گزارش ناخدا کُلُمب به دوست مردالینوس [Dos Merdalinos]، پادشاه اَندُلِس:

«هنی به خاکپای جواهرآسای اعلیحضرت قدرقدرت، سلیمان شوکت، فلک رفعت، خجسته حشمت، رستم هیبت، افندی صولت، فریدون مرتبت، امپراتور ممالک محروسه اندلستان، سلطان البرّ والبحر، فاتح ربع مسکون و ینگی دنیا مسمی به : کلمب آباد.

نظم:

خسرو غازی، شه صاحب ریال نامدار / شاه گردون قدر خورشید افسر جم اقتدار

ای که دنیا را خدا بهر وجودت آفرید / تا کـه تو در عرصۀ گیتی شَوی گیتی مدار

مردم و گاو و خر و اسب و شتر خلقت شدند / تا نهی بر گُرده شان بار و کِشی از جمله کار

خلق گیتی مفت و مجانی کِشد بار ترا / تا تو باشی در کمال ناز و نعمت مفتخوار

ظلم تو عدل است و جورت لطف و قهرت آشتی / نار تو نور است و ننگت نام و پاییزت بهار

چون تو با مدح و ثنای چاپلوسان دلخوشی / ما گدایان را بُوَد مدح تو گفتن افتخار

میرود یکسر به قعر دوزخ و جوف حجیم / گر کُنَد محکومی از زندان خشم تو فرار

تو رضای حق همی جویی و حق از تو رضا ست / پس چرا از خود نباشی راضی ای والا تبار

اما بعد، بموجب جبر جغرافیایی، مسافرت ما هفت هفتۀ آزگار بطول انجامید و رزمناو " قرطاجنه" بر خلاف انتظار به ساحلی برخورد از بلاد یأجوج و مأجوج که سد سکندر و دیوار چین و خط زیگفرید بگردش نمیرسید و مسلح بود به برج و بارویی از کاه گِل غیر مسلح و مجهز به چماقهای خود کار و عمودهای آتشین و گردونه های خمپاره افکن و ارابه های موشک انداز و زنبورکهای خانمان برانداز و فشفشه و ترقه و پاچه خیزک و نارنجک و گرز اتمی و تخماق. خلاصه، جه دردسرتان بدهم جنگ خون آلودی در گرفت و هفت شبان و هفت روز به درازا انجامید. سپاه دشمن بالغ بود بر دوازده هزار سوار آراسته، چنانکه هر یک شیران مرغزاری و دلیران کارزاری بود، همه با مرگ شیر خورده و در کنار شیر شرزه پرورده، پذیرۀ ما گردید و روی به محاربت آورد. نفیر مردان راه صدا بر هوا بسته بود و وقع سُم سمند ایشان پشت گاو زمین شکسته.

بیت:

چنان شد زخم کوس و نعره و جوش / که گردون پنبه محکم کرد در گوش

و صد زنجیر پیل که هر یک چون کوه بیستون بودند معلق بر چهار ستون، چون در حرکت آمدندی و در صحن معرکه روان گشتندی تو گفتی مگر قیامت روی داده که کوه ها روان شده است. در خلال این احوال، از چهار محال که محل ظهور دجال است، سپاهی بسیار با ساز و برگ بیشمار بیرون آمدند و قصد ما کردند. طرفین دست به تیر و کمان و سیف و سنان برده بالاخره مهم به دست و گریبان رسید و سرهای سروران بسان گوی در میدان غلطان گردید.

بیت:

دو جیش کینه ور از پای تا فرق / چو ماهی جمله در جوشن شده غرق

آوازۀ نقاره و نفیر و افغان سورن و کرنا گوش فلک را کـَر ساخت و ترس و رعب اندر دل سپاه دشمن انداخت. آتش قتال التهاب یافته، و از بسیاری استعمال تیغ و سنان، خون چون رود جیحون، در فضای معرکه سیلان نمود. ناگاه تیغ یمانی آغاز سرافشانی کرده مرغ روح انسانی را از تنگنای قفس بدن فانی بَر پَرانید و عقاب تیر تیز پَر از آشیان کمان پرواز نموده مغز سر گـُردان و سَروَران را طعمه گردانید. مدت هفت شبانروز دیگر لشگر عالم سوز ما بغیر کشتن و بردن و سوختن و کندن بکاری نپرداختند و مقدار هزار هزار و ششصد هزار و کسری از سرخپوستان ناپاک را بدرجۀ شهادت رسانیدند و جمعی کثیر از ایشان خستۀ تیر تقدیر و بستۀ کمند گزند شدند، بطوریکه بهرام خون آشام بر قلۀ ازرق فام از مهابت آن بر خود بلرزید و آفتاب موفور الاحتشام زرد گشته بترسید.

بالأخره استادان مکانیک مکینه های منجنیق را بر دیوار حصار آن بیدینان مردم خوار استوار کردند و آغاز خصومت آشکار ساختند، و همینکه سپاهیان هیمۀ فراوان در خندق انداختند مردم قلعه از جسارت خویش نادم گردیدند. مواضع حصین و قلاع متین آن جماعت بیدین را بزخم تیر و زوبین و فلاخن و سپنگ و قلاب سنگ در حَیـّز تسخیر کشیدیم و کوتوال آن دژ را فرمودیم گردن زدند و روح خبیثش را بجانب دوزخ رهسپار ساختند. بسیاری از ایشان را بموجب آیۀ شریفۀ : " ولو اناکتبنا علیهم ان قتلوا انفسکم او اخرجوا من دیارکم ما فعلوه. " ( اگر ما بر ایشان مینوشتیم که خودتان را بکشید یا از خانه هایتان خارج شوید این کار را نمیکردند.) به تیغ جهاد بگذرانیدیم و اموال و جهات اهل فضل را عرصۀ نهب و تاراج گردانیدیم. بروج قلعه مانند خاک راه شد. بالأخره کار سرخپوستان به اضطرار انجامید و سپاهیان دشمن گریز بر ستیز اختیار کردند. والله اعلم بحقایق الامور و هو علیم خبیر بذات الصدور.

باری، در طی جدال و قتال ۷۷ تن از جوانان ناکام و رشید مام میهن در حالیکه سرود انقلابی " چو میهن نباشد تن من مباد " را میخواندند به خاک و خون در غلتیدند و شربت شهادت را لاجرعه سر کشیدند و بطور کلی تصدق شدند. ولیکن عاقبت سپاهیان دلیر بی باک ما چشم زخمی عظیم به دشمن وارد و از کُشتۀ آنان پُشته ساختند و بمصداق آیۀ کریمۀ : " کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره " (بسیار شده که گروهی اندک بر گروهی بسیار چیره شده است.) به درون قلاع و استحکامات آنها رخنه کردند. دشمن ناچار سر فرود آورد و تسلیم بلاشرط گردید. از جمله غنائمی که نصیب قشون ظفرنمون شد، ۹۰ چرخ دور انداز و یازده هزار تیر پولاد و صد قاروره بنزین دشمن سوز و صد خروار کوس رعد آواز و صد پرچم زربفت و سیصد نـَقــّاب تیز چنگ با بیل و کلنگ و غیره بود. برای نمونه اسلحۀ وحشتناک « قانون » را به پیوست با همین رزمناو ارسال میدارد و با اسلحۀ نامبرده کافی است که ربع مسکون را در یک چشم بهم زدن تسخیر بفرمایند.

اما چه نشسته اید؟ این سرزمین پهناوری که بدان دست یافته ایم، بقول اهالی آنجا تا کنون گمنام و ناشناس و مساحتش بی پایان است و ینگۀ دنیای قدیم بشمار می آید. همچنانکه پُر است از فراوانی و اطعمه و اغذیه و اشربه و ادخنه و سیگارتهای اعلا و کوکاکولا و سقز و سیب زمینی و ابریشم و نایلون و خاک طلا و کلوخ نقره و اینجور چیزها. خوشبختانه مردم هالویی دارد که میتوانیم از گـُردۀ آنها کار بکشیم و پدرشان را در بیاوریم. اینها را مورّخین بیسواد و جغرافی نویسان دیمی « سرخپوست » نام نهاده اند و حال آنکه بموجب تحقیقات علمی بسیار دقیقی که اینجانب بعمل آورده است، پوست این مخلوقات از پنیر لاروچینی فغفور سفیدتر است. با این تفاوت که برای خود شیرینی و تقرّب به درگاه حصرت رسالت پناهی و به احترام عنعنات ملی، تن خودشان را با گِل ارمنی سرخ کرده اند تا به این وسیله کاشفین ساده لوح را گمراه سازند و به آنها تهمت سرخپوست زده شود و اولویت نژاد اروپایی مسجل گردد.

 

باری، عرب سگ کیست و عربستان چه صیغه ای؟ و اولاً که از دولت سر قانون کسی جرأت نخواهد کرد که نگاه چپ به سرزمین مقدس ما بکند. ثانیاً چشم شیطان کور و گوش شیطان کر، به فرض هم که خدای نکرده عربها دوباره اندلس را گرفتند، تازه همۀ اهالی ربع مسکون هم که به اینجا کوچ بکنند، هنوز گنجایش پنج برابر آنرا دارد. لذا استدعای عاجزانه آنکه: هر چه زودتر عده ای سیاه برزنگی برای تولید تفرقۀ نژادی و یک دوجین کشیش کار کُشته با دوستاقبان و متخصص شکنجه و هر چه دزد و خونی و جاروکش و پاچه ورمالیده و ماجراجو است برایمان بفرستید تا دخل اهالی محترم اینجا را بیاوریم و ضمناً نژادی جانی بالفطره پدید آید اندر میان که اهالی اینجا بعدها خودشان را با خلوص نیـّت و صدق عقیدت Johnny بنامند.

ناگفته نماناد که من برای این سرزمین مشغول تهیۀ نقشۀ نظم نو و دموکراسی تازه درآمدی هستم که تا دنیا دنیا ست دست نشانده بمانـَد. عجالتاً برای شروع بموجب آیۀ شریفۀ : " فخذوهم و اقتلوهم حیث ثقفتموهم و اولئکم جعلنا لکم علیهم سلطاناً مبینا. " (هر کجا یافتیدشان بگیرید و بکشیدشان که شما را بر آنها تسلطی آشکار داده ایم.) حکم قتل عام اهالی را صادر کردم. در این گیر و دار، زیاده از پنجاه هزار کـَس نقاب تراب بر عذار گـُلفام کشیدند و عالمیان را در فراق خویش قرین ناله و زاری و تشویش گردانیدند. این شد که رقم عفو بر جریدۀ جریمۀ مخالفان کشیدم و برای بازماندگان رژیم هواسیل را پیشنهاد کردم تا باد بخورند و کف صادر بنمایند. ( نباید اشتباه کرد که هواسیل را عموماً حواصیل مینویسند، ولیکن اصل این لغت هواسیر بر وزن بواسیر است. زیرا این مرغ از هوا سیر میشود و آنرا تبدیل به کف می نماید. ) بهر حال باید کاری کنیم که اهالی اینجا برای ما جان بکنند و کار بکنند و به دعاگویی ذات اقدس شهریاری رطب اللسان باشند.

همچنین بازداشتگاههایی با آخرین وسائل مرگ برق آسا تأسیس مینمایم و سربازانی بر آنها میگمارم با علامت U.S.A که خلاصۀ : " افسران سنده زاد اونور دریاها " باشد و رساله ای در علم کینۀ شُتری و فن شریف داغ و درفش تألیف کرده ام که صدور اجازۀ چاپ آنرا از متخصصین فقهیات وزارت فرهنگ و جاسوسان محترم شهربانی خواستارم تا هر چه زودتر در دسترس کشورگشایان محترم میهنم بگذارم. ضمناً استدعای عاجزانه دارم، فرمانی بمضمون ذیل شرف صدور یابد که از این پس، به پاس کشفیاتم، این سرزمین ناچیز، که به ینگه دنیا معروف است، " کلمب آباد " نامیده شود. در خاتمه معروض میدارد که فدوی قضیۀ فیزیکی محیرالعقولی در این سفر کشف کرده ام که بعدها به اسم قضیه " تخم کریستف کلمب " معروف خاص و عام خواهد شد. استدعا دارم مقرر فرمائید این اختراع بزرگ را بنام خایۀ حقیر در تواریخ ثبت نمایند و امر بندگان اعلیحضرت همایونی را بوسیلۀ کبوتری برق آسا به جان نثار ابلاغ کنند. امر امر مبارکست

سپس ناخدا کلمب فرمان داد لولۀ چرخدار را به اضافۀ هفت نفر بومی که متخصص پُر کردن و در کردن آن بودند، بعنوان مستشاری در رزمناو قرطاجنه بگذارند و بسوی اندلس روانه بشوند. بعد بموجب آیۀ کریمه: " فان تولوا فخذوهم و اقتلوهم حیث وجدتموهم ولا تتخذوا منهم ولیاً و نصیراً. " (اگر پشت بکردند هر کجا یافتیدشان بگیرید و بکشیدشان و از آنها دوست و یاور مگیرید.) حکمی صادر کرد تا همۀ اهالی آن دیار را اول شکنجه و بعد هم قتل عام کنند و دارایی آنها را بنام بشریت و آزادی و تمدن پراکنی و عدالت اجتماعی و مذهبی دموکراسی قدیم و جدید بچاپند و بازماندگان آنها مجبور بودند از کـَدّ یسار و عرق زهار شب و روز کار بکنند و دسترنج خود را تقدیم خاکپای ناخدا کلمب بنمایند. مخصوصاً دستور داد پوست سردودمان سرخپوستان را کندند و روی دنبک کشیدند و گوشت و استخوانش را هم در دیگ آبجوش انداختند، همینکه خوب مغزپُخت شد آنرا جلو کچل کرکـَس ها ریختند. ضمناً قوطی محتوی کانتاریدین [Cantharidine] را از جیبش درآوردند و دوباره به کلمب پس دادند. القصه، صبح زود جارچی راه می افتاد و بیخود فریاد میکشید : " مُزد آن گرفت جان برادر که کار کرد " ، اما کسی که مزد نمیگرفت کسی بود که کار کرده بود. مردم هم چون فارسی سرشان نمیشد و بعلاوه همۀ لغت ها معنیش وارونه شده بود، گمان میکردند این یکجور افسون و یا فورمول جادوگری است که برای دفع گزند جن و پری مؤثر است.

فقط روزهای یکشنبه تعطیل عمومی بود و برای سرگرمی اهالی مسابقۀ شتر تازی را ترتیب دادند. توضیح آنکه : چون اندلسی ها تخم نابسم الله و یا حرامزاده بودند، ( یعنی قبل از اینکه کمپانی لیمیتد اسلام اختراع بشود همۀ مردم تخم نابسم الله بوده اند و شیطان بطور مستقیم و یا غیر مستقیم در تولید آنها شرکت داشته است. ) و خشونت و بدجنسی را از اعراب به ارث برده بودند، این بود که گاو و اسب یعنی دو جانور عزیز دردانۀ آریایی ها را در میدانهای مخصوص تحریک میکردند و بجان یکدیگر می انداختند و فی المجلس آنها را قتل عام میکردند. اما در ینگی دنیا که وارد شدند، از کینه ای که به اعراب میورزیدند، بجای اسب، شتر جمازه که جانور مقدس اعراب بود با گاو یالدار که جانور سوگلی اهالی آن سامان بود بجان یکدیگر میانداختند و بعد هم در ملأ عام شتر را با نیزه نحر میکردند. حالا گور پدر اندلسیها و کثافت کاریهایی که کردند تا امر تقیّه را به روز امروز نشاندند که نشاندند. این دیگر از موضوع ما خارج است.

 

[صادق هدایت، توپ مرواری، ۱۳۲۶ (۱۹۴۷)]

نقاشی: سالوادر دالی، کشف آمریکا بوسیله کریستف کلمب، ۱۹۵۹