ایلکای
اول از همه باید از این گفت که دنیا دست کیست؟
دنیا دست او بود که همه را گفت و هیچکس را نگفت
همه برای او بود و همه برای او ماند
همه برای او خواند
این جا کجاست؟
من که هستم؟
من کجای این جهان هستم؟
کجای این جهان ایستادهام؟
بیا برویم در دوردستتر بایستیم
بیا پر پروازمان را به خود و دیگران بیاوزیم
حالم گرفته است
صدایم در نمیآید
صدایم گرفته است
حالم بد شده است
دیگر نمیخواهم بخوانم و بنویسم
دیگر نمیخواهم کاری کنم
میخواهم ساعتها به دیوار خیره شوم؟
اصلا چرا زندهام؟ گلولهای از اضطراب و تپش قلب مداومم
این چه نفرینی است که در آن اسیر شدهام؟
گویا ویلیام فاکنرِ نویسنده جایی گفته یا نوشته بود که نوشتن، عرقریزانِ روح است. من هم از این جمله و مفهوم وام میگیرم و مینویسم که افسردگی، خستگیِ روح است. از قدیم شنیدهایم که برای درمان خستگی جسم باید استراحت کنیم. لابد برای خستگیِ روح هم همین استراحت تجویز میشود. اما من گمان میکنم که این روشِ مقابلهی آدمهای ترسو است. آدمهایی که روحشان در خانوادهها و مدرسههای ناجور یک حاکمیتی چون جمهوری اسلامی کُشته شده است. آدمهایی که ترس در باغچهی ذهنشان کشت شده و قرارست در باغ بزرگسالیشان مراعات برداشت کنند. آدمهایی که مدام و مدام پس از سالها تجربهی تحقیرشدن و ترس، به آنچه که هست، خو گرفتهاند و دیگر حتی رؤیاکردن را هم فراموش کردهاند. آدمهایی دیگر هم اما در این میان هستند. از این صف عریض و طویل خارج ایستادهاند. کمترند ولی هستند. آنها که در آن صف بلندبالا جا ماندهاند هم البته خوب میدانند طرف درست داستان کجاست اما از خستگیِ زیادِ روحشان، دست و دلشان به کاری نمیرود. خوشبختترینهایشان دست به مهاجرت میزنند. اما آن دیگریها که درست همان غذاها را خوردند، با همان پدرها و مادرها سر و کله زدند، به همان مدرسهها و دانشگاهها رفتند و مثل همانها، درست همانجور تحقیر شدند؛ بالأخره دستهجمعی دست به عرقریزان این روحهای خستهشان میزنند. برای خستگیهایشان، استراحت نه؛ انقلاب میکنند.
دو روزست تعداد اخبار و مدیاهای موجود در شبکههای اجتماعی که به اندازهی کافی میتواند همهی آنها و اطرافیان نزدیک به آنهایی را که سال گذشته در تظاهرات و خیزش زن، زندگی، آزادی به خیابان ریختند تحریک کند، زیاد شده است. گویا جمهوری اسلامی از خودِ ما مردم علاقهمندترست به آغاز یک موج جدید خیزش جمعی.
جمهوری اسلامی تا روز آخر حیاتش سر ماجرای حجاب اجباری کوتاه نخواهد آمد، آنگاه مشتی ابله هنوز چشم امید به این دارند که بالأخره روزی بنسلمانی هم در جمهوری اسلامی پیدایش بشود که هم خبرنگاران را تکهتکه کند و آزادی بیان را خفن کند؛ هم یک مقدار آزادیهایی را هم اعم از همین انتخاب نوع پوشش آن هم ذیل ضوابطی جدید که صرفاً نسبت به قانون فعلی جرایم دست بازترست، برای آحاد مردم به ارمغان بیاورد. مشتی ابله دیگر نیز میگویند ما صرفاً برای فساد اقتصادی حاکمین و گرسنگی خودمان به خیابانها ریختیم. یکی نیست به اینها بگوید ۳ سال دیر جنبیدید دوستان! زور بازو و خایههای پربادتان را باید در آبان ۹۸ به خیابانها سرازیر میکردید. آن جنبش خونین دربارهی گرانی بنزین و فقیرشدن و بیهمهچیزشدن بدنهایمان بود. خیزش زن، زندگی، آزادی دربارهی انقلابی بسیار عمیق و تاریخی (بسیار فراتر از انقلاب مشروطه و هر دگرگونی تاریخی سرزمین ایران از پیش از اسلام تا قبلتر از آن دوران هخامنشیان و قبلترش تا دوران میترائیسم و همچنین ایران پس از اسلام) است. تغییری بنیادین و خواستی سکولار برای ایران فردا. انقلابی که نه تنها رهبریاش برای اولینبار عاری از هر نوع نهاد دینیای بود، بلکه فراتر از این، علیه حاکمیت و رهبری دینی در تمامی شئونات انسانی و اجتماعی به حساب میآمد. با این تفاسیر، حتما مهمترین کاری که میتوانیم و باید برای نابودی جمهوری اسلامی انجام دهیم، پافشاری بر سر جنگیدن هر روزه با همین حجاب اجباری است. به قول محمد صادقی بازیگر که به خاطر گفتن همین حرفها وحشیانه به آپارتمانش ریختند و جلوی چند صد نفر از فالوورهایش در لایو اینستاگرام صفحهاش دستگیرش کردند، ما دقیقاً وسط یک جنگیم. با ذرهای عقبنشینی و مماشات تمام دستاوردهایی را که بدست آوردهایم و خونهایی را که تا بدین لحظه ریخته شده، به هدر خواهیم داد.
محمد صادقی را اولین بار درست ۶ سال پیش دیدم. مرداد ۹۶. روی صحنهی تئاتر. نمایش باشکوه مفیستو. تالار مولوی. تا جایی که یادم است آنجا نقش بازیگری را داشت که با صدای مطمئن و محکمش جایی از نمایش به مأموران فرهنگی گشتاپو یک «نه» بزرگ میگفت و به هیچ قیمتی به لجن نازیسم و بازی کردن در نمایشهایی به نفع ایدئولوژی آنها تن در نمیداد. او امروز در زندگی واقعیاش نیز یک «نه» بزرگ گفت و جلوی صدها مخاطب آنلاین اجرایش کرد. اجرایی ویرانکننده و مرگآور.
نظرات