نگاهی تازه به پرونده گروگان گیری اعضای خاندان سلطنتی - دانشیان و گلسرخی
وبلاگ امیر فطانت
29 بهمن امسال چهل سال از اعدام دانشیان و گلسرخی و آن حادثه تاریخی میگذرد. بعضی اوقات نگفتن حقیقت سخت است و گفتن آن سخت تر. وقتی میخواستم مقاله شرحی بر یک عکس - ژاندارک انقلاب 1357 را بنویسم بارها به تاثیر احتمالی نوشته خود بر اذهانی که طی سه دهه گذشته هزاران بار این عکس را دیده بودند و هر کدام در ذهنیت خود داستانی بر این عکس نوشته بودند فکر میکردم. به افسانه ها و حماسه هائی که به این عکس منتسب شده بود و احتمالا با نوشته من فرو می ریخت. در پس انتشار آن مقاله آنچه نصیب من شد باز از نوع فحاشی هائی بود که در چهل سال گذشته به آن عادت کرده ام اما اگر من نمی نوشتم هیچ کس دیگری نمی نوشت. سخت است دانستن حقیقت و نگفتن آن اما این بار ابعاد ماجرا بسیار وسیع تر از شرح یک عکس است. این بار شرح یک رویداد و حماسه تاریخی است. با خود فکر میکنم جماعتی که طاقت سکوت مرا در سالهای گذشته نداشت آیا تاب و تحمل شنیدن صدای مرا خواهد داشت؟
اگر قرار بود آنچه را که امروز می نویسم به انگیزه دفاع از خود من بود باید آن را سالها پیش می نوشتم که دیر زمانی است برف پیری بر سر و روی من هم همچون نسل من نشسته و نام و ننگ حداقل برای من معنای خود را از دست داده است اما دلم برای مردمم و جوانان مملکتم میسوزد و از روشنفکران و نخبگان مردمم دلم میگیرد. از قلم به دستان خالقان افکار عمومی، از مورخین دروغگو، از آدمهائی که ادعای روشنفکری و رهبری مردم را به سوی جامعه انسانی دارند اما هنوز از درک معنای احترام به انسان عاجزند. از پهلون پنبه ها و خود قهرمان پندارها، از موجودات جبون و دون صفتی که آدمها را به خائن و بریده و نادم و تواب موصوف میکنند بی آنکه خودشان کسی باشند و یا هیچ غلطی در زندگی کرده باشند، از آدمهائی که بی دلیل و برهان داوری و حکم و قصاص میکنند. این پرونده آینه خصلت های روشنفکران و متفکران و اهل قلم ماست.
******
جهل سال پیش، آنها که هم نسل من هستند باید به یاد داشته باشند، دادگاهی برای دوازده نفر به اتهام قصد گروگانگیری ولیعهد در جشنواره سینمائی که قرار بود در آن علامه زاده جایزه ای را از دست بانو فرح پهلوی بگیرد بر پا شد. جزئیات این دادگاه چندان مهم نیست و اگر مهم باشد حتما در یاد ها هست.
در آن دادگاه دانشیان از جنگ مسلحانه و چریک های فدائی خلق و گلسرخی از خلق دفاع کرد و هر دو اعدام شدند.
شاید تاثیر پخش مستقیم و سراسری دادگاهی که به وضوح در یک طرف آن تعدادی شاعر و اهل قلم و هنرمند و آدمهای تحصیل کرده نشسته بودند و در مقابل آنها نظامیان، به علاوه دفاع جانانه دانشیان و گلسرخی مجموعاً آنچه شد که آقای بهرام مشیری به درستی آن را آغازی بر پایان رژیم سلطنت نامید.
از فردای اعدام دانشیان و گلسرخی نام این دو در کوچه بازارهای شهر می پیچد و به زودی تبدیل به شهدای خلق و قهرمانان روشنفکران چپ میگردند.
بعد از انقلاب ده ها کتاب و مقاله و شعر و سرود و خاطره نقل میگردد و هر کس که در نزدیکی هوای هوائی که قهرمان تنفس کرده است نفسی کشیده بود با غرور و افتخار از آن لحظه یاد میکند و خاطره نقل میکند و هر دو قهرمان به پاس دفاع از خلق و رودرروئی قهرمانانه با مرگ به قدیسین چپ تبدیل و به رفیق کبیر ملقب میشوند. حداقل دو روشنفکر چپ مدعی تحقیق، آقای ناصر زراعتی با کتاب “فرهنگ نوین ویژه کرامت دانشیان” و اقای انوش صالحی با کتاب “راوی بهاران” میکوشند تا جریان و جزئیات این پرونده و زوایای زندگی قهرمانان را برای ثبت در تاریخ بنویسند و بدین ترتیب تعلق خاطر به چپ و دین روشنفکری خود را به تاریخ ادا کنند.
دانشیان و گلسرخی به عنوان قهرمانان روشنفکری چپ ایران در تاریخ ماندگار و به اسطوره چپ ها تبدیل شدند. در طول سالهای گذشته و در تکرار مصاحبه ها و یادمان ها و مقالات، این پرونده با روایتی که گوئی برای همیشه در تاریخ به همین گونه ثبت خواهد شد میرود تا به همین گونه ثبت شود و متاسفانه هیچیک از مورخین و محققین ما به نقش و اهمیت دستهای پر قدرت و ماهر پرویز ثابتی عروسک گردان این نمایشنامه اگاه نیست و در جو احساسی و شور انقلابی واقعیت های بزرگ تاریخی نادیده گرفته میشود.
اما تحریف تاریخ، تنها قلب واقعیات نیست بلکه نحوه گزینش واقعیات است و من بعد از گذشت چهل سال از خود میپرسم آیا میتوان تاریخ را هم فریفت؟ و پاسخم همیشه به خود این بود آری میتوان فریفت اگر من تا کنون مرده بودم و یا همچنان سکوت کنم.
شاید تنها فضیلت من بر یک مورخ در ارتباط با این پرونده ملی و تاریخی نقشی است که من در این رویداد داشته ام و لازم بود چهل سال بگذرد تا لحظه و فرصت مناسب فراهم شود تا از روشنفکران چپ، مورخین و محققین و قهرمان پروران و دست اندرکاران این پرونده و هر کس از مدعیان داشتن شعور سیاسی از طیف چپ که در چهل سال گذشته خود را در مقام و منزلتی دید که به خود اجازه دهد بر من و این پرونده داوری و اظهار نظر کند چند پرسش ساده مطرح کنم… از همه دعوت کنم تا تنها لختی، هرچند سخت باشد، اما برای آشنائی با خودشان و خصلت های روشنفکری نسلی که ما بودیم اندکی بیندیشند تا شاید مسولیت خود را در قبال سرنوشت هرانچه بر میهنمان میرود بپذیرند.
از مکاتبه خود با یکی از محققین تاریخ معاصر چپ ها شروع میکنم. دلم میخواهد نامه ای سرگشاده به تمام طوائف چپ تلقی شود.
*******
آقای انوش صالحی
با سلام
همانطور که حتما میدانید 29 بهمن امسال مصادف است با چهلمین سالروز اعدام دانشیان و گلسرخی و برای من زمانی که چهل سال بود منتظرش بودم رفته رفته فرا رسیده است تا زوایای تاریک این پرونده ملی در مورد اسطوره های چپ روشنفکری ایران را روشن کنم.
کتاب “راوی بهاران” شما و البته فرهنگ نوین اقای زراعتی و بعدها “من یک شورشی هستم” جناب سماکار و ده ها مقاله و روایت و مصاحبه و سخنرانی بنیان و اساس تصویر و تصور ملی از این پرونده و شخص من به وجود آوردند که به قول نوشته ای در یک کامنت من به ” منفور ترین آدم زمان طاغوت ” بدل شدم همچنان که دانشیان و گلسرخی به اسطوره های روشنفکری چپ ایران و این همه مدیون نوشته های شما و دیگرانی است که در چهل سال گذشته بر این پرونده و بر اساس کتاب شما نظر دادند. علیرغم این که تا کنون هیچکس هیچ مدرک مادی و یا قرینه ای مشهود دال بر انچه به من نسبت داده میشود در هیچ کجا منتشر نشده است و مبنای این تصور ملی تنها روایت هائی بر اساس گفته ها و شنیده ها و نظریه پردازی ها و فرضیه سازی ها و ذهنی گری ها و اسطوره سازی و قهرمان پروری هاست همیشه ترجیح دادم تا سکوت کنم. باید منتظر میماندم تا این لحظه فرا برسد.
با ماجرای ترجمه کتاب روسپیان مارکز و دوباره بیرون افتادن نام من، و یادتان باشد من همیشه با نام خودم زندگی کرده ام، بار دیگر شما و بازهم تنها به خاطر احساس رسالت روشنفکری و تعلق به چپ که در خود سراغ داشتید، اگر نگوئیم که کتاب آماده به چاپ شما هم انگیزه دیگری بود، تلاش خود را کردید تا مبهمات این پرونده با مصاحبه با من روشن شود که گفتم آن را به شیوه خود روایت خواهم کرد.
انتشار کتاب حضرات پرویز ثابتی و رضا علامه زاده و به ویژه وقاحت احمدی نژادی این دومی که رو در روی دوربین مرا متهم میکند که “از سالها پیش و در زندان با ساواک همکاری میکردم و این چیزی است که همه میدانند” از یک طرف و لاف و گزاف ها و گنده گوئی های برخی پهلوان پنبه های مرتبط با این پرونده و احساس مسولیتی که در قبال حقیقت و نسل جوان مملکتم دارم از طرف دیگر، مرا مجبور میسازد که قفل سکوت چهل ساله را بشکنم. حتما متوجه هستید که مقابله من با یک تصور و تصویر ملی که بر اساس یک رویداد تاریخی و در طول چهل سال گذشته از طرف چپ ها شکل گرفته است کار ساده ای نیست اما روزگاری پیشتر از این برایتان نوشته بودم که من هم مرد جنگ های بزرگم.
در طول چند سال گذشته قاعدتا باید از نوشته های من در وبلا گ من با من بیشتر آشنا شده باشید. از نوشته های من در ارتباط با گذشته سیاسی من، مکاتبات با عبدالله شهبازی مورخ بیسواد و علامه زاده، مصاحبه با جهانشاه جاوید و مقاله من در تاریخ ایرانی که در ارتباط مستقیم با این پرونده هستند.
علت این که تصمیم به روشن ساختن تمامی زوایای این ماجرا گرفته ام نه به دلیل منافع شخصی است که در این سن و سال دیگر برای من نام و ننگ خاصیت وجودی خود را از دست داده اند و اگر قرار بود دفاعی از نام خود میکردم باید آن را چهل سال زودتر شروع کرده بودم. زیر این آسمان هم کسی را نمی شناسم که مرا بتواند مجبور کند به آنچه نمیخواهم . اما دلم برای مردم میهنم با این جماعت مدعی روشنفکری چپ و رهبری افکار مردم میسوزد، برای نسل جوان مملکتم.
نقش جنابعالی به عنوان محققی که تحقیقات او بنیان تصور ملی از این ماجرا ست بسیار زیاد است و علت مکاتبات قبلی من با شما، همچنان که این نوشته، در صاحب نظر بودن شما به کلیت ماجرا ست. ده ها مقاله و نوشته و ذکر خاطرات و مصاحبه ها با نزدیکان و خویشاوندان و اظهار نظرهای گوناگون در چهل سال گذشته از افراد مستقیما درگیر ماجرا مثل سماکار و علامه زاده و جمشیدی و یا عاطفه و ایرج گرگین و …. انتظار داشتم که به درک تازه ای از این پرونده رسیده باشید. اما متاسفانه در آخرین نامه ای که از شما دریافت کردم سخت مغبون شدم نوشته بودید ” راستش کل واقعه و این که ساواک از چه مرحله ای و توسط کی وارد ماجرا شد برایم مساله مهمی است و زمانی میتوانم به طرح سوال بپردازم که بتوانم رو درروی شما مساله را جز به جز پیش ببرم”. متوجه هستید که شما هنوز در جستجوی نقطه مبهم و تاریکی هستید که در کل ماجرا اصلا اهمیت چندانی ندارد.
متاسفانه روشنفکران ما عادت به اندیشیدن ندارند و به ویژه چپ ها بیشتر در جستجوی یافتن قهرمان و ضد قهرمان و داستانهای عامه پسند میباشند کما این که خود شما به عنوان یک محقق تنها به دنبال نقش من در دستگیری گروه هستید بدون این که تا کنون نه شما و نه هیچکدام از افراد آن پرونده و نه هیچکدام از مدعیان داشتن شعور سیاسی از طیف چپ و یا آنها که خود را نمایندگان تاریخ میشناسند برای یک لحظه به سوالات زیر فکر کرده باشند. سوالاتی که من از شما به عنوان محقق و مطلع ترین شخص در مورد این پرونده میپرسم. آنچه را شما مایل به دانستن آن هستید یعنی نقش من در این ماجرا را به تفصیل برای شما و هر کس که علاقمند به شنیدن آن باشد در یک مصاحبه اختصاصی شرح خواهم داد تا ضمیمه کتابتان کنید اما به دو شرط
- زمان انجام این مصاحبه را من تعیین میکنم و این در سال جاری خواهد بود.
شرط دوم من پاسخ دادن شما به عنوان محقق با کمک گرفتن از تمام اندیشمندان و قلم به دستان مدعی طیف چپ به سوالات زیر است
1- چرا دادگاه گروگانگیری خاندان سلطنتی علنی شد؟
من که در جریان برگزاری محاکمه گروه فلسطین بودم خوب یادم است که حدود علنی بودن دادگاه به محدوده هائی در روزنامه ها بسنده میشد. تحقیق کنید و ببینید که برای بیرون رفتن دفاعیات شکراله پاکنژاد از زندان چه مصیبت ها کشیده شد تا با بدبختی و در سطح کنفدراسیون پخش شود. اما چرا دادگاه گروگانگیری خاندان سلطنتی از تلویزیون ملی و سراسری پخش میشود که حتی در ده کوره های مملکت هم این دفاعیات قهرمانانه دیده شود؟.
2- چرا پر شور ترین و آتشین ترین قسمتهای دفاعیات دانشیان و گلسرخی انتخاب و از تلویزیون پخش شد؟ اگر فرض بر این بود که علنی کردن دادگاه برای خشکاندن شور انقلابی در جوانان بود؟
آیا در مجموعه دفاعیات بیست و چند دقیقه ای گلسرخی و دانشیان دو سه دقیقه صحبت ملایم تر نبود تا از تلویزیون پخش شود؟ و یا آیا ساواک احمق بود و نمیفهمید که تاثیر پخش این دادگاه از تلویزیون و این بخش از دفاعیات چه میتوانست باشد؟ و آیا دادگاه از تلویزیون پخش مستقیم میشد و ساواک فرصت نداشت تا آن را به شکلی که این چنین آسیب رسان و قهرمان پرور نباشد ادیت کند؟ چرا این بخش از سخنان پر شورو انقلابی انتخاب شد؟ آیا میشود انتخاب این بخش از دفاعیات را با پخش تلویزیونی سراسری به یک محاسبه غلط ساواک منتسب کرد؟
3- چرا در پرونده پرویز نیکخواه که در کاخ شاه به او تیراندازی کردند کسی اعدام نشد ولی در پرونده ای که به جز حرف خشک و خالی چیزی نبود ( چیزی که حتی بقال سر محل هم متوجه ساختگی بودن پرونده شد) دو نفر اعدام شدند؟. فکر میکنید دانشیان و گلسرخی افرادی آنچنان برای رژیم خطرناک بودند که برای کشتن آنها این صحنه سازی ها صورت گرفت؟ یادآوری میکنم که آخرین اعدام سیاسی برمیگردد به سال 1337 و اعدام خسرو روزبه که علاوه بر ارتشی و توده ای بودن در چندین قتل هم متهم بود و تازه یادتان باشد این دوران بعد از 28 مرداد است و ساواک عصبانی و قدر قدرت. چرا این دو نفر شاعر پیشه را اعدام کردند فقط بخاطر مشتی حرف بی اساس؟
امیدوارم تحلیلهای ساده لوحانه و سطحی و عامه پسند آقای سماکار که متاسفانه در شر و شور و هوچی گری انقلابی مورد تائید احزاب استخوانداری مثل حزب توده و سایر گروه های چپ قرار گرفته و به طور اعم روشنفکران چپ به آن اعتقاد دارند را به من تحویل ندهید که اگر در آنها جرئت تردید و سوال و استیضاح نیست در من هست. به این روایت نگاه کنید:
“ساواک با نقشهٔ برپایی دادگاهها و محاکمات علنی این ۱۲ نفر سعی داشت ضمن مقتدر نشان دادن دستگاههای امنیتی، هر گونه انگیزه مبارزاتی را در جوانان بخشکاند و بیشترین بهره تبلیغاتی را از این مساله ببرد؛ اما گلسرخی شجاعانه در زندان و در مقابل بازجویان که به او میگفتند آنها را نخواهند کشت، میگفت: من کاری نمیکنم که شما بتوانید مرا نکشید و یا کرامت دانشیان در این رابطه در زندان به سایر رفقایش گفت: اگر این پرونده خونی دهد و کسی از افراد متهم در این پرونده شهید شود، آن وقت تمام نقشههای ساواک برای بهرهبرداری از این پرونده سازیها نقش بر آب شده است و همین طور هم شد.” به نقل از تاریخ ایرانی
عباس سماکار میگوید: «تا مقطع دادگاه که کسی باز فکر نمیکرد به اون شکل علنی بشه این موضوع در سطح یکی از پروندههای موجود قلمداد میشد. انگیزه ساواک هم برای علنی کردن جریان دادگاه چیزی جز همون عدم مقاومت اکثر اعضای گروه که گفتم، نبود. اما اگر مقاومت واقعا جانانه خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان نبود، هم ساواک به اهدافش نزدیک میشد و هم جامعه به یقین در مورد حدسش در مورد ما و ماهیت این پرونده میرسید.» به نقل از تاریخ ایرانی
این تحلیل درست مثل این است که بگوئیم ساواک مغز خر خورده بود و انتظار داشت که جوانان فقط به ضعف نشاندهندگان نگاه کنند و انگیزه مبارزاتی در آنها خشکانده شود اما دفاع جانانه خسرو گلسرخی و دانشیان نقشه های آنها را بر آب کرد. این آقایان حتی برای یک لحظه فکر نمیکنند که مگر دادگاه از تلویزیون پخش مستقیم میشد که نمیتوانستند جلو آن را بگیرند؟ و یا مثلا نمیتوانستند فیلم را قبل از نمایش ادیت کنند؟ و یا آنقدر بی شعور بودند که نمیتوانستند نتیجه پخش تلویزیونی را پیش بینی کنند؟
ویا تحلیل خود بزرگ بینانه علامه زاده
“ساواک با توفیق در باوراندن این خطر بزرگ به شاه، توانست دو سنگری که تا حدودی از دستاندازی خودسرانه مامورانشان مصون مانده بود تصرف کند: «تلویزیون ملی ایران» و «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان». «رضا قطبی» و «لیلی امیرارجمند» که از نزدیکان و معتمدمین فرح پهلوی بودند در راس این دو نهاد معتبر و فعال در عرصه فرهنگی کشور قرار داشتند. آن دو که در میان درباریان افرادی روشنفکر و دموکراتمنش محسوب میشدند توانسته بودند با تکیه بر ملکه کشور دست ماموران بهانهجوی ساواک را تا حد زیادی از دخالت در امور این دو نهاد کوتاه کنند. بیجهت نیست که در فردای روز دستگیری من، رضا قطبی تشخیص داد که دستکم در یک حرکت نمادین باید از سمت خود در تلویزیون استعفا دهد.” تاریخ شفاهی مصاحبه با علامه زاده
از دو محلی که ایشان نام بردند کدام خطر متوجه دستگاه بود؟ دستگاهی که داشت به جناب علامه زاده انقلابی جایزه میداد که برای تسلط برآن میبایست چنین مضحکه ای را راه بیاندازد؟ باید دو نفر را اعدام کند آنهم با آن رسوائی بزرگ و فقط برای دست اندازی به کانون پرورش فکری کودکان؟ لطفاً کمی شعور و تامل آقایان محترم
4- چرا دادگاه گلسرخی را از انتهای پرونده به نفر دوم انتقال میدهد و چرا به او این اطمینان را میدهند که او را نخواهند کشت؟ فکر نمیکنید که بازجو دادرس متوجه شده بود که گلسرخی کسی است که دفاع خواهد کرد و گلسرخی هم مطمئن هم بود که اعدام نخواهد شد. به چه جرمی؟ کسی که از هفت ماه پیش در زندان بوده است به خاطر چند کتاب؟ هرچند رژیم شاه مظهر همه بدی ها هم باشد اما سابقه نداشت که کسی را به خاطر کاری نکرده اعدام کند. اما برای اقای ثابتی در این پرونده یک کشته کم و دو کشته بس بود.
“ميان بازجويان، دادرس همچنان نقش اصلي را در ترغيب متهمان به ابراز ندامت و پشيماني بازي ميكرد. با برخوردهاي كرامت در طول دوره ي حبس، همراهانش ديگر مطمئن شده بودند كه او اين بار كوتاه نخواهد آمد و در جلسه ي دادگاه از اعتقاداتش دفاع خواهد كرد. ….. علاوه بر كرامت دانشيان، خسرو گلسرخي نيز درصدد دفاع از مواضع و اعتقاداتش بود.” عباس سماکار راوی بهاران
اما آنجا که مربوط به من میشود
5- چرا نام من به عنوان نفر سیزدهم و فراری خطرناک در این پرونده آمده بود؟ اگر همکار ساواک بودم چرا؟ و اگر نبودم باز چرا؟ با توجه به این که من زندگی عادی خود را داشتم.
بسیار مهم : خواهش میکنم فرصت کنید و تحقیق کنید چه کسی در تمام طول زندگی من از دست و زبان و قلم من در مسائل سیاسی آسیب دیده است؟ فراموش نکنید که ما در باره یک پرونده ملی و مرتبط با تاریخ معاصر و قدیسین جنبش چپ صحبت میکنیم. من به این پرونده به عنوان آینه ای برای مرور بر خصلتهای روشنفکری نسل خودمان نگاه میکنم.
سوالات دیگری هم دارم که علاقمند نیستم تا به صورت کسانی که برای بعضی ها قدیسند پنجه در افکنم. اما سوالی است که برای تحرک ذهن شخص شما بد نیست:
چرا گلسرخی قبل از اعدام از دیدن فرزند خود دامون خودداری کرد؟. یک پدر پر احساس شاعر مسلک که قرار است بمیرد چرا از در آغوش کشیدن فرزند خرد سالش احتراز میکند؟ و کسی که نسبت به فرزند خود میتواند اینهمه بی تفاوت باشد چگونه این چنین سخاوتمندانه در راه خلق جان میبخشد؟ شاید پاسخ آن را در این پرگراف بیابید از آخرین لحظه در مقابل جوخه اعدام:
“سال 56 که خود من از زندان کمیته مشترک عملیات ضد خرابکاری( بند سه هزار یا بند وحدت کنونی در محل شهربانی تهران که هنوز و همچنان قتلگاه آزادیخواهان است ) آمدم ، دوست یکی از برادرانم که در زمان تیرباران گلسرخی و دانشیان سرباز دانشکده افسری و مسئول غذای دانشجویان در زمان آموزش عملی بود ، می گفت : روزی که خسرو و کرامت را برای تیر باران به میدان چیتگر بردند ، آن جا بود . گریه می کرد و می گفت : هیچ کدام حاضر نشدند چشم بند ببندند . می گفت خسرو به حالت انتظار مدام اطراف را نگاه می کرد”
http://www.f-gilani.com/Site/04_articels/2008/februar/golsorkhi.html
فکر نمیکنید که خسرو گلسرخی اصلا باور نمیکرد که او را جداً اعدام خواهند کرد که به حالت انتظارِ احتمالا عفو ملوکانه آنطور که بازجو دادرس به او القا کرده بود در اخرین لحظه مدام اطراف را نگاه میکرد؟
نکته بسیار کلیدی این ماجرا در یک جمله است:
“هرگز فکر نمیکردیم که رژیم بتواند ما را به خاطر حرف خشک و خالی اعدام کند”
به سوالات من پاسخ دهید و شاید مقدمه ای شد برای پاسخ دادن به سوالاتی که از من دارید. پاسخهای شما برای من و نحوه روبرو شدن من با این ماجرا و همچنین برای نسل آینده بسیار با اهمیت خواهد بود. از نظر من مکاتبات بین ما میتواند رسانه ای شود.
از شما خواهش دارم این سوالات را با هر کسی که پاسخی دارد در میان بگذارید فرض من بر این است که جنابعالی به عنوان محقق و سخنگوی روشنفکران چپ در باب این پرونده به این سوالات پاسخ میدهید. و ضمنن فراموش نکنید همانطور که در خلق افکار عمومی و هتک نام من در مورد این پرونده نقش مهمی داشتید به عنوان یک روشنفکر مسئول در قبال پاسخ به سوالاتی که مطرح کردم نیز مسئولید.
با تشکر و در انتظار پاسخ
امیر حسین فطانت
با وبلاگ و خاطرات من قاعدتا و به عنوان محقق باید آشنا باشید. در خاتمه بعضی لینک های معتبر تر به ترتیب زمانی برای تسهیل و تسریع در پاسختان ضمیمه میکنم.
واکنش روزنامه آسیا به پاسخ امیرحسین فطانت: ایرج جمشیدی در چهل سال گذشته راست میگفت
پاسخ فطانت به اتهام ۴۰ ساله: من گلسرخی و دانشیان را نفروختم
امیر حسین فطانت: انسان مقدس است
رضا علامه زاده از ماجرای “گروه خسرو گلسرخی” می گوید
نقد اخلاق چپ های چیپ
Amir Fetanat, A savak Agent, Sending keramat Daneshian to his death, says Allamehzadeh
«دستی در هنر و چشمی بر سياست»؛ روایتی تازه از شکنجه در زندان های شاه
به بهانه انتشار دستی در هنر چشمی بر سیاست
10 مهر | گلسرخی، دانشیان و یارانشان بازداشت شدند
من و عبدالله شهبازی / فتنه شیرازی، ماجرای امیر فطانت و “گروه گلسرخی”
«فتانت»، فتنهای سی و چند ساله (3) گفتگو با حسن فخاری
«فتانت»، فتنهای سی و چند ساله (2) گفتگو با ناصر زراعتی
«فتانت»، فتنهای سی و چند ساله گفتگو با رضا (عباس) منصوران
این امیرحسین فطانت همان شکارچی دانشیان و گلسرخیست؟ عباس منصوران
گفت وگو با امير حسين فطانت
خاطرات دلبرکان غمگین من ویکی پدیا
چرا در ایران به آخرین کتاب مارکز اجازه انتشار داده نشد؟ امیرحسین فطانت
به قول همشریهای ما:
آب مرا نشه سیا کلاچه سیفیده کودن.
کلاغ سیاه را با آب نمی توان سفید کرد؛ ننگ با رنگ پاک نمیشود.
اقای روزبه گیلانی فکر کنم پاسخ شما را در نوشته خود داده ام. "از موجودات جبون و دون صفتی که آدمها را به خائن و بریده و نادم و تواب موصوف میکنند بی آنکه خودشان کسی باشند و یا هیچ غلطی در زندگی کرده باشند"
لطفا کمی شعور و تامل اقای محترم
آقای فطانت.
باور کنید که دغدغه فعلی مردم ایران هیچ این مساله جریان همکاری شما با ساواک و لو دادن کرامت دانشیان که شما در همین مقالهتون تلویحا به آن اقرار کردید، نیست! پس سعی مسخره شما برای به لجن کشیدن نام این جانباختگان که مثالا ثابت کنید که با لو دادن آنان به ساواک شما سعی در کار خیر داشتید ، باعث تأسف ما هست. این داستانهای مسخره شما -نقل قول از دوست افسر گریانتون که تصادفی در محل تیر باران گلسرخی حضور داست!!!- که مثلا گلسرخی تا دقیقه اعدامش فکر میکرد این حکم اعدامش همش شوخی بود، واقعا معانیش چیست؟ که مثلا اون ترسو بود و شما شجاع؟!!
کار هر بوز نیست خرمن کوفتن،
گاو نر میخواهد و...
اقای روزبه گیلانی
من اگر قرار بود برای خودم حرف میزدم که اصلا لزومی نداشت با امثال شما دهن به دهن شوم. دارم زندگی خودم را میکنم و هنوز زنده ام و خیلی هم از زندگی خودم خوشحالم و حتما باید شنیده باشید که گفته ام هزار بار دیگر هم همینطور دلم میخواست زندگی کنم که کردم. چیز یاد گرفته ام و پیرانه سری تائید و تکذیب امثال شما چه اهمیتی برای من دارد. من پیش شما اعتراف میکنم از من بزدل تر و جبون تر در دنیا نیست و ساواک به من صدهزار تومن پیشنهاد کرد تا بتوانم توطئه ای برای این دو قهرمان ترتیب دهم تا حکومت پهلوی ادامه پیدا کند. راحت شدید؟
حالا مقاله من را دوباره بخوانید وسعی کنید سوالاتی را که مطرح کردم جواب دهید. البته اگر شما دلتان میخواهد به روایت های احمقانه و خررنگ کن اعتقاد داشته باشید من مزاحم نیستم. ضمنن فریدون گیلانی دوست من نیست قاعدتا باید با شما دوست باشد!!!!!