لالا کن، نترس از دست‌هایی که زیرِ تخت می‌لولند، یا از صدایی که از گوشه‌ی تاریکِ اتاق ــ می‌خواند، همه‌ی قصه‌ها خون داشتند، همه‌ی خواب‌ها سرد بودند، فرشته‌ها باز هم نیامدند، فقط گرگ‌ها ــ بیدار ماندند.