ایمان آقایاری


اکنون که سایه جنگ بر سر اخبار سنگینی می‌کند و چشم و گوش‌ها بر موشک‌ها و پهپادها و جنگنده‌ها و بمب‌افکن‌ها دوخته شده شاید متن حاضر نابه‌هنگام در نظر آید. اما اگر این نابه‌هنگامی، اندکی از غبار فراموشیِ نشسته بر چهره «زن، زندگی، آزادی» بروبد، به‌هنگام‌ترین چیزِ ممکن است.

روزهای جاری سرشار از نام‌ها و یادهایی است که هر کدام به تنهایی تداعی‌گر مقولاتی در خاطره جمعی ایرانیان است. دو سال پیش در چنین روزهایی قیامی بزرگ، هیمنه رژیم حاکم در ایران را به چالش کشید. شهروندانی معمولی با جسارت برای استیفای حقوق پایمال شده خود پا به عرصه خیابان گذاشتند و با ابتکارات فراوان به کنشگری اعتراضی گسترده پرداختند. در مقابل، حکومت با بسیج گسترده توان و نیروهای خود شدیدترین و پیچیده‌ترین اشکال سرکوب را به نمایش گذاشت. در بستر چنین نزاعی انسان‌هایی معمولی تبدیل به قهرمانانی نامدار و صفحات عادی تقویم بدل به مناسبت‌هایی ماندگار شدند.

شاید انتظاری ذهنی وجود داشت که در سالگرد این رویدادهای زنجیره‌ای و به مناسبت یادبود قربانیان جنایات، حرکت‌هایی خیابانی به وقوع بپیوندد؛ اما با شناختی از الگوی کنترل و سرکوب جمهوری اسلامی و عطف به تجربیات گذشته قابل پیش‌بینی بود که چنین اتفاقی مخصوصا در مقیاس بزرگ، محتمل نمی‌نماید. شعله و دود جنگ‌افروزی‌های رژیم نیز چنان فضا را آکند که دیگر انتظاری در این باب، واقع‌بینانه نبود و نیست. جمهوری اسلامی حکومتی است که همواره بخش عمده توان خود را صرف «جنگی ترکیبی» علیه شهروندان می‌کند. به این منظور، نیروهای سرکوب در سطح بالایی از آمادگی برای مقابله با تجمعات احتمالی در چنین مناسبت‌هایی قرار دارند. از سوی دیگر ترفندهای حکومت برای پشت سر گذاشتن این قبیل بحران‌های احتمالی، متنوع و چندوجهی است.

حکومت ایران گاه در مقابل اتفاقات خلق‌الساعه غافلگیر می‌شود، اما با گذر از بحران، نسبت به ممانعت از وقوع مجدد آن بسیار هشیار است. در سمت جامعه نیز علیرغم نارضایتی‌های شدید و اعتراضات عمیق، نبود نوعی از تشکیلات مشخص، منظم و فراگیر، همچنین خاطره سرکوب و حجم انبوه مشکلات اقتصادی و اجتماعی موجب عدم تمرکز و کاسته شدن از توان رویارویی مدام با حکومت در سطح خیابان می‌شود.

در عین حال در شبکه‌های اجتماعی، در میان خانواده‌های دادخواه، انجمن‌‌های حقوق‌بشری، مخالفان حکومت و بسیاری از شهروندان، شاهد موجی از روایت‌گری نسبت به سیر رویدادها، یادبود قربانیان و نکوداشت پایداری و شهامت آنان هستیم. سوال اینجاست که در برابر وضعیت حاکم با چند و چونی که از توان سرکوب و کنترل حکومت می‌شناسیم و در این ایام اضطراب و پریشانی آیا یادبود و یادآوری، عملی عبث نیست؟

شاید بتوان با ضریب اطمینان بالایی از این سخن گفت که صرف بزرگداشت و یادبود و مرور نام قربانیان، چیزی را در صحنه عمل و واقعیت تغییر نخواهد داد. اما اگر عنصر یادبود را در متنی فراگیر به مثابه بخشی از یک نبرد همه‌جانبه بخوانیم آنگاه صورت مساله متفاوت است.

آلبر کامو در جایی می‌گوید: «رژیم‌های توتالیتر متحدانی بهتر از فراموشی و خستگی ندارند. پس دستور کار ما بدیهی است: حافظه و پایداری.» میلان کوندرا نویسنده‌ای که خود تجربه زیست در فضای کشوری تحت سلطه حکومتی تمامیت‌خواه را داشته نیز باور داشت که جنگ با قدرت «نبرد حافظه است با فراموشی». اینکه به‌خاطر سپردن جنایات و از یاد نبردن قربانیان چه میزان ما‌به‌ازای عملی تولید می‌کند حدیث مفصلی است. برای تاکید بر اهمیت و دربرگیرندگی آن کافی است اشاره شود که این مقوله سرتاسر پهنه جغرافیا و تاریخ انسانی را درمی‌نوردد.

به گمان نگارنده اساسا یکی از نیات برگزاری انتخابات اخیر، بازی اصلاح‌طلبان در آن و برگماشتن مسعود پزشکیان، استحاله «زن، زندگی، آزادی» و پاشیدن گرد فراموشی بر هویت جمعی شکل گرفته بر بستر آن آلام و آمال مشترک بود. این خاطره‌زدایی به موازات تلاش مضاعف حکومت برای امنیتی کردن فضا و هراس‌افکنی در دومین سالگرد جنبش، نسبت به نخستین سالگرد، گواهی است بر اهمیت «یاد» و «خاطره». به روشی مشابه با برهان خُلف می‌توان اثبات کرد که اگر فراموش کردنِ سرکوب‌های حکومتی و جان‌فشانی‌های مدنی، یاد قربانیان و مطالبات اصیل جنبش، به نفع حاکمیت استبدادی است، پس به‌خاطر سپردن و تداعی آن، حکم مقابله با وضعیت حاکم را دارد.

گفته می‌شود تصور آینده تنها از خلال حافظه امکان‌پذیر است. یعنی در صورت نداشتن یک حافظه جمعی و یا داشتن یک حافظه جمعیِ جعلی که نقاط برجسته و یا کم‌رنگ آن را نه سازوکارهای فردی، اجتماعی یا تاریخی، بلکه دستگاه پروپاگاندا تعیین می‌کند، حتی امکان تصور رهایی از عناصر سلطه نیز وجود ندارد.

بنابراین تولیدات فکری، هنری، ادبی و منظومه‌ای از کنش‌های معطوف به حفظ و بازسازی خاطرات تلخ و شیرینِ رخدادهایی از جنس «زن، زندگی، آزادی» مواجهه‌ای اصیل و تعیین کننده با تمامیتِ حکومتی تمامیت‌خواه است.

باید در نظر داشت که اهمیت یادبود و به‌خاطرسپاری، محدود به یک مقطع زمانی خاص نیست. این عنصر نه تنها در فرایند گذار بلکه حتی در شرایط پس از گذار نیز نقشی کلیدی دارد. اهمیت این مقوله تا آن‌جاست که در مفهوم عدالت انتقالی، «به‌خاطرسپاری» در میان ارکان اصلی جای گرفته است. از این رو که نه تنها به کار پاسداشت حرمت انسان می‌آید بلکه هشداری برای پرهیز از تکرار گذشته است.

این‌که بارها به گوشمان خورده که در جریان تحولات آفریقای جنوبی گفته شد «می‌بخشیم اما فراموش نمی‌کنیم» و امروز گروهی از دادخواهان ایرانی می‌گویند «نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم» جملگی تاکید بر اهمیت حافظه و یاد دارند. با وجود تفاوت در رویکرد، هر دو گزاره فوق ترجمانی از یک اصل واحد هستند؛ این‌ که حقوقی پایمال شده، انسان‌هایی برای احیای آن قد برافراشته‌اند، حکومتی به سرکوبشان پرداخته و این سیر در خاطره جمعی تثبیت شده است.

بی‌شک مبارزه با استبداد به چیزی بیش از این نیاز دارد؛ اما بدون این اصل، اصلا مبارزه‌ای در کار نیست.