ژینوس صارمیان

مدتی پیش ملانی در صفحه فیسبوک ساختمان با هیجان از انتقال ناو جنگی «ارلک» به رودخانه «سنت‌جانز» و درست در چند صد قدمی اپارتمان ما خبر داد و اینکه حضور اون چه تاثیر مثبتی در زندگی ما خواهد داشت. ناو بزرگ خاکستری رنگ که حالا تبدیل به موزه شده، محلی بود برای عروسی‌ها، پارتی‌های شبانه و مهمانی‌های هالوین و بزن و بکوب و من هر شب که از کنارش رد میشدم با خوشحالی نظاره‌گر شادی دیگران بودم. تا اینکه یک شب در روی کشتی متوجه عبارت «شبح خاکستری ویتنام» شدم و ناگهان ناو که تا اونموقع برای من فقط نماد سرخوشی بود در ذهنم معنای دیگری پیدا کرد….

سفر به ویتنام برای من انگیزه‌ای شد برای مطالعه در مورد جنگ ویتنام و کشته شدن دو میلیون انسان، از بین رفتن گونه‌های گیاهی و جانوری و آلوده شدن منابع طبیعی…. ویتنام واقعی اما اون چیزی نبود که من در ذهن داشتم. همچنان زیبا و سبز با همه مظاهر یک جامعه سرمایه‌داری و جوان‌هایی که به سرعت در جهت غربی‌ شدن می‌تاختند. اگرچه هنوز  پرچم‌های حزب کمونیست و تصاویر هوشی‌مین در همه جا دیده میشد.

یادمه وقتی رودخانه وسط شهر هانوی رو دیدم، از راننده جوان پرسیدم این همون رودخانه‌ای نیست که گاهی رنگش از شدت خون قرمز میشده؟ شانه‌هاش رو بالا انداخت و با انگلیسی دست و پا شکسته‌ای گفت: نمیدونم، من که اونموقع نبودم، از پدرم میپرسم شاید اون بدونه. البته اونم زمان جنگ بچه بوده، پدربزرگم هم که در جنگ شرکت داشته، الان آلزایمر گرفته و معلوم نیست کدوم قسمت حرف‌هاش درسته و کدومش تصورات خودش….

همچنان که از کنار کشتی رد میشم با خودم فکر میکنم، در زندگی چیزی بیهوده‌تر از کشته شدن در راه آرمان‌ها وجود نداره، چون آرمان‌ها در طول زمان رنگ میبازند و تغییر میکنند و قهرمانان دیروز تبدیل به وطن‌فروشان و در بهترین حالت متوهمان امروز خواهند شد، تا جایی که خودت هم در میانسالی به آرمان های شانزده سالگی‌ات میخندی و شاید بیهوده‌تر از آن، کشته شدن مظلومانه در راه آرمان‌های دیگران باشد. آرمان که نه سیاست‌های پلیدی که با رنگ و لعابهایی چون وطن‌پرستی، دینداری، شرف و غیرت به پیکر و روان مردم بیگناه تزریق میکنند …. در حالیکه سال‌های بعد ابزاری که وسیله کشته شدنت بوده به محل ترقص و پایکوبی تبدیل شده و هیچکس نه تو رو به یاد میاره و نه آرمانت رو….