من معتقدم که چهارشنبه ها روزهای نحسی هستند. شاید شما مرا آدم خرافاتی بدانید و لی با دلایلی که عرض میکنم امیدوارم متقاعد بشوید که چهارشنبه ها حد اقل برای من روز نحسی است. چهار شنبه ، آخرین روز کاری برای اغلب ادارات در ایران محسوب میشود و بنابراین کارمندان چندان دل و دماغ کار را ندارند و برای آخر هفته برنامه ریزی میکنند . اغلب وقایع تلخ در چهارشنبه ها

روی میدهند . کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در روز چهارشنبه اجرا شد . روزهای پنجشنبه و جمعه فرصت خوبی برای تحکیم قدرت است و در نتیجه روز شنبه مردم با وضعیتی روبرو میشوند که حد اقل ۴۸ ساعت از وقوع آن سپری شده است .

در سالهای دهه ۴۰ و ۵۰ عصر روزهای چهارشنبه مراسم قرعه کشی بلیط های بخت آزمایی مستقیما از رادیو پخش میشد و آقای کمال الدین مستجاب الدعوه مجری این برنامه نظیر اورسن ویلز مرحوم که به همه نقاط قوت و ضعف این وسیله جدید یعنی  رادیو  واقف بود ، برنامه ای را ارائه میداد که اغلب مردم آن را حتی سرگرم کننده تر از برنامه های صبح جمعه می یافتند .

من یادم نمی آید که جایزه ، قابل ملاحظه ای را برده باشم بنابر این چهارشنبه شب ها با سردرد حاکی از باخت به رختخواب میرفتم ولی در روزهای بعدی به سرعت همه چیز را فراموش کرده و دوباره بلیط میخریدم تا به شوق برنده شدن باز هم سردرد بگیرم.

بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی، در اداره ، حفر قنوات كم عمق وزارت فلاحت و قناعت مشغول به کار شدم. راستش درآمد خوبی نداشتم و لی در محیط دوستانه ای کار میکردیم . هر روز صبحانه را در اداره و دسته جمعی میخوردیم و آخرین جوک ها را با هم مبادله مینمودیم با وجود این خوشی ها تحمل همه  سختی ها

ساده مینمود .

از اویل سال 1360 و شروع انقلاب فرهنگی  تسویه های به سبک استالین شروع شد. با وجود آنکه شرط بازنشستگی داشتن ۳۰ سال سابقه کار و یا ۶۰ سال تمام بود و لی مقررات جدید اختیارات وسیعی را در اختیار اداره، بازنشستگی قرار داده بود تا بدون توجه به این شرایط حکم صادر کند. اینگونه احکام هم معمولا در آخرین ساعات روزهای چهارشنبه ابلاغ میشد تا طبق توضیحاتی که قبلا دادم تا شنبه همه چیز عادی جلوه کند . همکاران قدیمی من هم در قسمتهای مختلف هر از چند گاهی از اینگونه نامه ها دریافت میکردند و به قولی در مثلث برمودا گم میشدند . همه ، تشریفات بازنشستگی که در مواقع عادی تا ۶ ماه هم طول میکشید در اینگونه نامه ها به سرعت طی شده و در کمتر از ۲ هفته کارت بازنشستگی برای قربانی بدبخت صادر میشد تا جای هیچگونه اعتراضی نباشد .

برخی یک دندگی کرده و زبان به اعتراض میگشودند که با گذشت زمان حرارت آنها هم کم گشته و به به بازنشستگی رضایت میدادند درست ۸ چهارشنبه قبل ( من به جای واژه هفته از کلمه ، چهارشنبه استفاده میکنم ، اینطوری عادت کرده ام ) ساعت ۳ بعد از ظهر ، یعنی یک ساعت و نیم قبل از تعطیلی اداره از این نامه ها برای من هم آمد. راستش اولش فکسی را دریافت کردم که از روز شنبه آقای تک چهره جانشین من میشود و باید پست خود را به ایشان تحویل دهم و هنوز در شوک دریافت این فاکس بودم که نامه رسان نامه ، بازنشستگی مرا آورد . ساعت ۱۶ و ۲۰ دقیقه بود و من چاره ای جز ترک دفترم نداشتم . پنجشنبه و جمعه آن هفته تلخ ترین روزهای زندگیم بودند و اگر همراهی خانواده ام نبود حتما سکته میکردم . ظرف دو روز احساس کردم که چقدر حقیر شده ام و باید عینکم را با شماره ، بالاتری عوض نمایم. تشریفات بازنشستگی زود رس من به سرعت انجام گرفت و قرار شد از اول برج بعد ۶۵ % حقوق و مزایای ثابتم را ماهانه دریافت نمایم.

چهارشنبه قبل بود که فهمیدم باید به فکر کار باشم ، هر کاری ... خرج خانه نمیرسید. برای انجام کار به هر کسی رو می انداختم . آنها اغلب در جواب میگفتند که کاری در حد تخصص من سراغ ندارند. آخر همانگونه که گفتم من مدير كل اداره ، حفر قنوات کم عمق بودم .

یکی از آشناها که در شهرداری مشغول است به من اطلاع داد با توجه به اینکه به کارگیری بازنشستگان در ادارات و موسسات دولتی ممنوع است شاید بتواند در قسمتی از شهرداری برایم کاری را پیدا کند. هر قدر راجع به جزئیات پرسیدم چیزی نگفت. همه اش میگفت که در محل برایم توضیح خواهد داد. امروز صبح که باز هم چهارشنبه است ، با ایشان در منزل قرار داشتم که با هم به محل کار برویم . مثل افراد عزادار از وقتی راه افتادیم هیچ حرفی نزدیم . من هم دل و دماغ پرسش را نداشتم با ماشین به سوی جنوب تهران راه افتادیم . نزدیک ترمینال خزانه یک ماشین سیاه نعش کش را دیدیم که علامت بهشت زهرا را داشت. دوستم نگاه معنی داری به ماشین کرد و بعد رو به من نمود و گفت :

واقعا خدمات اینها برای شهر لازم است .

من هیچ نگتم و وقتی چراغ سبز شد راه افتادیم یواش یواش از شهر خارج شدیم نزدیک بهشت زهرا بودیم. داخل محوطه بهشت زهرا که شدیم تقریبا کر شده بودم و هیچ صدایی را نمیشنیدم. در مقابل ساختمان مرکزی بهشت زهرا پیاده شدیم باهم از سالنی که نظیر سالن فرودگاهها پر از مونیتور بود گذشتیم و وارد یکی از اطاقها شدیم که دکور منظمی داشت. نظم و ظرافتش اصلا با خشونت و غم و اندوه اطرافش هماهنگی نداشت. جوان چاقی که صورتی گوشتالو و سفید و چشمانی سیاه داشت بلافاصله شروع کرد به صحبت در مورد کامپیوتری کردن امور بهشت زهرا . من تا آنجا یادم می آید که در مورد بهره وری استفاده از تکنولوژیهای مدرن و توسعه قصه بلندی را گفت و بقیه را اصلا نشنیدم . در آخر رو به من کرد و گفت: من در مورد اطلاعات کامپیوتری شما به شما تبریک میگویم . من هم مثل شما معتقدم که ویندوز ۹۸ خیلی بهتر است از ویندوز ۲۰۰۰ و ویندوز اکس پی. تازه یادم آمد که من مقاله ای را در یکی از مجلات کامپیوتری به چاپ رسانده بودم و لی اصلا حدس نمیزدم که آن نوشته باعث استخدامم در بهشت زهرا شود .

بلافاصله رادیو خبر را روشن کرد برای من توضیح داد که حقوق من به صورت ساعتی پرداخت خواهد شد و البته مزایای دیگری هم خواهم داشت که بعدا به من گفته خواهد شد. آخرین جمله ، او مثل چکشی به فرق سرم خورد : از همین امروز ، چهرشنبه، کارت برایتان صادر میشود و میتوانید کارتان را شروع کنید . همه ، فضای اطاق و محوطه ، بهشت زهرا پر از کلمه ، چهارشنبه شد

از درختان به جای برگ؛ کلمه چهارشنبه در اندازه های مختلف آویزان بود و روز سنگ قبرها هم فقط کلمه ، چهارشنبه نقش بسته بود و بس .

من از آن چهارشنبه نحس در بخش کامپیوتری بهشت زهرا مشغول شدم ؛ هر کاری داشته باشید در خدمتم . مثلا من میتوانم شماره ، قبر عموی متوفی شما را فقط با دادن  کمترین اطلاعات برایتان پیدا کنم . کافیست اسم و فامیل و یا سال دفن او را بگویید و من بلافاصله برایتان بگویم که در کدام قطعه و ردیف است . خوب دیگه این هم خودش خدمتی محسوب میشود.

من دیگر آن شور و حال سابق را ندارم. راستش خانواده ام فکر میکنند که من دیوانه شده ام و از اینکه آزاری به کسی نمیرسانم خوشحالند من آینده خوبی را در این شغل دارم. رئیسم دیروز برای من توضیح داد که بعد از دو سال کار در صورتیکه فوت کنم اداره  بهشت زهرا یک قبر دو طبقه با تمام امکانات و به صورت مجانی در اختیارم خواهد گذاشت . مسلما در طبقه پایین خودم را دفن خواهند کرد ولی به من این اجازه داده شده است که طبقه ، بالا را به هر کسی که خواستم واگذار نمایم .

من در موسسه ای با آینده ای روشن و رو به توسعه کار میکنم . مشکل نهار اصلا ندارم . در محوطه بهشت زهرا همیشه غذای نذری به اندازه ، کافی است .

همیشه فکر میکنم که چرا از اول در اینجا استخدام نشدم . باید از بیل گیتس ممنون باشم که باعث شد من با آفیس آشنا شوم و بتوانم کاری را برای دوران بازنشستگی دست و پا کنم.