اینطور نمی‌شد گذراند. همه چیز داشت ته می‌کشید. انگشتهای مادرم لای چله قالی رنده می‌شد و نانمان قد نمی‌کشید. بابای زمین خشکیده هم شده بود باربر. اما سرما نمی‌گذاشت دوام بیاورد. پایش واریس داشت. یادگار ۳۴ سال برنجکاری. میراث کارگری و مورچه روزی.

گلو گلو فریاد...