ایمان آقایاری
بر اساس ارزیابی بسیاری از تحلیلگران و حتی برخی نهادها یا مقامات بلندپایه دیگر کشورها، جمهوری اسلامی ایران در ضعیفترین وضعیت، طی بیش از چهار دهه حکمرانی خود قرار دارد. اقتصادی در حال احتضار، فروپاشی نظامِ ارزشی حکومت در میان جامعه و حتی زوال تدریجی آن در بین حامیان پیشین، قطع یا تضعیف قابل اعتنای بازوهای نیابتی، سقوط بشار اسد، شکلگیری ائتلافها و اتحادهای منطقهای در غیابِ ایران، حس ناامنیِ مقاماتِ رژیم در امنترین و خصوصیترین ساحتهایشان و شاید از همه مهمتر نفرت غیرقابل وصف توده مردم نسبت به کلیت نظام سیاسی حاکم، مولفههای عمده وضعیتی است که حکومت جمهوری اسلامی در آن جا گرفته.
اینک دونالد ترامپ، مردی که سابقه کارزار «فشار حداکثری» علیه جمهوری اسلامی و کشتن قاسم سلیمانی را در کارنامه خود دارد به کاخ سفید بازگشته است. ترامپ سیاستمداری که به تعبیر وزیر امور خارجه خود «از زاویه تجارت به سیاست خارجی» نگاه میکند و پیشبینیناپذیری را به عنوان یکی از بارزترین ویژگیهای او میشمارند هنوز از گرد راه نرسیده با صدور فرمانهای خود هیاهوی بسیاری در سطح جهان برانگیخته است. نکته قابل تامل اینکه سکاندارِ جدید سیاست آمریکا هنوز هیچ اقدام معناداری بر ضد جمهوری اسلامی نکرده است. از سوی دیگر امتناع دولت وی از محکوم کردن نقض حقوق بشر در ایران در نشست جهانی حقوق بشر و قطع کمکهای جهانی ایالات متحده به نهادها و موسسات که البته بخش بسیار کوچکی از آن به گروههایی از اپوزیسیون ایرانی تعلق میگرفت، میتواند خوشایند مقامات مستقر در تهران نیز باشد.
در طرف دیگر ماجرا، رهبر رژیم حاکم بر ایران، بر خلاف گذشته که امکان هرگونه مذاکره با ترامپ را قاطعانه رد کرده بود، سخنانی دوپهلو راجع به آن بیان میکند. ظریف در داووس چراغ سبز نشان میدهد، پزشکیان و با لحنی متفاوت با وی، وزیر امور خارجهاش عراقچی از گشودگی نسبت به گفتگو با دولت ترامپ در صورت انجام اقدامات اعتمادساز از سوی او سخن میگویند. جریان دیگرِ درون ساختار، ملقب به تندروها، وجه دیگر سخنان علی خامنهای را پررنگ کرده و از بیاعتمادی به آمریکا و خسران مذاکره با آن میگویند و برای مذاکرهکنندگان احتمالی خط و نشان میکشند. اما شواهد حاکی است که استراتژی بقای نظام، بهای موافقان مذاکره را افزون کرده و در عمل عرصه را به آنان واگذار خواهد کرد، اما در موضعگیری و اردوکشی خیابانی نیز جناح مقابل سهم خود را تا اطلاع ثانوی در دست خواهد داشت.
رصد واقعیات در گذر زمان و کالبدشناسیِ نظم مسلط بر ایران، چنین مینمایاند که تقابلهای موجود در ساختارِ حاکم، دلالت بر دوپارگی و تضاد ماهوی ندارند. جریانهای مختلفِ سنگر گرفته در وضع مستقر، ذینفعانِ متحد در سطح کلان هستند که در موارد جزئی منافع متمایزی را نمایندگی میکنند. مثلا گروهی تحریمزی هستند و منافع آنها در گرو افزایش تحریمهاست، گروه دیگر خواهانِ کاهش تحریمها در محدودهی گسترش مراودات تجاری خود و بهرهمندی از اخذ برخی نمایندگیها یا انتفاع از طرفیت در مذاکرات و انعقاد قرارداد با شرکتها هستند. به لحاظ منطقی، هیچکدام از این جریانات که در غیابِ مردم و ذیل قوانین انحصارگرایانه و مداخلهجویانه پایگاه خود را مستقر کردهاند، تمایلی به گذارِ ساختاری و کلان از وضع موجود ندارند.
بر مبنای تصویر فوق از موقعیت نیروها و جریاناتِ مستقر و مستتر در حکومت جمهوری اسلامی و پذیرشِ جمعیِ آنان نسبت به مقوله زیست تحتِ سپهر ولایت، میتوان پنداشت که نظام در کلیت خود راهبردی واحد در مسأله مذاکره با آمریکا و به طور عام، غرب را تعقیب میکند. این راهبرد را رهبری نظامِ سیاسی، بر پایه برآوردها و گزارشاتی که از نیروهای تحت امر دریافت نموده تعیین کرده و به بخشهای مختلف دیکته میکند. به عبارت دیگر مواجهه جمهوری اسلامی با مسائلِ مختلف، طبق راهبردی واحد با دو یا چند لایه و نمودِ متفاوت صورت میگیرد.
متناسب با این مفروضات، آمادگی جمهوری اسلامی برای مذاکره، سازگار با ظرفیت ترامپ برای معامله و استفاده از گزینه دیپلماسی است و این پنجرهای نیمهگشوده برای خلاصیِ نظام از بخش بزرگی از معضلاتی است که با آن دست به گریبان است. ترامپ نشان داده که در صورت مشاهده امکان توفیق در مذاکره، حاضر به چشمپوشی از ملاحظات دموکراتیک و حقوقبشری است. ترامپ بارها اعلام کرده که به دنبال تغییر رژیم در ایران نیست. ظواهر امر حاکی است که داد و ستد با او امکانپذیر است؛ اما تعلل حکومت برای چیست؟
حکومت جمهوری اسلامی اساسا حکومتی ایدئولوژیک است؛ یعنی نه یک حکومت سنتی از نوع سلطنت خاندانها و قبایل و نه حکومتی با اقتدار عقلانی است، بلکه رژیمی است مکتبی، دارای پیشوایی در ردای یک ایدئولوگِ همهچیزدان، برای هدایت تحمیلیِ انسانها به سمت سعادتِ ادعایی و برآمده از یک انقلاب.
علی خامنهای طی چند دهه رهبری این حکومت، به آن شاخ و برگ داد و برای تحکیم قدرت خود که فاقد شأن کاریزماتیک رهبر اول بود دستگاه عریض و طویلِ بوروکراتیکی ایجاد کرد و شبکه گستردهای از منافع پدید آورد. کیش شخصیت خامنهای نه تنها محبانی گرداگرد خود پرورش داد، بلکه تمامی این منظومهی عظیم که با محوریت وی کل ایران را به انحصار درآورد، بر دعاوی و شعارهایی استوار شد. آمریکاستیزی، محو اسرائیل، تقابل همهجانبه با تهاجم «دشمن»، تمدنسازی و بسیاری از عناوین اینچنینی که کمابیش در متنِ ایدئولوژی نظام موجود بود، فرصتِ تبدیل شدن به نهاد و همچنین شکلگیریِ کثیری از بنگاههای اقتصادی حول خود را یافتند. علی خامنهای تا کنون به معجزه همین شبکه گسترده که به طور مستقیم و غیرمستقیم از منابع عظیم ارتزاق میکنند، چندین بحران بزرگ برای بقا خلق کرده و چندین بحرانِ بزرگِ بقا را نیز پشت سر گذاشته است.
اگرچه الیگارشی حاکم و نهادهای مالی گسترده آن ریشه دوانده و قرص شدهاند، اما خامنهای به زیرکی نسبت به اهمیت نظام توجیهات، برای حفظ انحصار قدرت و ثروت در میان خودیها آگاه است. این تنها تبیین قابل قبول برای موارد متعددی است که وی همزمان با تسلیم در برابر شرایط و یا کرنش در برابر طرف خارجی، حاضر به پذیرش شکست نشده است. او در چنین شرایطی حتی مواضع اعلامی خود را نیز تغییر نمیدهد. از موضوعات داخلی چون «اجبار در حجاب اسلامی» گرفته تا ستیزهجوییهای خارجی او در هیچ موردی شعارهای اصلی و ادعاهای بنیادی خود را خطا ندانسته یا عوض نکرده، بلکه کارگزاران یا واسطههایی را برای تعدیل شرایط یا پذیرش وضعیت جدید یا عادی جلوه دادن نظام گسیل کرده اما همزمان در شمایل «انقلابی» و «متعهد و مکتبی» ظاهر شده و در زمان شکستِ پروژههای «قهرمانانه» خود نیز اظهار کرده که به کارگزاران هشدار داده بود اما آنها درست عمل نکردند. این رویه توجیهی بوده برای حفظ شالوده نظام، برای برقرار نگاه داشتن ستونهایی از شعارها و اصول ایدئولوژیکی که سقف حکومتی را نگاه میدارند که در زیر آن غارتی نظاممند در جریان است. پذیرش غلط بودن سیاستهای دشمنکیشانه، جنگ تمدنی با غرب، سیاست «محو اسرائیل»، تلاش برای ایجاد «هلال شیعی»، هزینهکرد برای «عمق استراتژیک»، ماجراجویی هستهای و سایر رفتارهای رژیم به منزله پذیرش فروپاشیِ یک سامانه مبتنی بر اوهامِ ویرانگر است. امتناع خامنهای از تغییر مواضع بنیادین، لزوما از سر ایمان قلبی نیست، بلکه تقلایی برای حفظ استیلای نظام بر مردم و منابع کشور است. حال مذاکرهای که نه چون برجام برنامه هستهای را محدود کند بلکه اصل غنیسازی را برای حکومت ممنوع سازد یا مفادی از این دست در خود جای دهد، چه نسبتی با الگوی رفتاری خامنهای خواهد داشت؟
با این تفاصیل اکنون علی خامنهای و نظام متبوعش، هراسان از اوضاع داخلی و پیرامونی، با دستانی خالی از برگهای با ارزش، میخواهند پا در فضایی مبهم برای مذاکره بگذارند؛ قماری بر سر تنها دارایی نظام برای وحشتآفرینی یا به تعبیرِ برخی حامیان حکومت، بازدارندگی؛ یعنی انرژی هستهای. با وجود سهمگین بودنِ شرایط و عدم قطعیتها در این موضوع، شاید بدترین بخش برای رهبر نظام، نوع دیپلماسی و معامله مد نظر ترامپ است. کارگزاران و لابیهای جمهوری اسلامی طی چند دهه قابلیتهای خوبی برای یافتن راهکارهای قانونی در سطح بینالمللی جهتِ توجیه اعمال نظام و پیدا کردن مسیرهای جایگزین و بده و بستانهای پشت پرده یافتهاند. گِره ماجرا در این فقره روحیه فردی است به نام ترامپ که نه چندان پایبندی به فرمالیتهها و روال مرسوم دارد که جمهوری اسلامی در دور زدن آن خبره شده و نه بهطور مشخص تعیین کرده: «چه میخواهد؟»، «چقدر میخواهد؟» و «چگونه میخواهد؟».
این تحلیل، پیشفرض گرفته که ترامپ دغدغهای نسبت به مقولات دموکراسی و حقوق بشر در ایران ندارد و قرار نیست از آن حتی به مثابهی اهرم فشار استفاده کند. از سوی دیگر مراد از این نوشتار لزوما کارآمد شمردن شیوه سیاستورزی ترامپ نیز نیست. موضوع، امکان تبدیل شدنِ مذاکره با ترامپ، بالاخص در شرایط موجود، به تلهای برای جمهوری اسلامی است که در آن «پادشاه» برای خروج از تله وادار شود به «عریان» بودن خود اعتراف کند. مسأله این است که آیا خامنهای مسیر طی شده را علیرغم سرنوشت بسیار وحشتناکِ قابل تصور، ادامه میدهد یا برای برون رفت از آن ناگزیر پا به مسیر پرسنگلاخ و پرسایهای میگذارد که ممکن است در انتهای آن مجبور شود با عریانی خود در آینه مواجه شده و آن را فریاد زند؟
*در قدیم دستخون به مرحلهای از قمار میگفتند که در آن شخص همه چیزش را باخته بود و جانش را گرو ادامه بازی میگذاشت.
نظرات