اسم من فیروز بهرام است. یک اسم معمولی در ایران  که همه را به یاد دبیرستان فیروز بهرام ویژه زردشتی ها در تهران می اندازد. شغلم حسابداری ؛ مسلمانم و در تهران زندگی  و در دو شرکت  کار میکنم.

لابد با سختی های زندگی در ایران امروز آشنا هستید. برای من که همسر و دو فرزند دارم با یک حقوق امورات زندگی نمیچرخد ؛ مجبورم کاری شبانه در یک رستوران پیدا کنم. البته اونجا هم حسابدارم..... سرتونو درد آوردم. زندگی تکراری و کسالت باری دارم. عشق ام فوتبال است و مسابقات لیگ های  اروپائی به ویژه لیگ برتر انگلیس را تماشا میکنم.

 اوایل  بامداد روز جمعه 23خرداد  یا همون 13 ژوئن 2025 حدود ساعت 5 صبح داشتم از رستوران منقار طوطی( محل کار دوم) به خانه برمیگشتم . همین که به  نزدیکی منزل رسیدم صدای انفجار بزرگی را شنیدم و......... دیگر هیچ.

وقتی چند ساعت بعد چشمامو بازکردم در برزخ بودم. برزخ جائی مثل تریاژ در بیمارستان هاست. محلی که با توجه به نامه اعمال شما در دنیای مادی مشخص میشه شما اهل بهشت هستید یا جهنم  و یا  جمع بندی عملکرد شما به نحوئی است که  پنجاه  پنجاه هستید. در اینجا خواسته قلبی شما که تمایل دارید بهشت برید یا جهنم  و رای مقامات بالا مهم است. طبق روایات معتبر  اگر نتیجه بررسی ها طوری باشد که باید برید جهنم دفاتر وکالت معتبری در برزخ فعالند که به شرط پرداخت حق الوکاله های سنگین برای رفتن شما به بهشت لابیگری میکنند.

در برزخ سالن بزرگی است درست مثل فرودگاه ونکوور ؛ البته با تهویه ائی مزخرف. کارمندان برزخ مدتی پرونده شما را بررسی و سئوالاتی ازتون میپرسند. بلافاصله از گفته های مامور  مقابلم  فهمیدم  همزمان با رسیدن من به درب منزل ؛یک موشک قوی به طبقه سوم ساختمان ما که محل زندگی یکی از مقامات بالای دولتی بوده اصابت و در اثر ترکش های آن ماشین من هم منفجر و بنده هم پودر شده ام.

خیلی تلاش کردم از نگاه مامور متوجه بشوم که سرنوشت من نهایتا چگونه رقم میخورد؟ بهشت یا جهنم ؟

انگار او هم متوجه نگرانی های من شده بود  ؛ صداشو صاف کرد  و گفت : متاسفانه در فهرست ارسالی بنیاد شهید مربوط به 23 خرداد  اسم شما دیده نمیشود. فکر کنم چون در جوانی سمپات یکی از گروه های چپ بودید ؛  بنیاد شهید شما را لایق شهادت تشخیص نداده. اگر به عنوان شهید تایید می شدید مستقیما می رفتید بهشت و داشتید با حوریان کنار چشمه کوثر آبتنی کرده و قهوه موکا همراه عسل جبل لبنان نوش جان  کرده با عیسی و موسی در باره  نتایج مسابقات هفته آینده لیگ برتر انگلیس شرط می بستید و به لبخندهای دختران اندلسی که آخرین گل های کاسنی شبه جزیره ایبریا را بر موهاشون دارند ؛ پاسخ میدادید. شما بلاکلیف اید.

ما گزارش پزشکی قانونی در باره مرگ شما را دریافت کرده ایم. شما واقعا شهید هستید؛ طی جنگ و توسط تسلیحات پرتابی دشمن کشته شده اید. ..... به هر حال برزخ هم حساب و کتاب دارد. ما به بنیاد شهید نامه نوشته و تقاضای توضیح هاتشون در باره شما شده ایم. درموارد مشابه بلافاصله نام معترض مورد  نظر  به فهرست  اضافه  و ارسال میشد.اما در   خصوص شما به قول قدیمی ها هنوز کیبلی دریافت نکرده ایم. صبور باشید. در آمفی تاتر برزخ  امشب تاتر کمدی مرد خسیس مولیر اجرا میشه. رایگانه ؛ اگر دنبال تنوع بودید میتونید فیلم شب نشینی در جهنم ارحام صدر را تماشا کنید .... نفر بعد.... یعنی بلند شو برو. مامور مصاحبه تذکر داد که  مزاحم خانم هایی که در برزخ هستند نشوید. در صورت شکایت از شما  به دردسر خواهید افتاد. اگر پیام جدیدی از بنیاد شهید گرفتیم به شما  در واتس آپ پیام  خواهیم فرستاد. موبایل خودتونو خاموش نکنید.

مامور برزخ نگاهی به من کرد و گفت : یک کد 26 رقمی که ترکیبی از حروف و ارقام  و کاراکترهای مرسوم انگلیسی است براتون ارسال میشه ؛ در مکاتبات بعدی فقط به اون اشاره کنید. فیروز بهرام دیگه عملا مرد. کسی شما را در اینجا و حتی در بهشت و جهنم با اون کد شناخته خواهید شد.

در نگاه مامور برزخ نوعی همدلی و دلسوزی دیده میشد. یک ساندیس خنک با نی سبز رنگ تعارفم کرد و گفت شما باید به سوله زدZ  برید  اونجا دقیقا مثل اردوگاه های پناهندگان آفریقائی آسیائی در جزیره ساموس یونان هست. باید آن قدر  بمونید تا مدارک کافی برای رد و یا قبول پذیرش شما در بهشت پیدا شود و گرنه جهنمی خواهید شد.

زل زدم تو صورت مامور برزخ. اصلا نای بلند شدن از روی صندلی را نداشتم یکی از  ماموران انتظامات سالن آمد پیشم و یک جوری حالیم کرد که بهتره سالن را ترک کرده بری سوله زد. همین کار را کردم.

وقتی وارد سوله زد شدم اولش بوی تعفن شدید دماغم را آزرد . من که فقط روح بودم و جسم ام پودر شده بود کم مانده بود همون روحم نداشته ام هم دود بشود. بوی تخم مرغ گندیده و طویله و مرغداری و .... خوکدانی...

 داخل سوله  نیمه تاریک بود. وقتی چشمانم به تاریکی عادت کرد اولین چیزی که داخل جمعیت دیدم جوانی بود که قیافه اش دقیقا ایرانی بود اما کیپا ( عرقچین) سفیدی دقیقا مثل یهودی ها بر سر  و شال تالیت بر دوش داشت . فکر کردم از یهودیان  ایرانه اما وقتی جلوتر رفتم متوجه شدم پرچم کوچک داود  بر سینه زده قیافه اش خیلی ایرانی بود ؛حدود 40 ساله  تقریبا همسن خودم.  در تلاش بود با موبایلش شماره ائی را بگیرد. به فارسی داد و بیداد میکرد. رفتم نزدیکش . آنقدر صبر کردم که آرام گرفت. تنها تفاوتش با من کیپا و تالیت مخصوص یهودیان بود.

 با خوشحالی دستم را به طرفش دراز کرده و گفتم : چطوری رفیق ؟ انگار تو هم مشکلات ات مثل منه. فارسی را خیلی سلیس  و تهرانی حرف میزد. خیلی سریع برایم توضیح داد که یهودی و ساکن اسرائیل اما اصالتا ایرانی است. همین چند سال پیش از ایران به اسرائیل مهاجرت کرده.... فارسی را بهتر از عبری  میداند و آهنگ هاشو حفظه به ویژه از عهدیه و ویگن  و عارف و صد البته آغاسی و سوسن. خودشو معرفی کرد : موشه کارمل..

هنوز یک بیزنس کارت  از اون دنبا همراهش بود که به من داد . روش تونستم Moshe Carmel ؛ موشه کارمل  را بخونم ؛ البته משה כרמל  عنوان عبری را نتونستم بخوانم. خیلی مایل بودم داستانشو بشنوم.

یادم رفت بگم که به همه ساکنان برزخ کارت اعتباری  و یا همون الونس روزانه 65.50 دلار برای رفع نیازهای فوری را همون بدو ورود تحویل میدهند که از فری شاپ های برزخ غذا و نوشابه تا روشن شدن وضعیتشون دریافت کنند. موشه را به یک فنجان قهوه در کافه حضرت ابراهیم که  انحصار فروش نوشیدنی را در اینجا داره دعوت کردم. از استارباکس اینجا خبری نیست.

 در نهایت تعجب دیدم موشه کارمل هم دقیقا مثل من موقع بازگشت از سرکار منتها چند ساعت بعد از من و حوالی ظهر جمعه در اثر اصابت موشک ایرانی به ساختمان محل سکونتش در حومه تل آویو ؛کشته شده است. مشکل موشه هم این بود که در نامه های ارسالی از طرف نهاد دفاع غیر نظامی اسرائیل نام موشه به عنوان شهید קָדוֹשׁ מְעוּנֶה و یا kadosh me'une  ذکر نشده. در نامه قید شده که موشه پیام اخطار حمله هوائی را دریافت کرده بوده ؛ میتونست خودشو به پناهگاه برسونه و جونشو نجات بده. بنابراین سهل انگاری خودش بوده که کشته شده؛ خلاصه اینکه موشه هم دقیقا مثل من جزو تلفات جنگ حساب میشد نه شهدای جنگ . از خدمات بنیاد شهید اسرائیل نمیتونه استفاده کرده و به بهشت برود. دولت اسرائیل هیچگونه حمایت قضائی از افراد بی احتیاط در برزخ نمیکند.

موشه سعی میکرد  تقاضای  اعتراضی را در دفتر وکالت سیب ممنوعه برزخ به ثبت برساند. استدلال موشه این بود که در آن زمان کوتاهی که فرصت داشت نمیتوانست خودشو به نزدیکترین پناهگاه برساند و به هر حال کشته ( ببخشید شهید) شده.

روزهای بعد من و موشه خیلی با هم دوست شدیم. برایم توضیح داد که دوستانش در تهران او را به نام پرویز می شناختند و موشه عنوانی بود که تنها در محافل مذهبی و بین اعضای خانواده مرسوم بود.

یک ماه بعد از پایان جنگ من و پرویز به این نتیجه رسیدیم که پیگیری قضائی اعتراضات ما اتلاف وقته. حتما باید راه میانبری وجود داشته باشد  که ما را به بهشت برساند.

 دیشب پرویز خبر خوبی داد. گفت یکی از دوستان و فامیل هاش از کارمندان عالی رتبه موساد است......... اصلا نفهمیدم این ارتباط  چه ربطی به حل مشکل ما دارد. منو که مشتاق دید ؛ با تانی توضیح داد که بحران انرژی در بهشت  هم راه افتاده. نیروگاه های سنتی بهشت برق کافی برای خنک نگه داشتن اونجا را نمیتوانند تولید کنند. از زمان حضرت  یونس که رفته بود تو دل ماهی این  نیروگاه ها اورهال و یا تعمیرات اساسی نشده اندو....... بازهم متوجه ارتباط این بحران با شکل خودمون نشدم..... نهایتا پرویز جمله کلیدی را گفت : شبها تانکرهای سوخت رسان از جهنم بنزین و گازوئیل و مازوت و گاز مایع به بهشت حمل و از برزخ میگذرند. اغلب رانندگانشون بلژیکی و لهستانی و ایرلندی هستند. میشه با هاشون کنار اومد.شماره حسابشونو در بروکسل میگیریم و از ایران توسط صرافی ها براشون پول جا به جا میکنیم. همه چه حله ؛ فیروزخان.

 حالا که با شما حرف میزنم حدود 10 روزه که ساکن بهشت شده ایم. اینجا از دنیای واقعی هم کسالت بارتره..

حوری های اینجا زیبا هستند اما به قول حافظ اصلا آنیت ندارند. هیچ مردی در بهشت از مصاحبت با این حوری ها لذت نمیبرد. عین همون عروسک های سخنگوی هوش مصنوعی در زمین هستند. شیر و عسل در جوی ها جاری اما کسی رغتی برای خوردن ندارد.

 الان میفهمم که حوا چه عجله ائی برای ترک اینجا داشته. بهشت واقعا کسالت باره. من و پرویز هر روز می نشینیم و دنبال راه هائی برای فرار از بهشت میگردیم. پیش ارسطو و انیشتن و سقراط هم رفتیم  همشون میگند : کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی..... ما اگر راهی بلد بودیم خودمون از بهشت در میرفتیم.

 راه حل نهائی که به ذهن ما رسیده تکرار داستان آدم و حواست. دنبال درخت ممنوعه میگردیم تا بخوریم و  از بهشت اخراج بشیم. دارم فکرمیکم آدم و حوا اولین روزی که از بهشت اخراج شده به زمین رسیدند چه کیفی کردند. من جاشون بودم حتما با پرویز به قول فرنگی ها استریت فود خورده و لیموناد نوشیده خودمونو خفه میکردیم. زمین پر مشکلات و جنگ و مرگ خیلی بهتر از بهشت یکنواخت و کسل کننده است.

 من و پرویز هر روز تو خیالاتمون میریم خیابان ویلا در تهران . کوچه مراغه. ساختمان و دفتر مرکزی شرکت هواپیمائی اسرائیل و یا همون ال آل تو اون ساختمان چهار طبقه که تاکنون خالی و متروکه افتاده. امیدواریم در آینده نزدیک راه افتاده ما دو تا را به عنوان کارمند استخدام کنند.بیشتر وقتها شعری را زیر لب زمزمه میکنم :

گر که باغ سیب جنّت را هم آتش می زدیم
این همه خواری و خفّت پاسخ انسان نبود

در جهان جنگ و ننگ و آدم هفتاد رنگ
هیچ راهی رو به سوی مقصد ایمان نبود

غصه همزاد بشر گردید و غم شد واجبات
در تمام عمر ، شادی را ولی امکان نبود

یوسف اقبال ما در چاه گویی مرده است
وَر نه این نسل بشر در حسرت کنعان نبود

روزنامه های بهشت اخباری از کشف فساد مالی در برزخ و بهشت و جهنم  نوشته اند. برای خوانندگان بهشتی خیلی جالبه که زنان  و مردان زیادی در بهشت حاضر شده اند کلی رشوه داده به جهنم بروند و شکنجه ببینند. طبق آمارهای اداره بررسی های اجتماعی بهشت و جهنم و برزخ  از همون دوره حضرات آدم و حوا تعداد افرادی که اززندگی در بهشت راضی بوده اند روز به روز کم میشود.

یک بنگاه بزرگ معاملات ملکی اعلام کرده که بعد از جنگ 12 روزه ایران و اسرائیل  تعدادی زیادی از اتباع این دوکشور متقاضی اقامت دائم و خرید ملک در جهنم شده اند. آنها مدعی هستند که  امورات مربوط به شکنجه  اعم  از ریختن سرب مذاب و فروکردن چوب ناتراشیده و نخراشیده در ماتحت از زندگی در ایران و اسرائیل راحت تر است.

کنسرت های جهنم هم که از همون زمان حضرت ابراهیم که بتخانه کعبه را تخریب کرد , و میخواست سر فرزندش اسماعیل را ببرد؛ خیلی  خیلی سطح اش بالاتر از مراسم نوحه خوانی در بهشت و گریه و زاری پای درخت سیب  است.

پرویز و فیروز فهرستی از دوستانشونو که ممکنه در جنگ بعدی به اونا ملحق بشوند تهیه کرده اند.یک مزیت بزرگ جهنم اینه که فرض بر این  است که همه ساکنان آن دیوانه و گناهکارند در نتیجه کسی نمیتونه  از  کارهای همسایه اش به پلیس گزارش بدهد. اخبار درگوشی در جهنم میگه که نرخ رشوه عبور از برزخ تا بهشت توسط  رانندگان مجار کم شده و در حال حاضر تنها با پرداخت یک اسکناس صد دلاری میشه سوار تریلی های حمل گوشت از بوداپست تا ورودی آتشگاه مرکزی جهنم جهنم شد.