قاف نام کوهی است افسانه‌ای و بلند که گویند گرداگرد زمین را پوشانده و خورشید از پشت آن طلوع می‌کند. در افسانه‌ها آمده‌ است که خورشید شب‌ ها را در چاهی پشت کوه قاف می‌گذراند. کوه قاف مکان چشمه آب حیات نیز ذکر شده و در ادبیات کنایه از دورترین نقطه جهان است. پیشینیان کوه قاف را میخ زمین می‌دانستند. جنس آن را از زمرد سبز نوشته ‌اند و به باور آن‌ها کبودی آسمان همان روشنایی زمردین است که از این کوه باز می‌ تابد وگرنه آسمان در اصل از عاج سپیدتر است. در کوه قاف هیچ آدمی زندگی نمی‌کند. در کوهپایه آن دو شهر قرار دارد، یکی در شرق آن به نام جابلقا و دیگری در غرب آن به نام جابلسا. فاصله کوه قاف تا آسمان به اندازه قد انسان است.
★ پژوهشگران نام و جایگاه کوه‌های قفقاز را الهام ‌بخش پدید آمدن این افسانه دانسته‌اند (نام قفقاز در پهلوی "کافکوه" آمده و می‌تواند با "قاف"نیز ارتباط داشته باشد). در کتاب‌های جغرافیای اسلامی، کوه قاف را همان کوه البرز می‌دانند. صوفیان قاف را سرزمین دل و سرمنزل سیمرغ_ جان و حق دانسته ‌اند. البرز کوه در آثار زرتشتی در حقیقت، کوهی است مذهبی و معنوی: ایزد مینوی مهر، پیش از طلوع خورشیدِ جاویدان، از بالای این کوه بر آید و سراسر سرزمین آریاییان را روشن نماید و کوهی است بس بلند و درخشان که بر فراز آن نه شب است و نه تاریکی، نه باد سردِ زننده و نه بادِ گرم مهلک و نه بیماری و آلودگی و منزلگاه ایزد مهر است.
★ قاف کوهی است که هوشنگ پیشدادی بر فراز آن صدهزار اسب و ده هزار گوسفند برای ایزد آبان قربانی کرد و کوهی است که گرداگرد قلهٔ آن، ماه و خورشید و ستارگان دور می‌زنند. در آثار مذهبی نیز، کوهی است مذهبی و موضوع اساطیر کهن و فرهنگ ها و کتب گوناگون. بنابر «بند هشن» روییدن آن هشتصد سال طول کشید و کوه ‌های دیگر جهان، همه در مدت ۱۸ سال از این کوه روییدند. در فرهنگ آنندراج آمده‌ است: «قاف» نام کوهی است که گرداگرد عالم است و گفته‌اند که از زمرد است و پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد، شعاع آن سبز نماید و چون منعکس گردد، کبود شود. در کتب جغرافیای قدیم آمده ‌است: کوه قاف، گرداگرد زمین کشیده شده‌ است و مفسرین آن را کوهی می‌دانند محیط بر زمین و گویند از زبرجد سبز است و سبزی آسمان از رنگ اوست و اصل و اساس همهٔ کوه‌ های زمین است و بعضی گفته‌اند فاصلهٔ این کوه تا آسمان به مقدار قامت آدمی است.
كوه قاف در اسطوره و عرفان ايراني
در باورهاي مردم كوه قاف بلندترين كوهي مي باشد كه كسي را بدان جا راهي نيست و كي خسرو، بيژن، گيو و بهرام گور در اين كوه طلسم شده و با ظهور سوشيانت در ركاب او شمشير مي زنند. در اين باورها ، خورشيد از پس كوه قاف بر ميخيزد و گاه اهريمناني كه در اين كوه ساكن اند جلوي تابش آنرا مي گيرند. بنا بر اين روايات پيرامون زمين را كوه فرا گرفته و از بلنداي قاف مي توان به آسمان رسيد و جايگاه سيمرغ در كوه قاف است.  در اين روايت ها سنگ اين كوه از زمرد سبز و كبودي آسمان روشناي همان زمردي است كه از كوه مي تابد وگرنه آسمان چون عاج سفيد است . در كناره اين كوه از دو سو دو شهر جابلقا و جابلسا است و از آدميان تنها ذوالقرنين بود كه به كوه قاف رسيد.
★ در قصص الانبيا آمده است كه اسكندر از كوه قاف پرسيد: كيستي؟ كوه گفت: قافم. اسكندر گفت: اين كوه پيرامون تو چيست؟ كوه گفت: عروق من اند و هرگاه خدا بخواهد در زمين زلزله پديد آيد من يكي از رگهاي خود را بجنبانم.
★ عارفان كوه قاف را سر منزل مقصود مي دانند و چنين است كه در منطق الطير عطار، مرغان در جستجوي شهريار خود سيمرغ، به جانب قاف پرواز مي كنند و چندان از خان هاي پر از خوف مي گذرند كه از آنان جز سي مرغ باقي نمي ماند و در مي يابند كه سيمرغ در خود آنان است و او به ما نزديك و ما زو دوريم.
زنجیره ی" کوه قاف" در سروده ها
 می‌دان که زمانه نقش سوداست/ بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفسی‌ست این زمانه/ بیرون همه کوه قاف و عنقاست
جویی‌ست جهان و ما برونیم/ بر جوی فتاده سایه ماست… : مولوی
 از جوانی داغ ها بر سینهٔ ما مانده است/ نقش پایی چند از آن طاوس بر جا مانده است
در بساط من ز عنقای سبک پرواز عمر
خواب سنگینی چو کوه قاف بر جا مانده است…: صائب تبریزی
 ترسم من از جهنم و آتش‌فشان او/ وان مالک عذاب و عمودگران او
آن کرکسی که هست تنش همچو کوه قاف/ بر شاخهٔ درخت جحیم آشیان او…: ملک ‌الشعرای بهار
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم/ سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییمغم
من از دل این غار و تو از قله ی آن قاف/ از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن/ چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان/ شمعیم که در گوشه ی کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه ی خویشم/ بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم… : شهریار
 سیمُرغ پرنده ی خردمند/ افسانه ی کوهیار و خرسند
از "قاف" چو گشت او روانه / "البرز" بساخت آشیانه
با " زال" بشد رفیق و همراه/ " رستم" بنمود نیک آگاه
جلوه گر_ آسمان_ ایران/ یادآور_ شوکت_ نیاکان… : دکتر منوچهر سعادت نوری
 گوش کنید به ترانه ی " کوه قاف" - اجرا: امین حبیبی
همچنین نگاه کنید به جاودانگی منطق الطیر؛ پرهای سیمرغ در گوشه و کنار جهان: تارنمای بی بی سی
پیوند احتمالی واژه ی " کوه قاف" با واژه ی " قافلانکوه "
احمد کسروی در کتاب کاروند خود جزء تی در نام کوه قافلانتی را در زبان های کهن هند و ایرانی به معنی کوه می گیرد. ولی به سراغ منشأ کلمه قافلان نمی رود. اگر جزء لان را جدا از قاف به معنی لانه و مکان بگیریم در این صورت قاف (علی القاعده کاپ) باید اشاره به نام حیوانی باشد. و پیداست که این نشانگر واژه فارسی کهن کپی یعنی میمون است. آلترناتیو ترکی کاپلان - تی (کوه پلنگ) هم برای آن متصور است. از این میان نظر به فصل نهم کتاب پهلوی بندهش که در موضوع چگونگی کوه ها از کوه قاف به عنوان کپک اسم برده شده است؛ معلوم می شود که صواب آن است که این عنوان را به معنی میمون (و یا به احتمال کمتر به معنی کبک) بگیریم و مراد از این کوه را همین کوهستان قافلانتی (قافلانکوه) به شمار بیاوریم.
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری

*
منابع و مآخذ
كوه قاف: تارنمای ویکی‌پدیا/ كوه قاف در اسطوره و عرفان ايراني: تارنمای نواندیشان/ زنجیره ی" کوه قاف" در سروده ها: تارنمای گلچینی از سروده ها/ ترانه ی " کوه قاف": تارنمای یوتیوب/ جاودانگی منطق الطیر: تارنمای بی بی سی/ پیوند احتمالی واژه ی " کوه قاف" با واژه ی " قافلانکوه " (تحقیقی در باب معنی لفظی نام کوه قافلانتی): تارنمای ویستا
همچنین نگاه کنید به
مجموعه ی نامدارترین افسانه ها در تاریخ ایران
*
گزیده ای از نوشتارها
http://msnselectedarticles.blogspot.com/2018/06/blog-post_22.html