پژواک ایران:

دستگاه تبلیغاتی رژیم با صرف بودجه‌های عظیم سال‌هاست به تحریف تاریخ دست زده و در این راه از همراهی برخی روشنفکران به خدمت درآمده و قلم به دستان نان به نرخ روز خور نیز برخوردار است. یکی از اهداف این دستگاه و عوامل و ریز و درشت آن در داخل کشور این است که مسئولیت جنایت‌های انجام گرفته از سوی رژیم را به دوش مخالفان و قربانیان انداخته و از خود سلب مسئولیت کند. در خارج از کشور از آن‌جایی که زمین بازی رژیم نیست دستگاه تبلیفاتی رژیم و عوامل ریز و درشت آن تلاش می‌کنند این مسئولیت را به صورت توأمان به دوش مخالفان و قربانیان رژیم از یک سو و لاجوردی که به هلاکت رسیده از سوی دیگر بیاندازد و به این ترتیب قربانی را به جای جلاد بنشانند.

 

در این‌ نوشته تنها به ذکر دو نمونه‌ از این تلاش‌ها که از سوی محسن سازگارا (یکی از عوامل رژیم و طراحان جنایت در سال ۶۰ ) و مسعود بهنود (یکی از روشنفکران به خدمت رژیم در ‌آمده) برای توجیه جنایت رژیم پس از ۳۰ خرداد ۶۰ صورت گرفته، می‌پردازم. این دو نفر از این بابت انتخاب شده‌اند که در خارج از کشور به سر می‌بردند، پز استقلال می‌دهند و علم «مدارا» و «عدم خشونت» به دست گرفته‌اند و از رعایت حقوق بشر و «اخلاق» دم می‌زنند. (۱)

 

ذکر این نکته ضروری است که هدف من در این نوشته به هیچ وجه دفاع از اشخاص یا جریانات سیاسی، نیست بلکه تلاش می‌کنم از حقیقت دفاع کرده و به سهم خود اجازه ندهم تاریخی جعلی به آنانی که نبوده‌اند و ندیده‌اند ارائه شود.

 

مسعود بهنود که در جعل تاریخ و داستانسرایی ید طولایی دارد با به هم بافتن چند دروغ که ویژگی کار روزنامه‌نگاری اوست، به جنگ حقیقت می‌رود. او در مقاله‌‌‌اش همسو با تبلیغات عوامفریبانه رژیم برای مخدوش کردن حقیقت و عوض کردن جای قربانی و جلاد دست به کار می‌شود. پیش از وارد شدن به موضوع یک توضیح کوتاه لازم است.

مقاله بهنود تا بهمن ۱۳۸۶ در سایت مسعود بهنود به این آدرس موجود بود. اما پس از آن که با انتشار  مقاله‌ی «بهنود پدیده‌ای که از نو باید شناخت» پرده از بخش کوچکی از سیاهکاری‌ها و دروغپردازی‌های بهنود برداشتم، او به سرعت مقاله‌‌ی بالا را که بیش از یک سال و نیم در سایتش بود را حذف کرد تا مبادا من یا دیگران با اشاره به آن، مکر و فریب‌اش را بیشتر رو  کنیم و نقاب از چهره‌اش برداریم. مقاله‌ی قبلی من در مورد بهنود در آدرس زیر موجود است.

 

http://www.irajmesdaghi.com/page1.php?id=163

 

اما بهنود فکرش را نمی‌کرد که در دنیای اینترنت به سختی می‌شود چیزی را حذف کرد، به ویژه اگر در جاهای مختلفی انتشار یافته باشد. مطلب مزبور را که بهنود از سایتش حذف کرده بود، در آ‌درس زیر می‌توانید پیدا کنید. تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

 

http://www.ettelaat.net/04-09/r_f_m_d_e_m.htm

 

برای روشن شدن حقیقت لازم است یک توضیح کوتاه راجع به تظاهرات ۳۰خرداد که خود در آن حضور داشتم و در تدارک آن به قدر ناچیزی سهیم بودم، بدهم.

پس از تظاهرات اعلام شده جبهه‌ی ملی در روز ۲۵ خرداد که به خاطر بسیج چماقداران از سوی رژیم و جولان آن‌ها در خیابان‌ها اساساً شکل نگرفت و با شکست مواجه شد، هیچ امیدی به برپایی تظاهرات گسترده در سطح تهران نمی‌رفت و هر ندایی در همان نطفه خفه می‌شد.

نیروهای حزب‌اللهی روز ۲۵ خرداد در خیابان‌های مرکزی تهران بالا و پایین رفته شعار می‌دادند، «خلقی‌ها کوشن، تو سوراخ موشن». صبح ۳۰خرداد هم مانند ۵ روز گذشته خبری در سطح شهر نبود و من دل توی دلم نبود که بعد‌ازظهر چه می‌شود. از روز ۱۹ خرداد در کلیه تظاهرات‌های موضعی مجاهدین که به منظور اعتراض به سرکوب لجام گسیخته رژیم انجام می‌گرفت، فعالانه شرکت داشتم و روی این یکی حسابی جداگانه باز کرده بودم. (۲)

هسته‌های اولیه تظاهرات ۳۰ ‌خرداد از ساعت پانزده و سی دقیقه در بعضی نقاط تهران با سردادن شعارهایی علیه بهشتی و رجایی و ... با چماقداران بسیج شده از سوی رژیم درگیر شدند. شعار اصلی تظاهر کننده‌ها و نیروهای تشکیلاتی مجاهدین این بود « بهشتی، رجایی، خلق آمده کجایید». اما تظاهرات در محل اصلی یعنی چهارراه مصدق حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر شروع شد و جمعیت از طرف خیابان طالقانی سیل‌آسا به سمت میدان فردوسی روانه شد و در حوالی ساعت ۵ بعد از ظهر از بالا و پایین هدف رگبار مسلسل پاسداران در میدان فردوسی قرار گرفت. چنان‌که شاهد بودم تظاهرات‌های پراکنده تا ساعت ۶ بعد‌از ظهر همچنان ادامه داشت.

 

مسعود بهنود به منظور تحریف حقیقت و با توجه به مسئولیتی که به دوش گرفته، در مقاله مزبور می‌نویسد:

 

«درست در آن روز كه آقای ابطحی می گويد – سی خرداد سال شصت – در خيابان ديده بودم كه مردم در دو سوی ميدان فردوسی و اطراف گرد آمده بودند و هادی غفاری ميداندار شده برای همه از مجاهد و غير مجاهد خط و نشان می كشيد و تهديد به مرگ می كرد. عصرش من كه يكی از دوستانم به بند افتاده بود پاشنه را بركشيدم كه فريادرسی پيدا كنم و او را از بند برهانم،»

 

دروغگو کم حافظه است. بهنود نمی‌داند ۳۰ خرداد دقیقاً کی و به چه شکل به وقوع پیوسته بود یا می‌داند و خود را به تجاهل می‌زند.

او مدعی است خودش در خیابان بوده و تظاهرات ۳۰ خرداد را از نزدیک دیده است! به تعبیر بهنود تظاهرات ۳۰ خرداد بایستی غیر از عصر یا بهتر است بگویم در صبح اتفاق افتاده باشد که وی عصرش «پاشنه را بر می‌کشد که فریادرسی پیدا کند تا دوستش را از بند برهاند»!

برو به آدرس