فیروزه خطیبی /آمریکا


چهار سال پیش در چنین روزهایی در آبان ماه، ایران درودی، نقاش سرشناس ایرانی، زنی آزاده و مبارز و بانویی که هنر معاصر ایران تا همیشه مدیون و مرهون زحمات و تلاش های بی وقفه او خواهد بود، بعد از چند ماه بیماری در سن ۸۵ سالگی در تهران درگذشت و در حقیقت به همان نور درخشانی پیوست که در اغلب آثار نقاشی او، از قعر شن زارها و ویرانه های یخ زده به ما نوید می دهد که جهان نور و پاکی و روشنایی وجود دارد هرچند در حال حاضر در پس تاریکی ها نهفته است و این که امید را هرگز از دست ندهیم.

ایران درودی هنرمندی یگانه و از پیشگامان هنر نقاشی معاصر ایران و از شش دهه قبل، از معدود هنرمندانی بود که در سطح جهان به معروفیت رسید. او بیش از ۶۴ نمایشگاه انفرادی و بیش از ۲۰۰ نمایشگاه گروهی در موزه ها و نگارخانه های معتبر ایران، اروپا، آمریکا، مکزیک و دیگر کشورهای جهان برگزار کرد. در بیشتر تابلوهای بعد از انقلاب او، از جمله اثری با عنوان "پایداری"، دیوارهای روستایی سرشکسته به چشم می‌آید و مجموعه تابلوهای "عصر یخبندان" او هم به همین دوران تعلق دارد. در همین دوران هم شاملو شعر "پیش از تو صورتگران" را برای ایران درودی می سراید:

پيش از تو
صورتگران
بسيار
از آميزه برگ ها
آهوان برآوردند؛
يا برشيب كوهپايه ئي
رمه ئي
كه شبانش در كج و كوج ابر و ستيغ كوه نهان است ؛
يا به سيری و سادگی
در جنگل پرنگار مه آلود
گوزنی را گرسنه كه ماغ می كشد.
تو خطوط شباهت را تصوير كن :
آه و آهن و آهك زنده
دود و دروغ و درد را -
كه خاموشی
تقوای ما نيست .
سكوت آب می تواند خشكی باشد و فرياد عطش؛
سكوت گندم می تواند گرسنگی باشد
و غريو پيروزمندانه قحط؛
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است .
اما سكوت آدمی فقدان جهان و خداست...

شعر در سال ۱۹۶۹ و زمانی سروده شده که شرکت آی تی تی که لوله کشی نفت آبادان به ماهشهر را انجام داده بود، گروهی را به ایران می فرستد تا هنرمندی را برای اجرای تابلویی از این لوله کشی ها انتخاب کنند و خانم درودی برای این کار برگزیده شد که در آن زمان مشغول انجام مراحل نهایی اثر بزرگ دیگری بنام "رستاخیز" بود و از اهمیت خلق و انتشار تابلویی با عنوان «نفت ایران» ‌و رسالتی که بر عهده او گذاشته شده بود کاملا آگاه بود.

ایران درودی در زمان امضای قراردادی که آن را مهم ترین قرار داد زندگیش خوانده است، همه امتیازهای مادی این اثر را زیرپاگذاشت تا بتواند اثر را بدون کوچکترین شرط و شروطی از طرف دست اندرکاران خلق کند. این اثر که بعدها توسط احمد شاملو "رگهای زمین، رگهای ما" نام گرفت با تیراژ چند میلیونی در مطبوعات مهم و معتبر جهان از جمله، تایم، لایف و نیوزویک منتشر شد. تابلو لوله های به آتش کشیده شده نفت و دود سیاهی که از آن برخاسته است را در یک زمینه از فضایی یخ زده و در حال نابودی شهری نشان می دهد.

خانم درودی گفته بود: "روزی که این تابلو در مطبوعات دنیا چاپ شد یکی از بزرگترین روزهای زندگی من بود. سی و دو سالم بود که به شهرت جهانی رسیده بودم و درهای زیادی برایم باز شده بود، ولی صبح روز بعد مثل روزهای دیگر ساعت ۸ صبح سرکارم در تلویزیون حاضر شدم و دفتر ورود و خروج را امضا کردم. انگار هیچ اتفاقی پیش نیامده چون در قلبم می‌دانستم، من در خاک وطنم ماندنی هستم و این خاک است که منبع الهام من است."

در یادداشتی از علی میرفطرس نویسنده و مورخ ساکن فرانسه درباره خانم درودی می خواندم که از این هنرمند با عنوان " عارفی در مکاشفه رنگ ها" و "عاشقی جان شیفته که با وجود جایگاه بلندش در هنر ایران و جهان، تواضع و فروتنی اش ستایش انگیز بود" یاد کرده است. او که در جریان فیلمبرداری مستند "ایران درودی، نقاش لحظه های اثیری" در پاریس برای نخستین بار با این هنرمند آشنا می شود در مقاله ای در نقل قولی از خانم درودی در باره عشق می نویسد:

«خستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیّت جهان را کردم. همه کس و همه چیز را متعلّق به خود دانستم. امروز - تهی از خود خواهی و تصاحب‌ها- تنها مالک تنهایی خویشم. نگاهی عاشقانه به زندگی دارم. عدم حضورم را اعلام می ‌کنم. این است نظام عشق... هیچکس نبودن."

میرفطروس می نویسد: این سخنِ«ایران» یادآورِ سخنِ عارف بزرگ و همولایتی خراسانی اش -ابوسعیدابو الخیر- است که در معرفی خویش گفته بود: «هیچکس ابن هیچکس»

***

چند سال پیش تر، نقدی بر همین فیلم مستند "ایران درودی، نقاش لحظه های اثیری" ساخته بهمن مقصودلو; سینماگر ساکن شرق آمریکا نوشتم و مدتی بعد با تعجب تلفنی از خانم درودی از تهران داشتم که تماس گرفتند تا تشویقم کند. او با لحنی صمیمی و مهربان به من گفت: "خیلی قشنگ احساسات و کارهایم را درک کرده اید. آفرین برشما". از همان دوران و بعد از این تماس تلفنی و گفت و شنودی که بیش از یک ساعت بطول انجامید، ما هم چنان گاه و بیگاه در تماس بودیم. یک بار هم خبر شادی بخش راه اندازی موزه ای از آثارش را به من داد. آخرین بار هم در دوران بیماری و برای پاسخ به تبریک نوروزی ام. او نوشته بود: "فیروزه عزیز سلام. با اینکه ملاقات تان نکرده ام، همان صحبت های تلفنی که با هم داشتیم خاطره بسیار خوبی برایم بجای گذاشته است. با ارادت قلبی و همیشگی، نوروز ۱۴۰۰ مبارک باد."

شوربختانه نه من افتخار ملاقات با خانم درودی را پیدا کردم و نه او توانست با و جود کارشکنی ها شاهد ساختمان موزه آثارش باشد و نشد تا آخرین آرزوی نقاش نورها به حقیقت بپیوندد.

....

در آن نقد فیلم نوشته بودم:

فیلم «ایران درودی نقاش لحظه های اثیری» یکی از معدود مستند های بیوگرافیکی است که در آن سرگذشت و ذهنیت یک زن هنرمند ایرانی در ابعادی گسترده از زبان خود او به نمایش گذاشته می شود و از فضایی آزاد و بی تعارف و شیوه روایتگری صادق و بی تکلف برخوردار است.

فیلم، تماشاگر را از درون نقاشی های کم نظیر «ایران درودی» به زوایای روح پیچیده و ناشناخته زنی هنرمند، مستقل و تنها می برد. تنها چون «میترا» یی ایستاده در مقابل بی کرانگی تاریخ سرزمینی کهنسال. سرزمینی که از نور و آتشی نامیرا به خشکسالی و یخبندان رسیده است اما لطافت گل های نیلوفر، که از نمونه های آشنای کار های ایران درودی است، چون فروهرهایی در گوشه و کنار این آثار، به ما نوید می دهند که این خشکسالی همیشگی نیست. که این یخبندان "بهارپذیر" است و زیر این خرابه های هزارساله، آتش سوزان عشقی عمیق و پرشورنهفته است. آتش سوزانی که درهمان نگاه نخست، قلب تماشاگر نگاره های لطیف اما به شدت عمیق وکوبنده «درودی» را تسخیر می کند. آثاری که به شیوه رمز و رازهای نهفته در اشعار "حافظ" با بیننده گفت و گو می کند و با گردش ها و چرخش های عرفانی از نوع سردوده های «مولانا» و «عطار»، پیام «ایرانیت» را از درون قرن ها و از قلمرو سرزمین های ساخته ذهن هنرمند به تماشاگری که درمقابل بوم قاب کرده او ایستاده است می رساند. پیامی از «دختر خورشید» به مخاطبانش. پیامی اهورایی که نور خیره کننده اش همه جا در این آثار دیده می شود و آنگاه انسان می اندیشد «ایران درودی» هم به روایت «شاهرخ مسکوب» در کتاب «سوگ سیاوش» همه عمر «به کاری پرداخت که به خاطر آن آفریده شده بود» و این که «کار انسان، کار خداست» و «آدمی چون به کاری بپردازد که به خاطر آن آفریده شده، خدای را کامروا کرده است.»

لحظه هایی از فیلم، «ایران درودی» را دراوقات میان خلق آثار هنری اش نشان می دهد که چون روحی سرگردان یا پیامبری در انتظار وحی در خیابان های پاریس پرسه می زند و به گفته خود او، جثه ضعیفش را برای «خلق اثر بعدی» آماده می کند. در این دقایق تنهایی، ایران درودی «هنرمند» با ایران درودی دختر، خواهر و همسر ارتباط هایی برقرار می کند. ارتباط هایی کوتاه و زودگذر که گاه به صورت غم انگیزی با تم سفر، دوری، غربت، مرگ های ناگهانی و پیوند با ابدیت همراه است. اما انگار«درودی» با این آدم های قصه زندگی اش و این تنها رابطه های زمینی اش، هرچند هریک به نوعی بر او اثرگذار بوده اند، به وسعت کهکشانی فاصله دارد و تنها این قلم مو و بوم نقاشی است که اجزای جدائی ناپذیری از وجود او به شمار می رود و انگار سال هاست که این هنرمند در هنر فراواقع گرای خود حل و با آن یکی شده است.

در فیلم ما زنی را تماشا می کنیم که درآپارتمانی دریک غربت اختیاری زندگی می کند و ساعات بیکاری اش با نواختن پیانو، کافه نشینی و قدم زدن در خیابان ها می گذرد و علیرغم کلاه کپی کج نشین برسر، سیگاری که هنگام قدم زدن درگوشه لب دارد و اشاراتی به دوستی و همنشینی اش با; سالوادر دالی، آندره مالرو و فدریکو فلینی بازهم به یک زن معمولی ایرانی شباهت دارد. درحالی که تماشاگر در همه این لحظات می داند که این زن به ظاهرمعمولی، پیام آوری است که از طریق خلق ایماژ هایی بی نظیر ما را به جایی ورای زمان و مکانی که می شناسیم; پرواز می دهد و هرچند «درودی» اغلب آثار خود را سیاسی می داند اما پنداری این پیام ها نه تنها فرا سیاسی، بلکه فرا تاریخی و حتی فرا زمینی و فرا زمانی اند و از جایی، در نقطه تلاقی آفرینش با ابدیت به سوی ما آمده اند.

با این همه در مستند" ایران درودی، نقاش لحظه های اثیری" ، تابلوی «رگ های زمین، رگ های ما» درباره نفت به تاراج برده شده سرزمین کهنسال ایران که با شعری به همین عنوان ازسروده های احمد «شاملو» توسط خود شاعر همراه شده، ایران درودی "زمینی" می شود و هنر خود را به روز می کند و کلام «شاملو» چه زیبا بر رگه های سرخ و سیاه; لوله های آتش زا و خون اندود نفت در نقاشی «درودی» می نشیند:

ﻏﺮﻳﻮ ﺭﺍ

ﺗﺼﻮﻳﺮ ﮐﻦ!

ﻋﺼﺮِ ﻣﺮﺍ

ﺩﺭ ﻣﻨﺤﻨﯽ ﺗﺎﺯﻳﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻧﻴﺶ ﺧﻂِ ﺭﻧﺞ
ﻫﻤﺴﺎﻳﻪ ﯼ ﻣﺮﺍ
ﺑﻴﮕﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻣﻴﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ
ﻭ ﺣﺮﻣﺖِ ﻣﺎ ﺭﺍ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻳﻨﺎﺭ ﻭ ﺩﺭﻡ ﺑﺮﮐﺸﻴﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ.

ﺗﻤﺎﻣﯽ ِ ﺍﻟﻔﺎﻅِ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ ﻭ

ﺁﻥ ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ

ﮐﻪ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﻳﺪ

ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻳﮏ ﺳﺨﻦ

ﻳﮏ ﺳﺨﻦ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮﺩ:

ﺁﺯﺍﺩﯼ!
!ﻣﺎ ﻧﮕﻔﺘﻴﻢ

ﺗﻮ ﺗﺼﻮﻳﺮﺵ ﮐﻦ