شقایق رضایی
ما در شهری زندگی میکنیم که شاید نتوان آن را «پایتخت فرهنگی آمریکا» نامید — اما خب، بیفرهنگ هم نیست، جامعه فرهنگ دوست شهر ما به یمن غنای مالی، توانایی آوردن هنر از آن سر دنیا به این خطهء دورافتاده را دارد.
هر از گاهی نسیمی از هنر میوزد و ما را غافلگیر میکند؛ آب باریكه ای كه آن چنان زلال است كه می توان از آن نوشید و دسته گلی است كه عطر آن مشام را می نوازد. مثل وقتی که کدوهای درخشان یایویی کوساما چند ماهی مهمان موزه دالاس شدند، یا مجسمهها و اتودهای آنتونی گورملی در موزه نَشِر جا خوش کردند، خودش سخنرانی کرد و با خرد مسحور كننده اش همه را در عُجب فرو برد.
اما وقتی پای هنرمندان ایرانی وسط میآید، انگار رادار فرهنگیمان کمی ضعیف عمل میکند. گاهی دانشگاهها یا مراکز هنری شهر، هنرمندی ایرانی را دعوت میکنند، و ما تا وقتی چمدانش را بسته و در راه برگشتن، مهاجرت به كالیفرنیا یا شهری دیگر است تازه متوجه می شویم که چنین گوهری از کنارمان گذشته است.
در واقع، اگر هنرمندی در نزدیکی ما زندگی کند، به جای اینکه به چشم فرصت و موهبت به حضورش نگاه کنیم، معمولاً با خونسردی از کنارش رد میشویم — و در در بهترین حالت حسرت میخوریم که ای کاش کمی زودتر دست به کار شده بودیم.




نظرات