درست دو سال پیش بود که کدخدای روستای زرافه خالدار بودجه لازم برای ساخت مدرسه را از اداره آموزش و پرورش شهرستان ابرهای سترون دریافت کرد.
مدتی بودجه در حسابش بود ؛ رئیس بانک قریه خیلی واضح و روشن به اش حالی کرد که اگر دو سال تمام ساخت مدرسه را به تاخیر بیندازد میتواند وام چاق و چله ائی با حداقل سود دریافت کند. اسمش داخل شناسنامه ابولقاسم سنابادی بود اما داشتن پول درشتی در حساب پس انداز چنان اعتماد به نفس اشو بالا برد که از همه دوستان و نزدیکان و حتی خانواده خواست وی را شهرام بنامند و به دنبال نام فامیل مناسبی گشت تا جایگزین سنابادی گردد.
اوایل امسال و درست قبل از جنگ 12 روزه صبر همه روستائیان به لب رسید و خواهان ساخت و افتتاح مدرسه ائی شدند که کدخدا مدتها قبل بودجه اشو دریافت کرده بود. شهرام احساس میکرد اگر پول را صرف ساخت مدرسه کند و از حساب پس اندازش خارج سازد اعتماد به نفس اشو از دست خواهد داد. این بودجه دیگه عملا پس انداز اش شده و بدون داشتن آن احساس حقارت میکرد.
از اداره آموزش و پرورش شهرستان هم مرتب نامه هائی دریافت میکرد که گزارشی در باره مراحل و افتتاح مدرسه را ارسال دارد. خواندن کلمه افتتاح زنگی بود که مغز شهرام را تکان داد. اگر میشد مراسم افتتاح مدرسه را ( بدون ساخت آن ) برگزار و فیلمی هم تهیه و همراه گزارش فرستاد نور علی نور خواهد شد.
سرانجام مشکل را با فریدون بهارمست دوست بسیار نزدیک دوران مدرسه که ظاهرا خواربارفروش اما عملا متخصص تقلب و اختلاس بود مطرح کرد. فریدون بدون کوچکترین تعجبی شماره همکلاسی دیگرشون اروجعلی کهنه شهری را داد. همون که از روستا مهاجرت کرده و پدرشون در نانوائی اصغر سوسک کش ؛ نون در آر بود. اروجعلی نتونست دیپلم بگیره اما اسمشو عوض کرد و گذاشت همایون بهارمست. تخصص اش اندکی عجیب و غریب بود و همه به نام امیر ناصر افتتاح می شناختندش. وی میتوانست مراسم افتتاح پروژه هایی را برگزار کند که اصلا هیچگاه ساخته نشده اند.
مثلا شخصی بودجه ائی از وزارت صنایع برای تولید و فروش تسمه نقاله های شن شوئی میگرفت. بدون اینکه حتی آجری رو آجر بگذارد امیر ناصر عین فیلم های سینمائی همه دکورهای لازم برای مراسم افتتاح چنین کارخانه ائی را تهیه و با حضور شخصیت های معروف اجتماعی که سبیلشون چرب شده بود ؛ افتتاح و همه چیز به خیر و خوشی تموم میشد.
امیر ناصر خیلی راحت رفت سر اصل داستان و گفت 35 درصد کل بودجه را میگیرد. در مقابل اعتراضات شهرام ؛ خیلی راحت گفت : برو از همه جا نرخ افتتاح بگیر ؛ اگر کمتر از این گرفتند من 10 درصد دیگر هم به تو تخفیف میدهم. میدونی من چند هنرپیشه مطرح سینمائی و حتی تاتری و شهردار منطقه را به مراسم افتتاح مدرسه ائی که تو اصلا نساختی می کشانم.از همه مهمتر اینکه اگر مورد بازخواست قرار گرفتی میتونم ماستمالیش کنم. من هر گونه سئوال از طرف مقامات بالا را در خصوص عدم ساخت مدرسه قانونا پاسخگو خواهم بود. نگران نباش.
کسی اصلا مراسم افتتاح مدرسه را ندید. امیر ناصر افتتاح متعهد شده بود فلش حافظه ائی حاوی 45 دقیقه مراسم افتتاح با کیفیت HD مدرسه روستا را که با استفاده از مطالب آرشیوی و هوش مصنوعی ساخته شده بود برای شهرام بفرستد. مو لا درزش نمیرفت. همه چی در حد ایده آل و یا به به قول دبیران ادبیات آرمانی بود. شهرام فیلم را به اداره آموزش و پرورش استان فرستاد. مدیر بخش نوسازی اداره هم بدون اینکه روحش خبردار شود در فیلم شرکت داده شده بود.
شهرام هر چند از اینکه بودجه ساخت مدرسه را بالا کشیده خوشحال بود اما از نامه های گاه و بیگاهی که خواهان روشن شدن دقیق تاریخ بهره برداری از مدرسه بودند بر خود می لرزید. برنامه های دور و درازی در خصوص فعالیت برای عضویت مجلس داشت. و ..... سرانجام روز موعود فرا رسید.
امیر ناصر افتتاح بود که زنگ زد و خواهان اون 20 درصد باقی مانده مزدش شد و اضافه کرد همه پروژه هایی مثل همین مدرسه کذایی را ربطش داده به بمباران های اسرائیل طی جنگ 12 روزه و با تهیه فیلم هایی ثابت کرده که مدرسه کاملا ساخته شده اما در بمبارن ها از بین رفته و تلی خاک و خاشاک باقی مانده است.
کلیپ ویدئویی احساسی 2 دقیقه ائی در مورد تاثرات و تالمات شهرام در خرابه های ساختگی مدرسه ائی که مثلا توسط اسرائیل بمباران شده و در جلسه ائی که مدیرکل آموزش و پرورش شهرستان هم حضور داشت نشان داده شد.... همه حضار با شهرام همدردی کرده و احساسات میهن دوستانه وی را ستودند.
شهرام بعد از این موفقیت با دلگرمی امیر ناصر شرکتی تاسیس و دنبال پروژه های بزرگتری رفت. هم اکنون در دفتر کار مجلل اش در خیابان اندرزگو تابلوهای قدردانی و تشکر از مقامات متنوع کشوری و لشگری بابت اتمام و تحویل پروژه های مختلف عمرانی دارد.
شهرام این روزها بیشتر با مدیران موسسات مهاجرت نهار خورده و گزینه های مختلف را بررسی میکند. سالها کانادا به عنوان مامن و مقصد مهاجرت آدم زرنگی مثل خاوری مطرح بود اما حالا دیگر با مشکلات اقتصادی جاری برای شخصی مثل شهرام گزینه مناسبی نیست. دنبال مهاجرت به جزیره آدم Isle of Man بین انگلیس و ایرلند که زیر نظر مستقیم پادشاه انگلیس اداره میشود ؛ می باشد. به نظرش کلاس دارد و خار چشم رقبایش خواهد شد. شهرام دنبال تقویت زبان انگلیسی و ادامه تحصیل در رشته حقوق یک دانشگاه معتبر انگلیسی از طریق آموزش دورdistance learning میباشد. آینده به شهرام لبخند میزند.همیشه زیر لب زمزمه میکند : جیب برها به بهشت نمیروند؛ کاملا غلطه. با لهجه غلیظ اش که بیشتر شبیه شخصیت ها شرور آثار چارلز دیکنز است میگه : Pickpokets Do Go to heaven
پاهاشو به سبک مدیران آمریکایی روی میز گذشته و ساعتها به افق خیره شده و چوب کبریتی را که مثل کلینت ایستوود لای دندانهایش گذاشته می جود و فنجان قهوه اشو نوازش میکند و به آهنگ : Cheek to cheek – I , am in heaven
با صدا و شعر فرد آستر گوش میدهد.
یادش می افته یک زنگی باید به محمود رضا خاوری بزند. هرچی باشه او در این راه پیشاهنگ و یا به اصطلاح فرنگی ها پایونیر بود.
نظرات