محرم شد، دوباره طبل بردار

بگو لب تشنه اي بود آن علمدار

بزن در نيمه شب هاي وطن سوز

گِل و خاكت به فرق از حالِ آنروز

بزن فرياد از آن بيداد خواهي...

بخوان تصنيف هاي دردِ واهي

كه آنجا آب بود و تشنه مردند

گلوي مردمان را ميفشردند

به ناحق سرزميني را كه حق بود

گرفتند و پس از آن گشت نابود
.............

هزار و چارصد سال از زمان رفت

به ناحق بهتراني بيكران رفت

نپرسيدي كجاي اين حكايت ؛

شباهت داشت با ويرانه هايت؟

نگفتي تشنه لب هاي فراوان

در اين بيغوله افتادند بي جان!!!

زهي غيرت، كه امروز آن جنايت

به دست حاكمان دارد روايت

بزن بر طبلِ بي عاري خراسان

كه ناموس تو را بردند آسان

بزن بر فرق، خاكت را كه دريا

ندارد نامِ ايران را خدايا

بكوب اينك به سر، بر سينه ي غم

كه خوزستان ندارد آب، جان هم

✍️شراره رضوي