بارها براي عروسي و ميهماني بزرگان به باغ عشرت‌آباد دعوت شده بودم، براي عروسي، مولودي و … اما هرگز حال آن شب را نداشتم. پائيز غم‌انگيزي بود و من به جواني و عشق فکر مي‌کردم، از مجلسي که قدر ساز را نمي‌شناختند خوشم نمي‌آمد اما چاره چه بود، بايد گذران زندگي مي‌کرديم. چنان ساز را در بغل مي‌فشردم که گوئي زانوي غم بغل کرده‌ام.

نمي‌دانستم چرا آن کسي که قرار است در اندروني بخواند، صدايش در نمي‌آيد. در همين حال و انتظار بودم که دختر ۱۳ء ۱۴ ساله‌اي از اندروني بيرون آمد. حتي در اين سن و سال هم رسم نبود که دختران و زنان اينطور بي پروا در جمع مردان ظاهر شوند. آمد کنار من ايستاد. نمي دانستم براي چه کاري نزد ما آمده است و کدام پيغام را دارد.

چشم به دهانش دوختم و پرسيدم: چه کار داري دختر خانم؟
گفت: مي‌خواهم بخوانم.
گفتم: اينجا يا اندروني؟
گفت: همينجا!

نمي‌دانستم چه بگويم. دور بر را نگاه کردم، هيچکس اعتراضي نداشت. به در ورودي اندروني نگاه کردم.
چند زني که سرشان را بيرون آورده بودند، گفتند: بزنيد، مي‌خواهد بخواند!

گفتم: کدام تصنيف را مي‌خواني؟
بلافاصله گفت: تصنيف نمي‌خوانم ، آواز مي‌خوانم!

به بقيه ساز زنها نگاه کردم که زير لب پوزخند مي‌زدند. رسم ادب در ميهماني‌ها، آنهم ميهماني بزرگان، رضايت ميهمان بود.

پرسيدم : اول من بزنم و يا اول شما مي‌خوانيد؟
گفت: ساز شما براي کدام دستگاه کوک است؟
پنجه‌اي به تار کشيدم و پاسخ دادم: همايون.
گفت: شما اول بزنيد!

با ترديد ، رنگ و درآمد کوتاهي گرفتم. دلم مي‌خواست زودتر بدانم اين مدعي چقدر تواناست. بعد از مضراب آخر درآمد، هنوز سرم را به علامت شروع بلند نکرده بودم که از چپ غزلي از حافظ را شروع کرد. تار و ميهماني را فراموش کردم، چپ را با تحرير مقطع اما ريز و بهم پيوسته شروع کرده بود. تا حالا چنين سبکي را نشنيده بودم. صدايش زنگ مخصوصي داشت. باور کنيد پاهايم سست شده بود. تازه بعد از آنکه بيت اول غزل را تمام کرد، متوجه شدم از رديف عقب افتاده‌ام:

معاشران گره از زلف يار باز کنيد شبي خوش است بدين قصه‌اش دراز کنيد
ميان عاشق و معشوق فرق بسيار است چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد

بقيه ساز زنها هم، مثل من، گيج و مبهوت شده بودند. جا براي هيچ سئوالي و حرفي نبود. تار را روي زانوهايم جابجا کردم و آنرا محکم در بغل فشردم. هر گوشه‌اي را که مايه مي‌گرفتم مي‌خواند.

خنده‌هاي مستانه مردان قطع شده بود. يکي يکي از زير درختان بيرون آمده بودند. از اندروني هيچ پچ و پچي به گوش نمي‌رسيد، نفس همه بند آمده بود. هيچ پاسخي نداشتم که شايسته‌اش باشد.

گفتم: اگر تا صبح هم بخواني مي‌زنم! و در دلم اضافه کردم: تا پايان عمر برايت مي‌زنم!

آنشب باز هم خواند، هم آواز هم تصنيف، وقتي خواست به اندروني باز گردد.

گفتم: مي‌تواني بيايي خانه من تا رديف‌ها را کامل کني؟
گفت : بايد بپرسم.

وقتي صندلي‌ها را جمع ‌و ‌جور مي‌کردند و ما آماده رفتن بوديم، با شتاب آمد و گفت: آدرس خانه را برايم بنويسيد.
و تکه کاغذي را با يک قلم مقابلم گذاشت ، اسمش قمر بود.

بعد از آنکه از قمر جدا شدم، تمام شب را به ياد او بودم ديگر دلم نمي آمد براي کسي تار بزنم. در خانه ام که انتهاي خيابان فردوسي بود، چند اتاق را به کلاس موسيقي اختصاص داده بودم و تعدادي شاگرد داشتم اما ديگر هيچ صدايي برايم دلنشين نبود و با علاقه سر کلاس نمي رفتم. دو ماه به همين روال گذشت. بعد از ظهر يکي از روزها، توي حياط قاليچه انداخته بودم و در سينه کش آفتاب با ساز ور ميرفتم که يک مرتبه در حياط باز شد. ديدم قمر مقابلم ايستاده است، بند دلم پاره شد. هنوز دنبال کلمات مي گشتم که گفت: آمده ام موسيقي ياد بگيرم. از همان روز شروع کرديم، خيلي با استعداد بود، هنوز من نگفته تحويلم مي داد و وقتي رديف‌هاي موسيقي را ياد گرفت، صدايش دلنشين تر شد... و کنسرت پشت کنسرت است که در گرند هتل لاله زار، آوازه قمر را تا به عرش مي گسترد.

اولين کنسرت قمر با همراهي ابراهيم خان منصوري و مصطفي نوريايي (ويولن) ، شکرالله قهرماني و مرتضي ني داوود (تار) ،حسين خان اسماعيل زاده (کمانچه) و ضياء مختاري (پيانو) ، پسر عموي استاد علي تجويدي برگزار شده است.

يک شب در گراند هتل تهران کنسرت مي‌داد. تصنيفي را مي‌خواند که آهنگش را من ساخته بودم و بعدها در هر محفل سرزبانها بود... تصنيف را بهار سروده بود و من رويش آهنگ گذاشته بودم، حتماً شما شنيده‌ايد: مرغ سحر را مي‌گويم !

آنشب در کنسرت گراند هتل وقتي اين تصنيف را مي‌خواند آه از نهاد مردم بلند شده بود. در اوج تحرير آوازي که در پايان تصنيف مي خواند، ناگهان فرياد کشيد "جانم ، مرتضي خان" و اين نهايت سپاس و محبت او نسبت به کسي بود که آنچه را از موسيقي ايران مي‌دانست، برايش در طبق اخلاص گذاشته بود.
    
***

لازم بذکر است که بانو قمرالملوک وزیری در تاریخ ۱۴ مرداد ۱۳۳۸ خورشیدی در شمیران، بر اثر سکته مغزی درگذشت. وی در گورستان ظهیرالدوله بین امامزاده قاسم و تجریش شمیران به خاک سپرده شده‌است.


مرتضی نی‌داوود (۱۲۷۹ خورشیدی) از نوازندگان برجستهٔ ایرانی بود. وی در خانواده ای یهودی و دوستدار موسیقی پرورش یافت. وی در ۲ مرداد سال ۱۳۶۹ در سن نود سالگی در امریکا درگذشت. در همین سال استاد محمدرضا شجریان تصنیف مرغ سحر را  که از ساخته‌های نی‌داوود است ـ به یاد ایشان در کنسرت سروچمان اجرا کردند.

یادِ هردو گرامی‌ باد.