود به کیفیت سطح رابطه توجه کنند، از نوه های خود شور زندگی بگیرند و به آن ها درس زندگی بدهند.

مبارزه علیه تبعیض سنی یا "سن گرایی" (ageism) به گروه سالمندان محدود نمی شود، بلکه گروه های سنی دیگر چون کودکان و نوجوانان را نیز در بر می گیرد که به دلیل ویژگی های سنی خود مورد ستم قرار می گیرند. از این میان، کودکان و سالمندان وضعیتی مشابه دارند، زیرا هر دو به دلیل گزندپذیری جسمانی ممکن است به آسانی مورد آزار جوانان و میانسالان قرار گیرند. کودک آزاری آن سوی سکه ی پیرآزاری است و دستاوردهایی چون غیرقانونی شدن کار کودکان و قانونی شدن پرداخت مزایای تأمین اجتماعی به سالمندان با یکدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند.

نقاشی و نوشته های سالمندان ایرانی در جنوب کالیفرنیا

یکی از کوشندگان مبارزه علیه تبعیض سنی و جنبش سالمندان ایرانی در کالیفرنیای جنوبی کاوه داداش زاده است که چند سالی ست به عنوان آموزگار نقاشی در یکی از خانه های سالمندان معروف به "خانه ی سلطان" در شهرستان اورنج نزدیک لس آنجلس داوطلبانه کار می کند. بیشتر اعضای این "خانه" را ایرانیان زن و مرد منطقه تشکیل می دهند که در روزهای هفته بین ۸ صبح تا ۲ بعدازظهر در این محل جمع می شوند، نقاشی می کنند، شعر می نویسند، می رقصند، شطرنج می زنند، غذا می خورند، چای می نوشند و گپ می زنند. کاوه مدتی است که از میان آثار نزدیک به صد نفر از سالمندان ایرانی وابسته به "خانه ی سلطان" و سه خانه ی سالمندان دیگر در شهرستان های لس آنجلس و اورنج، گلچینی از نقاشی، شعر و نوشته گرد آورده و در نظر دارد که آن را در کتابی تحت عنوان "زندگی ادامه دارد: نقاشی و نوشته های سالمندان ایرانی مقیم کالیفرنیای جنوبی" انتشار دهد. از آن جا که این هنرمند و کوشنده ی اجتماعی تا پیش از مهاجرت به آمریکا برای چند دهه در ایران آموزگار نقاشی کودکان بوده و برای عرضه ی آثار آن ها تلاش کرده باید او را به راستی کوشنده ی پیکار علیه تبعیض سنی نسبت به هر دو گروه کودکان و سالمندان دانست.

کاوه داداش زاده در سال ۱۳۰۹ در شهر آستارا در خانواده ای ترک زبان به دنیا آمد. او چه پیش و چه پس از کودتای 28 مرداد ۱۳۳۲ به دلیل آزاداندیشی و دلبستگی به آرمان های چپ مستقل به زندان افتاد. خاطرات هفت ساله ی زندان او را می توان در کتابش "پادشاه زندان ها" خواند که در سال ۲۰۰۵ در لس آنجلس منتشر شده و اکنون چاپ سوم آن در دست انتشار است. کاوه پس از آزاد شدن از زندان به دلیل فشار ساواک موفق نشد که در مدارس دولتی کار پیدا کند و تنها با کمک دوست همبندش پرویز شهریاری بود که توانست در "گروه فرهنگی خوارزمی" استخدام شده و برای مدت بیست سال به کودکان و نوجوانان هنر نقاشی را بیاموزد. او در طی این سال ها چهار جلد از آثار کودکان شاگرد خود را تحت عنوان "نقاشی و نوشته های کودکان" گرد آورد که از سوی انتشارات معتبری چون خوارزمی، گوتنبرگ و دنیا به چاپ رسید. او اکنون درصدد آن است که جلد پنجم آن مجموعه را به نام "نیم قرن از نگاه کودکان" منتشر کند. در دوران جمهوری اسلامی کاوه نتوانست بیش از سه سال به تدریس نقاشی ادامه دهد و زیر فشار ساواما از کار اخراج شد. در نتیجه او در سال ۲۰۰۰ همراه با همسر دلبندش زنده یاد مهین شهبازی مشهور به زری به آمریکا مهاجرت کرد و در لس آنجلس اقامت گزید.

شاگردان کاوه را بیشتر زنان تشکیل می دهند به این دلیل که اولاً جمعیت زنان سالمند عموماً بیش از مردان است و ثانیاً زنان که در ایران مورد ستم شدید جنسی هستند وقتی که به آمریکا می آیند و حمایت قانونی را از خود می بینند، سکوت را شکسته به بیان احساسات خود راغب تر می شوند. برخی از این نقاشان و شاعران به قلم خود تسلط دارند، اما اکثریت با کسانی ست که تازه قلم به دست گرفته اند اما از آنجایی که هر روز از آموزگار خود می شنوند که "تقلید را کنار بگذار و هر چه دلت می خواهد آزادانه بنویس یا بکش" دل و جرأت یافته و از طبع آزمائی نمی ترسند. موضوع کار این هنرمندان از دو نوعست یکی که به گذشته برمی گردد و محصول غم غربت و کندوکاو در انقلابی ست که ملاخور شد، و دیگر رو به آینده دارد و از اندیشه به مرگ و شک در دادگری خدا و چرایی هستی آکنده است. بخش کوچکتری از این آثار به زندگی امروزی آفرینندگان آنها در کالیفرنیا برمی گردد، و این کمبودی است که باید در رفع آن کوشش کرد. سالمندان مهاجر با آفرینش این آثار، نه تنها خالق زیبایی می شوند، بلکه همچنان از یک سو، در روند این آفرینش به پالایش روانی خود دست زده و از سوی دیگر ماده ی خامی فراهم می کنند که می تواند در تدوین تاریخ اقلیت قومی آمریکایی ـ ایرانی در جنوب کالیفرنیا به کار آید.

فرهنگ سنتی ما اگرچه "کودک ستیز" و "پدرسالار" است و در آن ریش سفیدان و گیس سفیدان نقشی محوری دارند، ولی در عین حال، از پیری درکی منفی به دست می دهد و دوران سالخوردگی در آن فقط با ناتوانی جسمانی و روانی، تباهی و مرگ رقم می خورد و نه به عنوان فصلی طبیعی و زیبا از چهار فصل عمر آدمی.

رودکی در دوران پیری تنها حسرت "مروارید دندان" اش را می خورد و فردوسی غم "چراغ دیدگان" اش را که به خاموشی گرائیده، و نادرپور در آینه به جای صورت جوانی "اسکلتی کریه" می بیند و آخرین مجموعه ی شعر خود را با حسرت به وطنی که از دست داده و دوران جوانی که سپری شده زمین و "زمان" می نامد.(۱) آفرینندگان سالمند نقش ها و نوشته های کتاب کاوه داداش زاده اما طرحی دیگر در سر دارند. آن ها با خلق این آثار به خود و دیگران نشان داده اند که: نه! پیری زیبا است، همچنان که زمستان زیبا است. چه غم اگر به قول شاملو "نه این برف را سر باز ایستادن نیست/ برفی که به موی و بر ابروی ما می نشیند"، که آدمی در آخرین فصل زندگی اش نیز ستودنی و خواستنی است.

۱۰ اکتبر ۲۰۰۸

پیوست ها
در زیر به سه نمونه از آثار این سالمندان به نام های سرور، منور تبریزی و کاظمی نگاه می کنیم، به این امید که کتاب "زندگی ادامه دارد: نقاشی و نوشته های سالمندان ایرانی جنوب کالیفرنیا" به همت کاوه داداش زاده هر چه زودتر در دسترس همگان قرار گیرد.

۱ـ در مقاله ی "ادیسه یا آنئید؟ نگاهی به شعر منصور خاکسار" در این باره توضیح بیشتری داده ام. نگاه کنید به کتاب "شعر و سیاست و ۲۴ مقاله ی دیگر" انتشارات باران، سوئد، سال ۲۰۰۰،  به همین قلم.

 

تقدیم به همه سهیل ها

سرور

استخوان تو از شکنجه شکست
درد در مغز استخوان من است
بند جان تو با گلوله گسست
هستی ات میهمان جان من است
من دگر من نی ام، تویی در من
روح و جانم تویی به قالب تن
چشم، چشم من و تو می بینی
دل، دلِ من، در آن، تو خونینی
دست من می نویسد حرف تو را
پای من می برد تو را همه جا
درد شلاق ها به پیکر توست
سرِ هر دار، هر سری، سرِ توست
تو توانِ نوشت و خواندنِ من
تو دلیلم به زنده ماندن من
زنده ای در من و تلاش از توست
در گلویم هر ارتعاش از توست
هر صدا از گلوی هر کس هست
گر که حق گوید، آن صدای تو است
بانک خاموش تو بلندتر است
از توام این همه صدا به سر است
نه من استاده ام، که قامت توست
عزم من، روح استقامت توست
نه فقط من که قدرت همگان
از تو و رزم تو گرفته نشان
تا تویی زنده در تفکر ما
کمک ماست یاد تو همه جا
کار تو مستدام خواهد بود
تا شود منبع ستم نابود
برکنی بیخ ظلم را، آری
بعد مردن هم این توان داری

***

کاظمی ـ ۷۸ ساله

روی مبل دراز کشیده بودم مقاله ای از مجله آرش نوشته باقر را مطالعه می کردم نام مقاله بود "می اندیشم."

به وطنم می اندیشم که فرسنگها از آن دورم. به مردم وطنم می اندیشم که سالهاست از جمعشان بیرونم. به خویشان و دوستان که درگذشتند و از مرگشان تنها خبری شنیده ام و به خویشانی که اکنون بیگانه اند و به کودکانی که اصلا نمی شناسم به ناآشنایی ها می اندیشم و به وطنم و به مردم وطنم که آنقدر چهره عوض کرده اند که اگر روزی دیگر بار آن ها را ببینم باز نخواهم شناخت و به احساس بیگانگی می اندیشم:

آشیانه ای که کنام جانوران شده (آقای عزیز به تو اخطار می کنم که منبعد در نوشته هایت به جانوران توهین نکنید وگرنه قلم ات را می شکنم) و به جای آواز و ترانه های آشنا، اصواتی منکر و گوش خراش در آن طنین انداز است. هر هموطنی که به این سو می آید اولین سخنش این است"فساد در سراسر جامعه حکمفرماست." و . . .

مقاله را نیمه تمام می گذارم به فکر فرو می روم. به یاد کوچه پس کوچه های بروجرد می افتم. که چرا شهرم را، وطنم را ترک کردم. خاطره های تلخ و شیرین کلافه ام می کند. به مشروب پناه می برم. سپس با زنم درگیر می شوم. با خشونت به او می گویم زن نانت کم بود، آبت کم بود، دنبال بچه ها راه افتادنمان چه بود. مانده بودیم ایران ویران شده ملاهای مفت خور شیاد را یه جوری تحمل می کردم. در این سن و سال تحمل غربت برایم مشکل و آزاردهنده است. هیچ گلی، هیچ درختی، هیچ پرنده، هیچ چرنده ای به زیبایی طبیعت بروجرد نیست.
گرچه صفاهان بهشت روی زمین است/ لیکن نیرزد به یک بهار بروجرد.

خطاب به زنم می گویم هر چه زودتر باید به ایران برگردیم. زنم با لبخند تمسخرآمیزی روی به من می کند و می گوید: مرد باز هم کله ات داغ شده هذیان گفتن را شروع کردی و رفتی به عالم هپروت. ما تمام پلهای پشت سرمان را خراب کردیم و آمدیم به آمریکا. با کدام امکاناتی می توانیم به وطن برگردیم. منهم مثل تو عاشق وطنم هستم. اما "عقل ناقصم" می گوید بنشینید سر جایتان هذیان نگویید. سکوت کردم و حرفی نزدم. با همان حالت مستی با اخم و تخم چند ساعتی به خواب رفتم. وقتی که از خواب بیدار شدم مستی از سرم پریده بود. [از]دعوایی که با زنم کرده بودم سخت پشیمان شدم، دلم برایش سوخت سراغش رفتم غمگین و دل آزرده در گوشه اتاق نشسته بود. آهسته و آرام قطره قطره اشک می ریخت. دلش از دست من پرخون و پریشان بود. نزدیکش شدم بغلش کردم، ناز و نوازش و قربان صدقه اش رفتم. دست به زلفهایش کشیدم و بوسیدمش. بارها بوسیدمش.

آن قدر بوسیدمش تا خسته شد.
خسته از بوسیدن پیوسته شد.
خواست گوید خسته گشتم (ای مرد ولم کن راحتم بگذار)
بر لبش لب تا نهادم
جای شکوه بسته شد.

***

خون می چکد       

شعر و نقاشی: منور تبریزی

روزگاری شد که از دیوار و در خون می چکد
از زمین و آسمان و بحر و بر خون می چکد
ژاله آسا می چکد از چشم حسرت اشک غم
لاله آسا از سر کوه کمر خون می چکد
خون دل گویی گل سرخ است بر دامان خلق
مردم خونین جگر را از جگر خون می چکد
تیغ جلادان نگر بر گردن آزادگان
گر که از سر پنجه شیطان شر خون می چکد
خلق عالم تا اسیر افتد در زندان ظلم
از دل اولاد آدم سر بسر خون می چکد
مادران داغدیده دم به دم شیون کنند
از نگاه کودکان بی پدر خون می چکد
روشنان آسمان را طاقت بیداد نیست
گر ز چشم اختران شب تا سحر خون می چکد
در گذرگاه فنا عمری ز چشم آرزو
کاروان را در کمین گاه خطر خون می چکد