ایمان آقایاری

به دنبال پادگانی شدن خیابان‌ها در تمامی شهرهای ایران و شکل‌گیری اعتراضات پراکنده در سالگرد ژینا (مهسا) که هم نشانه‌ای دال بر استمرار جنبش بود و هم نشانی از موقعیت ضعیف‌تر جامعه برای بروز اعتراضات گسترده نسبت به سال پیش داشت، مطلبی نسبتا طولانی در تبیین ماهیت جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» تدارک دیده شد که به جهت اختصار و هم تفهیم بهتر، متن در دو بخش ارائه می‌شود.

بخش نخست

از لحظه‌ی زایشِ «زن، زندگی، آزادی» یکی از مهم‌ترین چالش‌های فکری در برابرِ ما این بود: «آیا این یک انقلاب است؟» و از زمانِ نهفتگی و کاهش حضور خیابانیِ جنبش، این پرسش بدین صورت ذهن ما را مشغول کرده که: «آیا ما شاهد انقلابی شکست خورده هستیم و یا جنبش زنده است و باید به گونه‌ای دیگر قضاوت کرد؟»

پاسخ به این جنس سوالات تابعِ دستِ‌کم دو عامل است: یکی بینش و چارچوب نظریِ پاسخ دهنده و دیگری آن سطحی که مورد بحث قرار می‌گیرد. برای مثال، نخست باید مشخص کنیم که از کدام منظر و در چه معنایی «انقلاب» را استعمال می‌کنیم و سپس تعیین کنیم که مرادمان از بحث در نسبت با کدام امر است؛ اجتماع، یا سیاست، یا فرهنگ یا همه‌ی این موارد. البته این دو عامل پیوستگی دارند و متناسب با ذهنیتِ ناظر شکل می‌گیرند. با این شرح مختصر می‌توان به بسترِ بحث وارد شد و برای برآمدن از پسِ چالشی که از آن سخن رفت تلاش کرد؛ اما برای برآوردنِ مقصود، ارجاع به پیشینه‌ی بحث می‌تواند راهگشا باشد.

این مسأله که پدیده‌ی حکومت جمهوری اسلامی را چگونه می‌فهمیم، سهم بالایی در پاسخ به هر سوالی نسبت به ارزیابی ما از حرکت بر ضد آن دارد. این‌که جمهوری اسلامی را حکومتی استبدادی در نظر بگیریم که صرفا حق مشارکت سیاسی برای شهروندان قائل نیست یا این‌که آن‌ را حکومتی ایدیولوژیک و مداخله‌گر در همه‌ی چند و چونِ زندگی شهروندان بدانیم که از قضا مشارکت سیاسی در معنای مد نظر خود را نه حق، بلکه وظیفه‌ی افرادی که تحت سلطه‌اش زندگی می‌کنند می‌داند، ما را در میان انبوهی از مسائلِ متفاوت با راه‌حل‌های بعضاً متمایز می‌گذارد. لذا ضرورت دارد که پیشاپیش شمّه‌ای از درک و دریافت خود از این پدیده را بیان کنیم.

به باور نگارنده جمهوری اسلامی نه صرفا یک حکومت که پدیده‌ای چندوجهی است و نسبت آن با ایران منحصر به ساختار سیاسی و یا سیطره بر ساختار اقتصادی مملکت نیست، بلکه محصول فرایندهایی است که واجد اهمیتی تاریخی هستند. این جملات بر خلافِ ظاهرشان در مسیر اثبات این گزاره نیستند که جمهوری اسلامی نتیجه‌ی ناگزیر و تقدیرِ تاریخیِ مردم ایران است. باور به این‌که این حکومت سرشتی کاملا هم‌سان با حکومت شوندگان دارد نه تنها فاقد هرگونه پایگاهی در متن که در تضاد با بنیاد آن است. کل بحث بر سر این است که حکومت هم با زور و هم تزویر و هم در نتیجه‌ی نحوه و تاریخ برآمدنش با شؤون مختلفی از حیات اجتماعی ایرانیان پیوند خورده، اما پیوندی که گریز ناپذیر نبود.

بنا به تعبیری طنزآمیز جمهوری اسلامی «عصاره‌ی رذایل» تاریخی است. این قبیل حکومت‌ها ذاتا در حکم استثنا و نه قاعده‌اند. به ندرت اتفاق می‌افتد که تمام شرایط برای ظهورِ حکومتی به نمایندگی از تعصبات، جهل‌ها، خامی‌ها، تاریک اندیشی‌ها و خیره‌سری‌های یک ملت فراهم شود و جریان حاکم نیز در سرکوب و زدودنِ نیروهای مقاومتِ «فکری، اخلاقی، هنریِ» همان ملت و تحمیلِ یکدستیِ مدنظرش توفیق یابد. بی‌گمان افراد و جریانات مختلف در تحقق چنین وضعی بی‌تقصیر نیستند. ضمنا اذهان عمومی لااقل برای مدتی ظرفیت میزبانی از این شرارت‌ها را داشته‌اند. در پیدایش بحران‌هایی که زمینه‌ی نیرومند شدنِ جریاناتِ تمامیت‌گرا را فراهم می‌کنند افراد، اقشار و نهادها هر یک نقش و سهمی دارند. اما از شوربختی‌های تاریخی است که همه‌ی این اسباب یک‌جا جمع و مهیا شوند.

استناد به جملاتی چون «ایران یک حکومت به آخوندها بدهکار است» نیز پاسخی به ادعای این نوشته نیست. چرا که چنین جملاتی حاکی از درایت و نکته‌سنجی گوینده هستند و شناخت او از ماهیت جریانات و نهادهای اجتماعی و نفوذ توده‌ای‌شان را آشکار می‌سازند اما به معنی معرفت او نسبت به سرنوشتی محتوم نیستند. تحقق «حکومت آخوندها»، صورتِ وقوع یافتنِ یکی از امکان‌های تاریخی بود، اما شرایط و لوازمِ آن را عواملِ در هم تنیده‌ی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و همین‌طور بعضی رویدادها و جهت‌گیری‌های خارجی رقم زدند که می‌توانستند برآیندی دیگر داشته باشند.

به هر روی «شد آن‌چه شد» و حکومت جمهوری اسلامی استقرار و دوام یافت. استقرارِ آن بر پایه‌ی پاره‌ای عقاید و باورهای عمومی امکان‌پذیر شد، خاستگاه آن بخشی از جامعه‌ی ایران بود، ارجاعات آن به نقاطی از تاریخ ایران و اسلام _ به عنوان دین اکثر ایرانیان _ بازمی‌گشت، شعارهای آن آمیزه‌ای از بیان‌های ایدئولوژیک رایج با نقالی‌های مذهبی بود، اما این وجوه را به رنگ و قالب خود درآورد و آن را بر تمامیت جامعه و تاریخ تحمیل کرد. خود را واجد مشروعیتی الهی دانست که قدرتش محصول اراده‌ی خدا و حرکت ملت ایران_امت مسلمان در جهت استقرار قوانین شریعت است. قرائت این حکومت از تاریخ، مذهب، فرهنگ، سیاست، انقلاب، اخلاق، جنسیت، زندگی و مرگ یگانه قرائت صحیح دانسته شد و بر این اساس دستورالعملی برای انسان از تولد تا مرگ تدارک دیدند.

بر حسب نگاه ما به این پدیده، اگرچه جمهوری اسلامی محصول ضرورتی در تاریخِ اجتماعی و فرهنگی ایران نبوده و نیست، اما بنا به ماهیت حکومت، تغذیه‌ی آن از وجوهی از این عناصر و مداخلاتش در این ساحات، عبور از آن مستلزم تعیین تکلیف با بخش‌ها و نواحیِ مهمی از این عرصه است. همین نکته می‌تواند نقطه‌ی آغاز مناسبی برای ورود به بحثِ «انقلاب»، در مقابلِ نظام جمهوری اسلامی باشد >>> بخش دوم