بهروز اژدری از همون بهمن پنجاه و هفت ارزیابی عموی سالخورده اشو  که از کتک خورده های سیاسی  سال های دهه 1320 تهران بود ؛  به گوش جان شنید که میگفت  اینها آمده اند که بمانند. آینده تو در خدمت به رژیم جدید است. خر نشو. روی اسب مرده  شرط نبند. همه اونائی که سال 1332 آرمان خواه بودند بدبخت شدند و اغلبشون اعدام. ایران جای این ادا و اصول ها نیست.اینجا سال 1979 تهران است  نه  1789 پاریس.

از ناصرالملک  نایب السلطنه  احمد شاه نقل میکرد که ایرانی ها  هیچگاه آماده پذیرش دموکراسی و تمدن  جدید نیستند. هر کی به فکر خویشه؛ کوسه به فکر ریشه. دموکراسی فرایندی دسته جمعی و مشارکتی است ؛ ایرانی ها تک رو هستند و کشتی گیر.

بهترین کار اینه که با هر دوز و کلکی نقدینگی  فراهم کنی و از ایران بری  گوشه ائی از این دنیا و چه بهتر اروپا و صد البته موناکو ؛ نه مثل محمود رضا خاوری بری کانادا و محمدعلی شاه مخلوع بندر اودسا .

 روز هایت را به خوشی بگذران. واقعگرا باش. هر که خر شد تو پالون باش. هر که در شد تو دالون باش تا دنیا به کام ات بچرخه.

دائی ناصر هم  که دهه 1320 تا ریاست کمیته ایالتی تهران حزب توده بالا رفت همیشه از هم مسلک شیرازی و قدیمی خود فریدون توللی (1364-1298) نقل میکرد که اونائی که در ایران وطن پرستی و عدالت خواهی را تبلیغ میکنند همشون کلاهبردارند و به قول ایرج میرزا قصد نهائیشون اینه که ترتیب اتو بدهند   ؛ عدالتخواهی  و مردم سالاری اصلا به گروه خون ایرانی نمیخورد. بهتره مواظب باشید :

ترسم ز فرط شعبده چندان خرت کنند

تا داستان عشق وطن باورت کنند

من رفتم از چنین ره و دیدم سزای خویش

بس کن تو ورنه خاک وطن بر سرت کنند

...................................

گر واکند حصار "قزل قلعه" لب به گفت

گوید چه پیش چشم تو با همسرت کنند

بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز

دل بر منه که یک تنه در سنگرت کنند

پتک اوفتاده در کف ضحاک و این گروه

خواهان که باز کاوه آهنگرت کنند

ایران همیشه دوزخ ارباب غیرت است

آتش منه به سینه که خاکسترت کنند

چون گوژ گشت آینه، تصویر بر خطاست

تاریخ نیست اینکه مُدام از برت کنند

زنجیر عدل خسرو و آن خر که شکوه کرد

آورده‌اند تا به حقیقت خرت کنند

اولین کار بهروز تغییر اسم کوچکش بود. یک روز صبح در اوایل سال 1358 خودشو به  همه "مهدی" معرفی کرد. ریشی گذاشت که بسته به جو موجود جامعه بلند و کوتاه میشد.با دیپلم ادبی زوری که با نمرات ناپلئونی قبول شده بود به توصیه امام جماعت مسجد محلشون وارد وزارت امور خارجه شد.  هیچ استعدادی در یادگیری زبان های خارجی نداشت.  فقط به اصطلاح درک مطلب و یا کامپرهنشن خوبی داشت اما اسپیکینگ اش واقعا افتضاح بود. اطلاعات عمومی و جغرافیائی اش در حد صفر اما  زبان بدن و قیافه خوانی اش عالی بود و همین باعث ترقی سریع اش شد.

دنبال شغلی بود که  حق ماموریت و درآمد دلاری بالائی داشته باشد. با خودش محاسبه کرد که ماموریت سفارت های ایران در خارج به عنوان کاردار  و یا حتی سفیر  از نظر مادی خیلی آش دهن سوزی نیست . اقامت در داخل کشور و دریافت روزی سیصد  دلار حق ماموریت های خارجی خیلی عالی بود. این پول برای مخارج هتل و تغذیه و پول تو جیبی و یا به قول خودش الونس و آکامودیشن پرداخت میشد اما در محل که میرسیدند به جای رفتن به هتل  در خوابگاه کوچکی که معمولا در سفارت ها برقرار بود مستقر شده و در بازگشت دلارها را در میدان فردوسی فروخته و با تجمیع پول ها املاکی در تهران و شهرستان های بزرگ میخرید. دنیا و آینده به  آقا مهدی لبخند میزد.

چد سال هم بود که باز به توصیه های فریدون توللی عمل کرده و راه دقیق خایه مالی را یاد گرفته و موفقیت های زیادی از این راه نصیبش شده بود.

در خایه‌مالی ای دل غافل! حکایتی است

گر یادگیری از همگان برترت کنند

برای آقا مهدی ثابت شده بود که راستی و صداقت در ایران هیچ خریداری ندارد. بهتره همیشه صحبت عدل و داد و انصاف کنی و از شاهنامه و گلستان و دیوان حافظ مثال بزنی اما راه خودتو بری که شاعر گفته :

من آزموده‌ام ره تقوا به رنج عمر

زین راهِ کج مرو که سیه‌ اخترت کنند

با وجود آنکه آینده به آقا مهدی لبخند میزد اما یک بیماری مادرزادی چشم انداز پیشرفت هایش را تیره و تار میکرد. مهدی مثل Dominique Gaston André Strauss-Kahnدومینیک استروس-کان( متولد سال 1949) فرانسوی و رئیس سابق صندوق بین المللی پول حشری بود و از آمیزش جنسی سیر نمیشد.

 Hypersexualité، به رفتار فردی گفته می‌شود که از نظر جنسی، نسبت به سایر افراد، بسیار تواناتر است؛ به این معنی که توان و نیاز جنسی در این افراد، به قدری شدید است که در زندگی عادی و روزمره‌شان اختلال ایجاد می‌کند.

آقا مهدی تا کنون چند رسوائی بزرگ در محل کار خود در وزارت امورخارجه  و همچنین هتل های محل اقامت و حتی سفارت خانه ها به بار آورده اما موفق شده هر کدوم را با ترفندی  که اغلب مادی و پرداخت پول بودند برطرف کند اما  تازگی ها به اش الهام شده بود که قرار است گند بزرگی بزند که با همه آب های دریای کارائیب هم نمیتوان شست.میدانست فاجعه ائی در راه است اما دقیقا نمیدانست کی ؟

 وزارت  امور خارجه طبق سنوات  هر سال دعوت نامه ائی از دولت دوست و برادر و انقلابی کوبا  برای شرکت نمایندگان  ایران در جشن انقلاب که در هاوانا برگزار میشد دریافت کرده بود و امسال نوبت آقا مهدی بود که در قالب هیئتی  10 نفره عازم کوبا بشوند. آقا مهدی حساسیت عجیبی به زنان قهوه ائی پوست حوزه کارائیب داشت. خیلی دلش میخواست در این سفر دلی از عزا در بیاورد اما از همون ابتدا مشکلات بروز کرد. در برنامه افتتاحیه برنامه رقص طبق معمول پیشبینی شده بود. رئیس هیئت اعزامی که معمم بود از همون ابتدا بنای ناسازگاری گذاشت. از گروه پارسال شنیده بودند که دختران رقاص به طرز شرم آوری لخت اند و تصمیم داشت وقتی رقص شروع و مناظر فجیع نشان داده بشوند سالن را ترک کند.  آقا مهدی که دلش غنج میرفت برای مشاهده انحناهای وسوسه انگیر دختران کارائیب ؛ همه اعضای هیئت از جمله رئیس را مجاب کرد که عدم شرکت در برنامه افتتاحیه و یا ترک سالن موقع شروع رقص عواقب وخیمی برای روابط دو کشور انقلابی دارد. بهترین کار اینه که به بهانه ناراحتی چشم عینک رنگی زده و موقع شروع برنامه چشمانشونو ببندند. معترضین که ته دل مایل به تماشای رقص بودند خیالشون راحت شد که حراست وزارتخانه موضوع را با ترفند عینک رنگی نادیده خواهند گرفت.

 آقا مهدی  خیلی دلش میخواست سری به منطقه نور قرمز هاوانا بزند.  عرق نیشکر خورده و با یک دختر شکولاتی و  داغ کوبائی روی هم بریزد. این کار هم مشکلات خاص خودشو داشت. یک بار که بی تجربه بود در پاریس رفته بود بلوار سن مارتین که کارش با یک روسپی سر پرداخت قیمت به داد و بیداد کشید و پلیس به دلیل مصونیت دیپلماتیک نتونست بازداشت اش کنه اما مراتب را دقیقا به سفارت ایران گزارش داد. اگر دوستانی در امور اداری  وزاراتخانه نداشت خیلی سریع  بازنشسته میشد.

عذر موجه این بود که در برگه های بازجوئی در  امور انضباطی وزارت امور خارجه ترتیبی اتخاذ شد که روسپی مربوط یهودی  و مامور موساد بوده و عمدا به آقامهدی انقلابی گیر داده بوده تا آبروی کشور را ببرد

 امسال در جشن سالگرد انقلاب کوبا ؛آقا مهدی خیلی حشری شده بود و میخواست روش  استروس کان را در هتل امتحان کند. پیشنهاد وسوسه کننده ائی  به دختران کارمند هتل داده و کارشو سریع تموم کرده زود به فرودگاه برسد.  ته دلش قرص نبود. اگر دقیقا مثل مدل استروکان ؛ دختره به پلیس شکایت میکرد مثل الگوی کان پلیس از پای پرواز پیاده اش میکرد و رسوائی بزرگی برپا میشد. فکری قدیمی و تا حدودی از مد افتاده به دادش رسید. اختلاسگران و کلاهبرداران قدیمی وقتی دنبال لقمه بزرگی میرفتند زود یک همپا و شریک برای خودشون پیدا میکردند تا  احیانا در صورت لو رفتن جرم گروهی تلقی شده و مجازات تقسیط شود.

 در این خصوص هم نبوغ آقا مهدی به کار افتاد. رئیس هیئت در ظاهر جانماز آب میکشید اما باطنا از همون تهران خیلی احساساتی و دو آتشه میخواست در همه مراحل جشن های استقلال از جمله رقص دختران حضور داشته باشد. در طول اقامت در هاوانا هم آقا مهدی سر شوخی را باز کرده و توجه  ایشان را به دختران داغ کوبائی جلب کرده بود.

 روز عزیمت گروه ؛آقامهدی با اسپانیائی دست و پا شکسته ائی به یکی از دختران هتل حالی کرد که هزینه دو تریپ خدمات را میدهد یکی برای خودش و یکی هم اطاق شماره ایکس یعنی رئیس  هیئت.... روز عزیمت ثانیه ها به سرعت سپری می شدند. آقا مهدی با دختره به توافق رسید  و هزینه ها  را نقدا پرداخت و سهم خودشو استفاده کرد. دختره مستقیم به اطاق رئیس هیئت اعزامی رفت. آقا مهدی شاهد بسته شدن در اطاق رئیس بود. بلافاصله ساکشو جمع آوری کرده و به لابی آمد و چک آوت را انجام داده و با  احتیاط به تلفن سرخی که در لابی قرار داشت و آقا مهدی دقیقا میدانست موردش مثل ایران است و گوشی را برداشتی گوش شنوائی است که موارد غیر قانونی را بگی و ناشناس بمونی.

با اسپانیائی دست و پا شکسته ائی بالاخره به یارو فهماند که در فلان اطاق مقررات داخلی هتل نادیده گرفته شده و یکی از دختران خانه داری رفته داخل. این ها را گفت و رفت قاطی بقیه همکارانش که در لابی جمع شده و منتظر ون فرودگاه بودند. در یک آن همه چی به هم ریخت. کارمندان ارشد هتل سعی در ماستمالی حادثه داشتند اما انگار با هر تلاشی داستان بیخ پیدا میکرد. از بخش امنیتی سفارت هم چند نفری آمدند. همه در تلاش بودند که موضوع رسانه ائی نشود. کوبا نشریات زرد نداشت اما سامانه شایعه به طرز باورنکردنی سریع  و فعال بود. در میخونه های هاوانا صحبت از سفیر کشوری در خاورمیانه بود که به قدری حشری شده بود که دختران کارمند هتل هم رحم نکرده و حالا در بازداشت پلیس است و به دلیل مصونیت دیپلماتیک دولت چاره ائی جز آزادیش ندارد.

 در مسیر بازگشت از هاوانا تا نیویورک برای تعویض پرواز؛  آهنگی از  Romy El Real  با عنوان Arrepentirse پخش میشد.... روحانی رئیس هیئت سرشو برده بود تو کتاب دعا. روزگار سختی در تهران انتظارشو میکشید. مطمئن بود ترفند همیشگی برای تبلیغ دختر کارمند خانه داری هتل  و دعوتش به اسلام دیگر کارآئی سابق را ندارد. باید کلک جدیدی جور کند.

 آقا مهدی تو دلش  به رئیس هیئت میگفت : یک بار جستی ملخی ، دو بار جستی ملخی .... این بار کف دستی خبری.

بیست دقیقه بعد از پرواز ناگهان موزیک دلپذیر قبلی از بلندگو قطع و آهنگی انقلابی با صدای ویکتور خارا پخش گردید :

Venceremosما پیروز خواهیم شد.....

به‌پا خیز و سرودی بخوان،

پیروزی از آنِ ماست

ببین که چگونه پرچم‌های همبستگی در حال اهتزازند

تو نیز در این راه به من خواهی پیوست

و سرود و پرچمِ تو نیز شکوفه خواهند داد

روشنایی سرخ سپیده‌دم

خبر از زندگیِ پیش‌رو می‌دهد

.......

.......

حوصله شنیدنشو نداشت. دگمه صندلی را فشار داد و اندکی جا به جا شد و سعی کرد بخوابد........... کی این مریضی اش درمان خواهد شد .... خدا میدونه..... استروس کان بعد از اون حادثه نیویورک دیگر  شخصیت مهمی حساب نمیشود و آدمی عادی  است. آقا مهدی به قربانی بعدی فکر میکرد.ن استقلال