مسابقه انشای ایرون
ای درد بگیری کرونا
ملوس مشتاق
سوزن را دوباره در ابرویم فرو کرد و گفت:
- قرار بود امسال بخودم برسم ،دماغمو عمل کنم، برم ترکیه خونه بخرم ، ای درد بگیری کرونا.
انگار یک ماشین شخم زنی مینیاتوری روی ابروهایم را سوراخ می کند و می رود، عمیق و دردناک.
-چقدر ناراضی؟ این نیز بگذرد.
پنبه را محکم تر از سوزن کشید روی ابروی چپم، خون ها را بگیرد لابد:
-شادی رو گم کرده م ، فقط واسه پول دارم زندگی می کنم انگار، آینده، پیری کوری، بچه های آویزون. ای درد بگیری کرونا.
از دستبندش چیزهای کوچک و تاری آویخته بود که با حرکت دستش به نوک دماغم میخورد. چشمانم را چپ کردم که ببینم چیست:
یک کلید کوچک، دو تا قلب و چندتای دیگه که تکان می خوردند و نمیشد فهمید چیستند. نوک یکی از قلب ها رفت توی سوراخ دماغم و صد تا پشه به و لوله افتادن آن تو.
- یه کار متفاوت بکنید، موسیقی مثلا. یه ساز یاد بگیرید.
- اعصاب ندارم، قدیمترها ترکی گوش می دادم، احمد کایا.
- نقاشی چطور؟ رنگ ها معجزه می کنند.
- از رنگ بازی متنفرم، همه چیز زندگی مزخرفه. ای درد بگیری کرونا.
ماشین داشت ابروی دیگرم را شخم میزد و من به مچ دستش نگاه می کردم که پر از لکه های رنگ بود.
ماسکش را تا روی چانه پایین آورد و سوزن را در پیاله ی کوچک رنگ فرو برد:
- بلخره معلوم نشد ترامپ دیوث این چک دوم رو میده یا نه؟ اقلا یه کم از غم این کرونا کم بشه!
جواب ندادم، نمیدانستم.
قلب های آویخته ی تار حالا جلوی چشمم تکان میخوردند و من در تلاش برای فراموشی درد ناشی از شخم زنی فکر میکردم به احمد کایا و منظره ی سلطان احمد از تراس خانه ای مشرف به آب و به زنی با دماغ عملی که در حال آفتاب گرفتن دلارهایش را می شمرد و دنیایش رنگی می شد.
لذت بردم. بسیار ممنون.