شهرزاد ـــ روایت‌کننده‌ی قصه‌ برای شهریار، شاه ایران است. هسته اصلی داستان‌های هزار و یک شب؛ کتابی فارسی به نام هزار اَفسان بوده که امروزه در دست نبوده و در سده‌های پیش ـــ ترجمه‌ی عربی آن با اضافات دیگر به زبان‌های اروپایی نیز ترجمه شده و در غرب؛ به عنوان بهترین کتابِ ادبیات پارسی شناخته شده‌ است.

اصلِ داستانی‌ که همگان آن را می‌‌شناسند این است که وزیرِ شهریار، پادشاه ایران به خیانت همسر پادشاه پی می‌برد. همسر و معشوقِ پادشاه به جرم خیانت کشته می‌شود. شهریار تصمیم به انتقام می‌گیرد؛ بنابراین تا ۳ سال هر شب باکره‌ای را تزویج کرده و صبح به قتل می‌رساند. وزیر که وظیفه‌ی یافتنِ دختران را دارد ـــ به ستوه می‌آید ولی کاری از دستش بر نمی‌آید تا وقتی که شهرزاد دختر وزیر ـــ قدم به جلو می‌گذاشته و تصمیم به ازدواج با شاه را می‌گیرد. وی هر شب برای شاه قصه می‌گفته و بقیه داستان را برای شب بعد می‌گذاشته است. به مدت ۳ سال این کار را ادامه داده و برای شاه سه پسر به دنیا می‌آورد.

مهم‌ترین خصوصیت داستانی شهرزاد ـــ همان بهانه‌ی روایت است. یعنی قصه گفتن ـــ بهانه برای زنده ماندن است، زنده ماندنِ شهرزاد. دنیازاد خواهر شهرزاد قبل از اینکه شهرزاد به همخوابگی با شاه برود ـــ از او می‌خواهد که قصه‌ای بگوید تا خوابش ببرد؛ و شهرزاد مهم‌ترین قصه و بهترین قصه‌اش را می‌گوید؛ گلوی شاه پیش قصه‌های شهرزاد گیر می‌کند.

اما پس از سالها ـــ این هِزارتویی (نقشه‌هایی که به جایی ختم نمی‌شوند) حکایتِ شهرزاد قصه‌گو بنده را قانع نمی‌‌کند. به خصوص پایانِ کتاب؛ یک پایانِ خوش دارد، با توجه به نوع ادبیاتِ آن دوران، اجتماع و سیاستِ اتخاذ شده‌ی شاهان در ارتباط با همسرانشان ـــ به نظرِ من هیچگاه یک پایانِ خوش را نمی‌‌توان برای شهرزاد متصور شد.

با مقداری تحقیق و تفحص ـــ به نظر می‌‌آید که قبل از تدوینِ این کتاب به این نحو که آن را می‌‌شناسیم ـــ فردِ دیگری برای پنهان کردنِ سرنوشتِ واقعی‌ شهرزاد ـــ دست به درونِ اصلِ قصه برده و ۱۰۰۰ داستان به آن حکایت اضافه می‌‌کند. این شخص ابو عبدالله محمد قهشیگر است. این حکیم برجسته‌ی آن دوران؛ به واقعیتِ قصه خیانت کرده و دهها هزار صفحه‌ی شگفت انگیز، هوس انگیز و کاملاً دروغین به آن اضافه می کند.

برای بنده کاملا واضح است که چه چیزی را حکیم پشتِ داستانِ شهرزاد قصه‌گو پنهان کرده است: سلطان پس از به پایان رسیدنِ اولین قصه‌ی شهرزاد به او می گوید: من هیچ وقت داستانها را دوست نداشتم. بعد از گفتنِ این جمله‌ی کوتاه ـــ ناگهانی گلوی شهرزاد را می بُرَّد.

چرا؟ چون سلطان نمی‌‌تواند دوره‌ی درمانی برای دردِ خود قائل شود، نفرت با بافتِ روانِ او پیچ خورده و کینه تنها نهالی است که باید پرورش یافته تا مبدل به درختی غول‌پیکر شود. آن ۱۰۰۰ قصه ـــ در رسالتِ خود شکست خورده و سلطان؛ جادوی انتقام باقی‌ مانده و هیچ وقت درمان نمی‌‌شود.

 پاییز ۲۰۲۳ میلادی، برگن، نروژ.