ایلکای
بخشی دیگری از کتابم «دویدن با ماهیها» که توسط انتشارات کرم کتاب منتشر شده است.
والد بی خطر بودن
یک زمانهایی از زندگی که خیلی دور هم نیست، افکار شدید خودکشی داشتم. یک بار این خشم از زیستن با باقی مشکلات روزمره و خانوادگی قاطی شد و در یک جمله با فریاد گفتم: «کی به شما اجازه داد من رو به این دنیا بیارید که هر روز آرزو کنم کاش مرده بودم، یا کاش از اول وجود نداشتم؟»
مادرم از شنیدن این جمله شوکه شد و سکوت کرد. بعدها وقتی انقدر همهچیز تلخ نبود ازم پرسید «چرا نمیخوای ازدواج کنی یا بچه داشته باشی؟»
گفتم «اگر یک روز تو صورتم داد بزنه که چرا به دنیا آوردمش، بعدش دیگه با اون عذاب نمیتونم زندگی کنم. من نمیخوام خودخواه باشم.»
این روزها که زندگی رو دوست دارم، که با ازدواج اون ضدیت سابق رو ندارم و مسیر تراپی بهم نشون داده که اتفاقاً چقدر مادرانگی دارم و مدام سعی میکنم پاکش کنم، بهش فکر میکنم. هنوز فکرم همونه. اگر ازم بپرسه «چرا به دنیا آوردمش و اون اصلاً نمیخواد که وجود داشته باشه» هیچ جوابی ندارم بدم. هرچی عشق یک والد رو دارم به گربهام میدم. من به این دنیا نیوردمش و هیچوقت هم قرار نیست ازم بپرسه چرا زنده است. به هم محبت میکنیم و خوش میگذره. والد بیخطر.
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
«لیلی» احتمالاً گربه بوده.
با خرابی توجهطلبی میکرده.
نامه استعفا
بهنظرم روابط کاری هرچقدر گاهی مزخرفن و جای فرار برات نمیذارن ولی یه نقطهی پررنگ و مثبت خوبی دارن. میتونی استعفا بدی. این ایده برای همه نوع روابط کارساز نیست؟
مثلاً سلام بابا بخاطر تروماهای سی و اندی سال زندگیم تصمیم گرفتم امسال دیگه از فرزند شما بودن استعفا بدم. مفاد قراردادمون این بود که در صورت استعفا عمومی، درباره مشکلات همکاریمون صحبت نکنم ولی خب هیچجا ذکر نشده ناشناس و خصوصی نمیشه.
یا، سلام دوست عزیز، این نامهی بنده است و من میخوام از دوست صمیمی بودن استعفا بدم. آاا معلومه که بعد از تحمل ریدمانهات در این همه سال، نامهی جانم به فدایت منظورم نبود، نامهی استعفاست. آها بعدش چی میشه؟ توضیح میدم.
چرا انقدر استعفا مهمه؟ توی روابط کاری ما همدیگه رو راضی نگه میداریم و حواسمون به شرایط هم هست چون اصلاً استعفا و اخراج وجود داره. توی روابط شخصی چون میدونیم همچین چیزی نیست، انگار برامون مهم نیست. انگار اونجا چون پای پول و بقا درمیونه مهم میشه. درسته، دوستی توی طبقهی اول هرم مازلو نیست ولی فقط کسی که از زندگی اندازهی کف هرم نیاز داره، دوستی رو بیارزش میکنه. دوستی طبقهی سوم هرم مازلو هست، شاید برای همین منطقی میشه که گاهی ما آدمها وقتی کسی رو پیدا میکنیم که میتونیم باهاش سکس داشته باشیم و به همون حد قانعیم و دیگه باقی طبقات هرم برامون مهم نیست و ممکنه به دوستیهامون هم برینیم.
دوستی توی ردیف سوم کنار عشق قرار میگیره، کنار خانواده و دوست داشته شدن.
مهمتر نیست که ما برای ردیفهای بالاتر قرارداد و امکان استعفا بذاریم؟ آدمیزاد برای کار کردن اینو گذاشته ولی بهنظرم ردیف سوم بیشتر از هرچیزی به قرارداد نیاز داره.
چرا ما هر ماه نمیشینیم با ده تا آدم نزدیکمون جلسهی روند ماه گذشته بذاریم؟ مثلاً بگیم بهنظرمون علاقه داریم ماه بعد هم ادامه بدیم؟ اگر علاقه نداریم دلایلش چیه و آیا نفر مقابل حاضره جبران کنه؟
فکر میکنیم آدمها تاابد اینجا هستن، هربار دلشکستگی رو میپذیرن و ادامه میدن و من هنوز نمیدونم این از کجا تو ذهن ما اومده. شاید از تماشای زیاد داستانهای دیزنی توی بچگی که بی برو برگشت هپی اندینگ میشدن.
آاا دوست عزیز مرسی که نامه رو خوندین، من یه جلسه ماهانه توی ذهنم برگزار کردم و KPI این چند سال رو سنجیدم، بهنظرم رسید مناسب این پوزیشن دوستی نیستم. پیشنهادم پوزیشن دورتر و امنتریه. اگر هم علاقه به ادامهی همکاری ندارید، این رو یک نامهی استعفا در نظر بگیرید.
دوستدار شما، ایلی
نظرات