جنی لورا مارکس ـــ دختر کارل مارکس (فیلسوف، اقتصاددان و جامعهشناس آلمانی) و جنی فون وستفالن (منتقد تئاتر و فعال سیاسی) بود. وی یک مبارز مرتبط با جنبش کارگری فرانسه بوده و نقش مهمی در انتشار آثار پدرش در فرانسه داشت. لورا در نوامبر سال ۱۹۱۱ میلادی به همراه همسرش؛ پل لافارگ (نویسنده و فعال سیاسی سوسیالیست) ـــ با تزریق اسید هیدروسیانیک (مادهی ترکیبی فوق العاده سمی، تنفس آن حتی در مقادیر کم نیز موجب بیهوشی و مرگ می شود) خودکشی کردند.
لورا در نامهی خودکشی خود؛ دلیلش را توضیح داده است:
سالم از نظرِ جسم و روان؛ مواجهه با پیری بیرحمانهای که لذتها و شادیهایم را یکی پس از دیگری گرفته، به زندگی خود پایان میدهم. پیری قدرت جسمی و ذهنی ام را از من سلب کرده است، پیری انرژی من را از میان برده و می خواهد اراده ام را شکسته و من را سربارِ دیگران کند.
چند سالی بود که به خودم قول داده بودم بیشتر از ۷۰ سالگی ـــ عمر نکنم. من امروز را برای خروج از این زندگی ـــ تعیین کرده و روش اجرای خودکشی ام را آماده کردم، اسید هیپودرمیک سیانید به زندگی من و پل پایان خواهد داد.
من از این که بدانم در آینده ای، هدفی که چهل و پنج سال به آن وقف کرده ام ـــ به دردی خاص خواهد خورد ـــ با نهایتِ لذت می میرم.
زنده باد کمونیسم، زنده باد سوسیالیسمِ بین المللی!
آنها فرزندی نداشته و به علتِ ناتوانی (و همینطور نآمیدی و انواعِ اختلالاتِ روانی، به خصوص افسردگی عمیق) در رابطه با خودکشی به توافق رسیده بودند.
از این نامهی پر درد و تاریک میتوان فهمید که لورا احساس درماندگی و گرفتار بودن کرده و دلمشغولی غیرعادی به مردن دارد. از نظر روحی و روانی درگیر بوده و در این حال؛ حتما نوساناتِ خُلقی داشته و از پریشانی یا اضطرابِ شدید ـــ رنج می برده است.
با بالا رفتنِ سن؛ ترسی ماندگار از پیر شدن به تعقیبمان آمده و احساس می کنیم که نقش فعال خود را در جامعه ـــ در حال از دست دادن هستیم. احساسِ فرسایش و کاهشِ قوای بدنی، از دست دادن زیبایی ظاهر، احساس گناه یا نوعی سرزنش ـــ مانند اینکه؛ ای کاش به گونهای دیگر زندگی کرده بودم، فکرِ مرگ، از دست دادن موقعیتها و جایگاهها، عدم توانایی در رقابت با جوانترها و ترس از تنهایی، به انزوا کشیده شدن و بازنشسته شدن ـــ همگی ترسهای مداومی را ایجاد کرده و گاه به چالشی روزمره برای افراد ـــ بدل میشود.
ترس از تخریب و تضعیف تدریجی بدن، احتمال ابتلا به بیماریهای لاعلاج و عدم توانایی مقاومت در برابرِ آنها، ترس از مرگ در تنهایی، تحمیل تنهایی و بیپناهی در زندگی در دورانِ پیری، ناتوانی در برابر شیوههای فزاینده زندگی مدرن، ابتلا به بیماریهایی چون زوال عصبی و دشواری ادامه زندگی و بسیاری دغدغههای کوچک و بزرگ دیگر، سالخوردگی را برای افراد ـــ تبدیل به کابوسی شبانهروزی میکند. این افرادی در تقابلِ دایمی با این ترسهای خود هرچه بیشتر از پا میافتند و شرایطِ روحی و روانی سختتری را برای خود ـــ موجب میشوند، تا جایی که افسردگی حاصل از ترس افزایش سن، یکی از انواع کاملاً شناخته شده از اشکال متعددِ افسردگیها میباشد.
تلخ است، خاتمه دادنِ عمدی به زندگی ـــ به میلِ خود و به دستِ خود.
لورا و پل لافارگ را در گورستان پِرـ لاشِز در منطقهی ۲۰ پاریس دفن کردند، از قبوری که چندی به چندی ـــ سر می زنم.
یادشان گرامی.
نرماندی، نوامبر ۲۰۲۵ میلادی.
نظرات