ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو می روی به ترکستان است: سعدی
*
ای دو عالم همه اجزا و تو کل/ خار صحرای توکل ز تو گل
جزو را معرفت کل تو دهی/ توشه ی راه توکل تو دهی … : جامی
*
گر می خواهی که راه ات انجام دهد
منزل همه در درون جان باید رفت: عطّار نِیشابوری
*
آری آغاز دوست داشتن است/ گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم/ که همین دوست داشتن زیباست ... : فروغ فرخزاد
*
ای آفریده ای که تن مرمرین تو/ آنگونه روشن است که آب از فروغ ماه
وان پرنیان سرخ تو بر قامت بلند/ چون شعله های بعثت صبح است بر درخت
ای نورسیده ای که خداوند کائنات/ مهر تو را به خاطر من راه داده است
تا خوش کند خیال مرا در بلای سخت
ای آنکه از کرانه ی آرام چشم تو/ در سرزمین غربت اندوهناک من
بر من دوباره می نگرد آفتاب بخت... : نادر نادرپور
*
من پا به پای موکب خورشید/ یک روز تا غروب سفر کردم
دنیا چه کوچک است/ وین راه شرق و غرب چه کوتاه
تنها دو روز راه میان زمین و ماه
اما من و تو دور/ آنگونه دور دور که اعجاز عشق نیز
ما را به یکدیگر نرساند ز هیچ راه/ آه: فریدون مشیری
*
وینک اینجا مانده من خاموش و سرگردان/ با گروهی حسرت و هیهات
دیگرم هرگز نه توان راه پیمودن/ به سوی کاروان رفته تا بس دور
که گذشته روزگارانی ست زین صحرا
نه دگر باور بدان افسانه و لالایی شیرین/ مانده از این سو رانده از آنجا
نک چه سود از این شتاب دیر/ از پس آن خامشی و آن درنگ زود
دیر شد هنگام بیداری/ ای خوش آن دنیای خاموشی
و سکوت پرنیان پوش فراموشی... : دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
*
کالسکه ی زرینی در فروغ ماه/ آهسته شود پنهان در غبار راه
بی خبر بگذشت آرام از کنار من/ برده با خود از کنار من قرار من
یار من در کالسکه بنشسته/ دل ز عشق و شهر خود بگسسته
آه! چه حاصل از آشنایی/ چون به بار آرد جدایی
از چشمم بگذشت همچون رویایی
با این راه دور و دراز/ کی من به او می رسم باز... : پرویز وکیلی
*
نعلِ باژگون در آتش/ اسبِ مُرده بر آخور
پیرمردِ درشکه چی/ در بازارِ مسگران/ پی کسی به اسم یعقوب می گشت
می گفت از راهِ دوری آمده ام/ می گفت اهلِ زَرَنجِ سیستانم
بازار بسته شد/ مردم رفتند/ شب بود دیگر
پیرمرد گفت: توفانِ بزرگ آغاز خواهد شد/ نی بزن پسرم
بگذار آتشِ این اجاق/ خاکستر خود را فراموش کند
اسب، مُرده/ نعل، باژگون/ توفان، در راه... : سید علی صالحی
*
مقصدی بود، ولی راه نبود/ راه، پیدا شد و ُ همراه نبود
تا بدانم رَه و ُ همراه، منم/ مقصدی گمشده در خویشتنم: عسگر آهنین
*
من کجای این جهان را دوست دارم/ من کدامین مردمان را دوست دارم
دوستان و دودما ن را دوست دارم/ جاودا ن ، آزادگان را دوست دارم
من وطن را ، آشیان را دوست دارم/ من در آنجا بس مکان را دوست دارم
ازهرند و از سهند و تا نهاوند/ ازکرج ، از اوج توچال ، تا دماوند
از اراک و از نطنز و یزد و تبریز/ تا درون خانه های خشت نیریز
ازمزار کوروش و از پایگاه تخت جمشید/ تا به کنگاور کنار معبد افسانه ناهید
یا ز نیشابور و قوچان تا انارستان ساوه/ وز ره پر پيچ و خم روی کتل سوی گناوه
از بر دروازه ی قرآن شیراز/ تا به دزفول و سنندج تا به اهواز
از کران لنگه ، تا قلب لرستان/ یا ز تهران تا به ساری ، تا گلستان
از مغان و گنبد و از دشت میشان/ تا میان کو چه های تنگ کاشان
از شمیران ، تا به چارباغ سپاهان/ از میانه ، تا درون باغ ماهان
از جوار جنگل نور، خط ساحل در شمال/ تا به قلهک، باغچه های کوی یخچال
همره کوچ عشایر ، از طریق چارمحال/ تا ابرقو در کنار و زیر آن سرو کهنسال
از ره میدان شوش تا زادگاه شیخ رازی/ شهر ری، یعنی همان منزلگه دانای ماضی
یا ز گوشه گوشه های باغ انگوری اوشان/ تا به زیرشاخه ی زیتون، مسیر راه لوشان
یا که از توس ، سوی فردوس تا گناباد/ تا به آبادان ، کنا ر نخل های احمد آباد
از سمنگان تا کناره ، راه چالوس/ از ورای صخره ها وجلگه های سبز زاگروس
تا به زیر آسمان پرستاره ، شهرکرمان/ یا بسوی تپه های نفتی مسجد سلیمان
من کجای این جهان را دوست دارم
من وطن را ، آشیان را دوست دارم: دكتر منوچهر سعادت نوري
*
مجموعه ی گٔل غنچههای پندار
https://saadatnoury.blogspot.com/2019/03/blog-post_17.html
=====================================
Excellent & thank you for sharing