گیرم از این کنایه هیچ نفهمی / این روزها / اینگونه ام:

فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است.

آغاز انهدام چنین است / اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان.

یاران، وقتی صدای حادثه خوابید / بر سنگ گور من بنویسید:

یک جنگجو که نجنگید / اما ...، شکست خورد.

[نصرت رحمانی]

 

مثل همیشه، آقای بزرگمهر مرا به آغوش گرفت و گونه هایم را بوسید. من هم دو طرف سبیل نقره ایش را بوسیدم. بعد از سلام، احوالپرسی، و رد و بدل تعارفات معمول، پرسید،

  • پَکَر بنظر میائی. خبریه؟

  • نه، خبری نیس. «حُقه مِهر بدان مُهر و نشان است که بود

  • «سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بودولی شاعر همونجا گفته، «عاشقان زمره ارباب امانت باشند

  • در دوره حافظ، شاید. اما تو این دوره و زمونه، چه عشقی؟ چه عاشقی؟ نه از تاک نشانی مونده، نه از تاکنشان. «امانت» هم که فعلاً در انحصار علماست.

  • نه امانتی که مورد نظر حافظه!

    از جا بلند شد و در حالیکه بطرف آشپزخانه می‌رفت زمزمه کرد، «ریای زاهد سالوس جان من فرسود / قدح بیار و بنه مرهمی برین دل ریشبا دو گیلاس و یک بطری شراب قرمز برگشت. شراب را ریخت، و جلویمان گذاشت.

  • نگفتی چرا پکری؟

  • پکری نیس. خستگیه. نمیدونم، شایدم هس. شایدم احساس بدبختی ایه که گریبان آدم به بن‌بست رسیده رو می گیره.

  • بدبختی اینه که، «آدمی ببیند که عمرش در حال به پایان رسیدن است و کار نیکی نکرده‌ باشدمن بازنشسته ام، تو چرا؟ تو که هنوز فعالی.

  • چه فعالی؟ چه فعالیتی؟ چار کلمه اینور اونور چیز نوشتن که کسی رو فعال نمی کنه. خودم رو هم دیگه نمی تونم گول بزنم، شما که جای خود دارین.

  • هر چی می خوای اسمشو بذاری بذار، ولی بنظر من این قبیل مقاله نوشتن، شعر گفتن، کاریکاتور کشیدن، ... همه نوعی فعالیتن – فعالیت روشنفکرانه.

  • فعالیت روشنفکرانه برای کی؟ اون هائی که تو ایرانن که به اونچه ما می نویسیم و می‌کشیم دسترسی ندارن. اونائی هم که این جان که کاری ازشون برنمیاد – مگر حرّافی و فحّاشی. بعلاوه، اون وقت که شما ایران بودین، همین‌جور چیزا رو می نوشتین و می کشیدین. چه فایده‌ای داشت؟

  • مطمئن باش که بی اثر هم نبود.

  • بله! ولی فقط روی گروه محدودی که کارای امثال شما رو دنبال می کردن؛ اونائی که دسشون به دهنشون می رسید؛ و غمی نداشتن مگر آزادی، برابری و برادری.

  • اینا هدفهایِ کمی بود؟

  • نه! بنظر میاد که زیاد هم بود.

  • زیاد برای کی؟

  • برای اکثریت مردم.

  • این «اکثریت مردم» که میگی، پس چی می خواستن؟

  • اونا فقط می دونستن که چی نمی خوان.

  • خب، چی نمی خواستن؟

  • فقر، ضعف، ظلم و تبعیض.

  • مگر شعار « آزادی، برابری و برادری» برای ریشه‌کن کردن همین ناخواسته ها نبود؟

  • بود، برای امثال من و شما. ولی برای اکثریت مردم، همونطور که در عمل دیده شد، شعار جامعه اسلامی - با آب و برق مجانی - خیلی بیشتر بُرد داشت.

  • منظورت اینه که علت شکست تجدّدخواهی در مقابله اش با سُنّت گرائی رو تو نخبه گرائی طرفداران تجدد می دونی؟

  • نخبه گرائی و نخبه محوری.

  • اوهوم! چرا؟

  • جناب بزرگمهر، تاریخ تجدد گرائی در مملکت ما رو در نظر بگیرین، از ابتدا تا انقلاب! برعکس اونچه در اروپا و آمریکا اتفاق افتاده، تجدد گرائی در ایران یک پروژه از-بالا-به-پایین بوده. رهبران عملی این پروژه، از عباس میرزا قاجار، تا قائم مقام، تا امیر کبیر، تا مصدق، همه از موضع قدرت، و بعنوان یک مقام عالیرتبه حکومت، در راهِ پیاده کردنش گام برداشتن؛ رهبران فکریش هم عموماً تحصیل کرده خارج بودن، و تجدد خواهیشون هم شدیداً تحت تأثیر آنچه در خارج دیده، و برای کشورشون خواسته بودن، بود. مولفه بومی تجدد - اگر وجود داشت – چیزی بجز احساس حقارت و حسادت نبود.

  • منظور تو اینه که در اروپا و آمریکا، تجدد محصول تحولات اقتصادی – از کشاورزی به صنعتی – و بوجود اومدن طبقه متوسطه؟

  • همینطوره.

  • ولی در ایران، تو تجدد رو یه پروژه سیاسی می دونی، بدون پشتوانه اقتصادی؟

  • بله.

  • پس طبقه متوسطی که داشتیم چی؟ خواسته هاش؟ آرمان هاش؟ روشنفکرانش؟ همه اون فداکاری ها، از خودگذشتگی ها، زندانها، شکنجه ها و اعدامها؟

  • به نتیجه کار نگاه کنین.

  • فکر نمی‌کنی که نفس تو از جای گرم در میاد؟ هزار فرسخ دور تر از ایران نشسته ای و رأی صادر می کنی؟ مثل این می مونه که تو داری از دور فاتحه تجدد خواهی در ایران رو می خونی.

  • فاتحه تجدد خواهی رو نه، فاتحه تجدد خواهی نخبه گرا رو. اونم من نخوندم، دولت آبادی خونده، اونم تو ایران – از نزدیک. شما که خودتون «زوال کلنل» رو خوندین، خبر دارین.

  • آره، تا اون جائی که سواد انگلیسیم قد می داده. ولی این حرفا که تازگی نداره، دولت آبادی تو همه کتاباش منفیه. تو چرا به این فکر افتادی؟

  • چرا؟ برای این که حس می‌کنم به آخر خط رسیده ام. ببینین جناب بزرگمهر، من خودمم عضوی از این طبقه متوسطم. پدر بزرگ من برای مشروطه خودشو به کشتن داد. پدر منو رو هم که شما خوب می شناسین؛ بعد از کودتا، دو سال با شما هم سلول بود. خودمم مدتی مهمون این آقایون بودم.

  • بله. همه چی یادمه. زنده یاد پدرت مرد شریفی بود، رفیق شفیقی بود. هر نوع شکنجه ای رو تحمل کرد؛ یک کلمه هم نتونستن ازش حرف بکشن، نه حتی یه اسم. خودتم هم همه رو دق مرگ کردی تا بالاخره از هولُفدونی اومدی بیرون. حالا بمن بگو چه خبر شده که عقایدت ازین رو باون رو شده. از دربدری و غربت خسته شدی؟ home-sick شدی؟

  • نه، هیچ کدوم از این حرفا نیس. مشکل من اینه که بیش از صد ساله که افرادی مثل شما و ما – من، پدرم، پدر بزرگم – خودشونو به هر آب و آتیشی زدن تا این ملت از چنگ استبداد خلاص شه. شد؟ درسته که فرهاد کوهکن هیچ‌وقت به وصال معبودش نرسید، ولی دلش می تونسته به این خوش باشه که با گذاشتن شیرین و اسبش رو دوشش تونسته اونا رو از مخمصه نجات بده. ما باید دلمون به چی خوش باشه؟ ما که بارها این ملتو رو سرمون گذاشتیم.

  • شیرین می‌خواست که نجات پیدا کنه، و می دونست که نجاتش فقط با کمک فرهاد ممکنه. تو میتونی با اطمینان بگی که این ملت هیچگاه از من و تو چنین انتظاری رو داشته؟ یا این من و تو بودیم که بجای اونا تصمیم گرفتیم؟ این من و تو بودیم که خودمون رو پیشگام و رهبر می دونستیم. اونا ما رو انتخاب نکردن – حتی بعنوان نماینده یا سخنگو، چه برسه برای رهبری. فکر نمی‌کنی علت سر‌خوردگی تو اینه که ملت بجای اینکه دنبال تو بیاد دنبال یکی دیگه رفت؟

  • بله، مثل شیرین، دنبال یکی دیگه رفت و به سرنوشت او هم دچار شد – خود کشی کرد.

  • قیاس مع الفارق می کنی؛ به قول آمریکائیا، مقایسه سیب و پرتقال. خودکشی شیرین داستان ۱۴۰۰ سال پیشه، ربطی به مسائل امروزه ما نداره؛ خیلی چیزا عوض شده. بعلاوه، شیرین برای خسرو خودکشی کرد، نه بخاطر فرهاد.

  • بله، هیچ ربطی به فرهاد نداشت. پس بنظر شما، همه این فداکاریها، مثل داستان فرهاد، چیزی جز تراژدی یه عشق ناکام نیس؟ یه کار عبث برای یه ملت قدر نشناس؟

  • راهی که از خودزنی شروع بشه، به بدخواهی ختم میشه. نگرانی من در اینه که نومیدی امثال تو باعث بشه که خودتون رو تو دامن دشمنان ایران بندازین – از هول حلیم توی دیگ.

  • چطور؟

  • منفی بافی رو بذار کنار و انتظارات بیجا رو هم. فکر کن روی حرفی که خودت زدی. گفتی که دوره تجدد خواهی نخبه گرا – یا نخبه محور - تموم شده. معنی این حرف اینه که تو هنوز به موفقیت تجدد خواهی امیدواری، که البته این بار از نوعیه که ریشه در خواسته‌ها و امکانات اکثریت داره، اکثریتی که هر روز باسوادتر می شه، هر روز با دنیای امروز بیشتر آشنا می شه، هر روز بیشتر به بی ثمر بودن راه و روش‌های عهد بوق پی می بره، هر روز راه حل‌های جدیدتری برای مشکلاتش پیدا می کنه. به عبارت دیگه، روی تجدد خواهی ای میتونی حساب بکنی که نتیجه رشد طبیعی اکثریته، نه خواسته‌های اکتسابی اقلیت. غیر از اینه؟

  • کاش منم میتونستم باندازه شما خوشبین باشم، و رشد طبیعی رو پدیده‌ای مقدّر بدونم – با وجود هزار سال خواب ماندگی. با وجود این، اجازه بدین به این نکته‌ای که عنوان کردین کمی فکر کنم.

  • خواهش میکنم. با این همه منابع اطلاعات که این روزها در اختیار شما جووناس، شما باید خیلی زودتر از ما به این چنین نتیجه‌ای رسیده باشین. نقش امثال من و تو پیشگامی و رهبری نیس، همفکری، همکاری و همراهی با مردمه.

 

 

 

مینیاتور: شیرین و فرهاد، کار حسین بهزاد