ابر سیاه وشومی که دیر زمانیست بر آسمان کشور ما سلطه افکنده است، البته که خواست آزادیخواهی مردم ایران را بزیر سوال برده است که آیا، واقعا، مردم ایران دوستدار آزادی اند و آیا، اصلا، بویی از آزادی هم برده اند، پس از زندگی، نسل، پس از نسل تحت نظام استبداد و خفقان؟ با این حال، ادامه مبارزه و مقاومت باشکال گوناگون در زندگی روز مره، که در مقاطعی هم به خروش و خیزش جمعی انجامید. در نتیجه، چه جوانها که قربانی نگردیدند و غل و زنجیر بدست و پا، به زندانها و شکنجگاهها کشانده نشدند. اما، آن نیرو و انرژی سرکوب شده، راه خود را یافت و در شرایط موجود بمقصد آینده روشنایی بخشید که به ظهور زن زندگی آزادی منجر گردید. شعاری که بطور روز افزونی به محور و حدت و همبستگی ملی تبدیل میگردد.

در آنچه که میاید، آزادی، اخرین واژه شعار زن زندگی آزادی است که با دقت بیشتری بدان مینگریم، بویژه به تاریخ ان و انچه بر آن رفته است از قبل از زمان فروپاشی نظام استبداد شاهی و بازگشت اسبتداد، اینبار، بشکل مضاعف، بعبارت استبداد دینی- آخوندی و استبداد سیاسی- شاهی، نظامی که بر تمامی عرصه های مختلف جامعه سلطه افکند.

 اگرچه، از همان آغاز تاسیس استبداد مضاعف دین و قدرت با مقاومت روبرو گردید سر انجام در آخرین خیزش و خروش در اعتراض بمرگ مهسا امینی، دختر جوان زیبا و خود رویی که برای تفریح بتهران آمده بود  بچنگ گشت های ارشادی و حجابانان نظام در آمد. در اولین سالگرد مهسا بود که جنبش زن زندگی آزادی ظهور یافت و در برابر آموزشهای شریعت ظاهر گردید و خط باطل را بر آن رسم نمود.

از آنجا که در گفتارهای پیشین به واژه زن و زندگی پرداخته ام، در این گفتار به آزادی مینگریم بان منظور که در یابیم که حداقل از زمانیکه، خصم آشتی ناپذیر آن، قشر دینکار بقدرت رسیده است، بر آزادی چه رفته است و چه پستی و بلندی هایی را همراه با دیگر نا ارامی ها در صحن جامعه  تجربه کرده است.

 یکی از فرضیه هایی که در ارتباط  با درک و فهم فروپاشی نظام شاهی و بقدرت رسیدن قشر آخوند، بسرعت در بحث ها و گفتگوهای وارد شد آن بود که قول وقرار آزاد سازی جامعه از طرف آخوند خمینی، فریبی بیش نبوده است. یعنی که آخوند خامنه ای، مردمی را فریفت که همه عمر خود را در رویای کسب آزادی بسر برده بودند. همچنانکه، نظام استبدادی به مرز فروپاشی نزدیک میشد، طبیعی بود که خواست آزادی جوانه زده، از دل خاک سر بیرون بکشد و در مرکز مطالبات مردمی تشنه آزادی قرار بگیرد. بهمین دلیل آخوند خمینی خیلی زیرکانه با مطالبات مردم خود را همراه کرده  و بر دوش همین فریب به قدرت رسید و انتظار میرفت که بزودی فرشته ازادی، مهر و همکاری را در جامعه بر جایگاه استبداد و زورگویی و قهر و خشونت بنشاند. چه خوشخیالیها و چه امیدها برای دست یابی به تمدنی در خدمت ساختار یک جامعه انسانی!

امروز، اما، باید بپرسیم که چه میشد، اگر در روزگاری که به فروپاشی نظام شاهی انجامید، "مردم آزادیخواه " ایران بر فراز بامها، در دل شبهای تاریک، بجای الله اکبر، فریاد بر میآوردند "زنده باد آزادی؟ " آیا  دچار همین تیره روزی و سیه بختی، اینهمه مصیبت و نکبت میشدیم؟ آیا، نتیجه، زیاد تفاوتی نمیکرد؟ همچنان روزگاری چنین تیره و خفت بار داشتیم؟ در این مورد، میتوان به حدس و گمان پرداخت. اما واقعیت آن است که مردم به افسانه الله اکبر دیر زمانی ست که باور دارند و آنرا از نیاکان خود بارث برده اند.

واقعیت ست انکار ناپذیر که مردم ایران شیفته ی امام خمینی نشده بودند بان دلیل  که او مظهر آزادی بود. بل بآن دلیل که او بر عکس شاه نماد تقدس بود و اقتدار دینی، نماد زهد بود و تقوا، نیز، جذبه و هیبت دینی. مردم او را جلوه ی "رب العالمین،" خداوند دو عالم هست و نیست میدیدند. اگر بودند کسانی، در آن دوران که می دیدند و شاهد بر برآمدن استبداد دین و قدرت و یا ظهور تاریکی و ظلمت بودند، یا سکوت نمودند و یا کسی صدای شان را نشنید.

شاید فهم و درک، گرایش و تمایل، مردمی که در دامن ارزشهای اسلامی پرورش می یابند و به افسانه های الله اکبر و لا اله الا الله باور دارند، چندان دشوار نباشد. چه آنها، نمیتوانند با آنچه نماد یکتایی و نماد قدرت نهایی است، خالق هستی، احساس بیگانگی کنند و از گشودن آغوش خود بر روی آن خود داری کنند، خدائی که پیج بار در زور باید در برابرش، بحقارت و نادانی خود اعتراف کنیم، خدائی که هرچه بنده بدان نیازمند است میتواند از او بطلبد، چه خواستش اجابت شود و یا نه. این بدان معنا ست مردمان دینمدار به تسلیم و اطاعت خو گرفته اند، نه به اصل و اصول آزادی. دین اسلام، انسان را بسوی آزادی فرا نمی خواند، بلکه فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت. نیاز به آزادی در چنین شرایطی اگر بروید، نمیتوان انتظار داشت که روزی به باروری برسد. بویژه اگر آزادی اساسا به یک مفهوم منفی و زیانبار تعریف و تبیین بشود، پدیده ای غربی، موجب بی بند و باری و تباهی، فساد زا و انحطاط آور.

اما، آنچه ما را از آزادی همچنان دور نگاه داشت، تنها بآن دلیل نبود که مردم عادی با آزادی بیگانه بودند. روشنفکران، هنرمندان، دگر اندیشان، سازمان ها و احزاب سیاسی و دانشجویی نیز توجه چندانی  به مسئله ی آزادی نداشتند. جلال آل احمد، کمی زودتر، بلحاظ زمانی، با قلمی تیز و دیدگاهی انتقادی و تاثیر گذار، اندیشه ی "غرب زدگی" را قبل از ظهور امام خمینی، به فرهنگ و ادبیات جامعه ارائه نموده بود، عارضه ای که بنظر او اصالت ملی و دینی ما را تهدید میکرد. به استقبال غرب زدگی، برخاسته از اندیشه یک متفکر بومی، چه کسی بود که نشتابد. آری، درد جامعه شناسائی شده بود: غرب زدگی. دردی بزرگ، سد حرکت جامعه ما بسوی خوشبختی و خوشزیست.

 حال آنکه سخن غربزدگی، سخن تایید و تصدیق بازگشت به دین و سنت بود و نه برشناخت آزادی و ضرورت وجود آن برای بیرون آوردن آنچه ولا ست و عالی در جامعه و آدمیانی که در آن زندگی میکنند. سخن غربزدگی، سخن ستیز با آزادی ست، که در بخشی از روشنفکران و دانشگاهیان  نفوذ و تاثیر عمیقتری یافت. غرب زدگی نه تنها حرکت بسوی آزادی بلکه حتی سخن از آزادی را هم هرچه دشوارتر ساخت.

دکتر شریعتی وقتی اسلام گرایی را در دانشگاه ها مد کرده بود، در باره ی آزادی که داد سخن نمیداد. او، هم با نظام سرمایه داری در ستیز بود و هم با مارکسیسم. در منظر او"تشیع سرخ " و "شهادت،" "شیعه ی علوی،" ناجی مسلمانان بشمار میرفتند. سینما گران تجاری را که باید معماران اصلی فرهنگ توده ای خواند، بازگشت به سنت بعنوان راه نجات از کجروی ها و فساد اخلاقی را  به نمایش در میآوردند و تعصب و غیرت را میستودند، مثل، فیلم سیمائی قیصر که سر اغاز روندی در هنر سینمائی گردید. عدم حضور آزادی در ادبیات و فرهنگ عام را باید به تاریخ کوتاه بازگشت بسوی دین و سپس سلطه آن بواسطه قشر آخوند در ایران دانست.

اسلام گرایی، نه آزادیخواهی، در حالی رشد و توسعه نمود و در داخل و خارج، روشنفکران و دانشجویان را بخود جلب میکرد که جامعه ی ایران تحت حکومت شاهی بسوی غرب و تجدد خواهی در عرصه مادی، شتاب گرفته بود. در این میان ملی گرایان و مارکسیست ها نیز در گیر مبارزه با نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیسم بودند. آزادی و اندیشه به آزادی، بعنوان یک پدیده ی بورژوایی محکوم میگردید. به جرات میتوان گفت که مارکسیست لنینیست های انقلابی کمتر از اسلام گرایان، آزادی ستیز نبوده اند. تجربه شوروی و اروپای شرقی و چین نشان میداد که سوسیالیسم و آزادی نیز باهم دشمنی های بسیار دارند. حزب توده، پایه گذار کمونیسم در ایران، همچون دیگر احزاب کمونیسم؛ رسما خود را بخشی از حزب کمونیست شوروی میدانستند، خدمتگزار اجنبی، نه آزادی. انقلابیون چپ همآنقدر میتوانستند دل برای آزادی بسوزانند که احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی.

بنابراین، نمیتوان آزادیخواه بود و بطور مداوم در امتداد تاریخ استبداد را تولید و باز تولید نمود. استبداد از بسیاری چیزها ریشه میگیرد، ولی ریشه ی اصلی آن را باید در دین اسلام یافت. یکی از وجوه بارز کشورهای اسلامی، عدم آزادی ست و سلطه استبداد که قدمتی 1400 ساله در کشور ما دارد و پیشین است نسبت به ظهور بورژوازی و استعمار خارجی و امپریالیسم جهانی. ما در نظام استبدادی زاده میشویم و با ارزش های استبداد زا و باور به احکام تغییر ناپذیر الهی، به بلوغ و جوانی و سپس سنین پیری میرسیم.

پس سنجیده آن است که نیم نگاهی هم به شناخت خود و مردم خود بیاندازیم، قبل از آنکه سیه روزی زمان حال  را ناشی از قول و قرار های دروغین خمینی بدانیم، به خود بازگردیم و به کیستی و چیستی خود بنگریم که در دامن چه ارزشها و باورهایی پرورش یافته ایم. به قضاوت بنشینیم که این خوی آزادی در ما بوده است و یا خوی استبداد، کدام بوده است سبب تاریکی. آیا، بهمین شیوه گذشته است که میخواهیم زن زندگی آزادی را رهنمون راه خود قرار دهیم. جای بسی بسیار تردید است.

جهان در زمان و عصر دیگری زندگی میکند، در عصر  تجدد و عصر دیجیتال و هوش مصنوعی. جامعه اخوندی در یک جهان دو گانه بسر میبرد. زیر بنای مادیش، کم و بیش، در عصر دیجیتال و تجدد و هوش مصنوعی میزید، در حالیکه دارای یک روبنای فرهنگی ست که ریشه در آنچه صحرا نشینان و بادیه نشینها در باره سازمان و روابط اجتماعی و قواعد و قوانین حاکم بر زندگی در آن زمان و مکان می اندیشند. همین بس به لباس آخوند و محیط آموزش و دانش پروری. آخوند بنگری. هنوز برانند که بسبک پیامبر اسلام باید لباس پوشید و همچون او زندگی کرد، مهم نیست که در قرن بیست و یکم زندگی میکنیم. زندگی در تبعیت از شریعت اسلام باید تداوم یابد و نه بر عکس. هم اکنون در ماه رمضان بسر میبریم که هر دقیقه ان تابع قاعده و قانون خاصی انجام میشود. چه زمانی از خواب بر خیزی و در چه زمانی اجازه داری که بخوری. که در تاریک و روشن صبحگاهی باید برخیزی و تازمان هست شکم سیر سازی که حق خوردن نداری حداقل 12 تا 15 ساعت آینده، از صبح سحر تا غروب آفتاب. اگر برگزاری این مراسم  سودی  میرساند بلحاظ معنوی و روحی، تا حالا نمیتوانی نشانی مبنی بر سود رسانی به مریضی آز در فرهنگ موجود بیابی.

واقعیت آن است که ما ایرانیان شیفته ی آزادی هستیم با خوی استبدادی. این است که به آزادی عشق میورزیم، اما، تحمل اندیشه ی دین ستیز و استبداد شکن را نداریم. از فروپاشی نظام ارزشی و اخلاقی که استبداد زا ست به هراس افتیم، بجای آنکه به نشر آن بپردازیم به بهانه های مختلف به سانسور آن میپردازیم، آنهم نه در دامن خفقان و خفگی حاکم بر داخل بلکه در سرزمین غرب، و در دامن آزادی، آنهم به بهانه های قواعد اختراعی. این بدان معنا ست اگر زندگی در دامن آزادی خوی استبدادی ما را فرو نمینشاند، چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که گلوگاه شان را چنگال خفقان فشرده است برای سالیان دراز؟

 اما، در همین شرایط خفقان و سرکوب موجود، محروم سازی انسانها از ابتدائی ترین حق و حقوق انسانی، و تقلید و تبعیت اجباری از قواعد و قوانین شریعت، نزدیک به نیم قرن سلطه مطلق بر جامعه، شرایط نابودی و انهدام دیالکتیکی خود را نظام، مثل، جوامع و حتی، پدیده های طبیعی دیگر بوجود میاورد. یعنی که عمر حکومت دین بواسطه آخوند بپایان خود رسیده است. پذیرش تغییرات مادی  در پیرامون برای آخوند اجتناب ناپذیر بود. اما، آخوند بفهم تعییر در باورها و ارزشهای دینی قادر نیست. حضرت ولی فقیه، آخوند خامنه ای وقتی استدلال میکند که چرا اماده مذاکرده با کشوری بی نام (شرمگین از راندن نام امریکا بزبان)، بان دلیل که "قلدر" است بخوبی نشان میدهد که ولی فقیه در دورانی زندگی میکند و بجنگ و درگیریهایی میاندیشد و از آنان میآموزد که در 14 قرن پیش از این صورت گرفته است. اما، تضاد و خصومت اندیشه آخوندی با زمان، داستانی ست که از قرنها پیش اغاز شده و هنوز ادامه دارد..

 آخوند، پس از نیم قرن بر مسند قدرت، هنوز نتوانسته است با موی سر زن، بآشتی بر خیزد و زنان را در گزینش حجاب آزاد بگذارد. اما، چنین نظامی مقدس، تا کنون، هرچه سرمایه مالی و معنوی دارا بوده است هزینه کسب علم غنی سازی هسته ای کرده است. از اتصال علم امروز به علم الهی که در 1400 سال پیش از این بر بشر آشکار گردیده است سندی در دست نیست. گذشت زمان اتصال دوران پست مدرن را به دوران رسالت و امامت و خلافت هر روز دشوارتر میکند. تنها وقتی میتوان بین این زمان و آنچه در 14 قرن پیش خوب یا بد ، گناه یا صواب، کفر یا شرک و نفاق یا الحاد، ارتباط بر قرار نمود که افراد  بشنر بتوانند با یکدیگر بسازش در آیند. بخصوص اگر دین به برچیدن بساط خو در عرصه عمومی اقدم نماید. چه در عرصه خصوصی، دینمداری راحتتر میتواند به همزیستی با واقعیات دینای جدید همسازی بیاموزد.

شایسته یاد آوریست که شعار زن زندگی آزادی، شعاریست بر آمده از بیش از 46 سال مبارزه. اهمیت آن در این است که آلترتاتیوی ست معتبر، بسی بسیار انسانی تر از تمامی ارزشهای نهفته در شریعت اسلامی و آموزشهای آلهی. آغازیدن با نام زن تایید وجود زن است بمثابه یک انسان برابر و توانا همچون مرد. زندگی نیز تایید هستی ست و شادی و خوش زیستی بجای پیوستن به نیستی و جهاد و شهادت. سر انجام بآزادی میرسیم، آنچه که یک جامعه انسانی بدان نیازمند است. تنها در آزادی ست که انسان میتواند بشناخت و توانائیها و ناتوانیهای درونی خود نائل آید.

آنچه، در واقع، هماکنون در حال وقوع است، تغییر و دگر گونی در شیوه های گفتمان و بر قراری ارتباطاط  و کنشگریهای اجتماعی ست. میتوان گفت که شعار زن زندگی آزادی خود بازتابنده این تغییرات و تحولات در زمینه باور ها و ارزشها ست و ارتقا تفاهم و همبستگی ملی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmojem@gmail.com