اثری را که در بالا تماشا می‌‌کنید ـــ نقاشی سیاهی است که فرانسیسکو خوزه گویا ـــ مستقیماً روی دیوار خانه‌اش؛ در سالهای ۱۸۱۹ و ۱۸۲۳ میلادی کشید، البته این نقاشی پس از مرگ وی ـــ به بوم منتقل شد، این تابلو؛ ساتورن پسرش را می‌بلعد نام داشته که بنا به تفسیر تاریخ هنرِ سنتی؛ این نقاشی اسطوره‌ی یونانی کرونوس تیتان (که در عنوان به ساتورن رومی‌سازی شده است) را نشان می‌دهد که از ترس برانداخته شدن به دست یکی از فرزندانش، هر یک را پس از تولد می‌خورد.

ساتورن از خدایان بزرگ روم بوده که خدای کشاورزی و برداشت محصول به شمار می‌آمد، و دوران سلطنت و فرمانروایی او ـــ توسط جمعِ زیادی از نویسندگان رومی، به عنوان عصر طلایی وفور و برکت و فراوانی و صلح توصیف شده‌ است، در دوران قرون وسطی وی به عنوان خدای رومی رقص، کشاورزی، عدالت و اقتدار، شناخته می‌شد، همسر ساتورن؛ رِئا بود، ساتورن همچنین در میان سایر خدایان، پدرِ: سرس، ژوپیتر، وریتاس، پلوتو و نپتون، محسوب می‌شد، ساتورن معبدی در میدان اصلی رم داشت که مشتمل بر خزانه داری سلطنتی بود، ساتورن اغلب با کرونوس یونانی ـــ همسان شناخته شده‌ است.

هسیود، از نخستین شاعران شورانگیز یونانی می‌نویسد که کرونوس، ضمن اخته کردن و سرنگون ساختن پدرش، اورانوس، قدرت را قبضه نمود، با این حال، این موضوع نیز پیشگویی شده بود که یک روز پسری از پسران کرونوس وی را سرنگون خواهد ساخته و قدرت را بدست خواهد گرفت، و در نتیجه کرونوس تمامی فرزندان خود را، به محض به دنیا آمدن آنها، می‌بلعید تا از آنچه پیشگویی شده بود، جلوگیری نماید، همسر کرونوس ششمین فرزند خود یعنی همان زئوس را، در جزیره کرت مخفی کرده و به جای او، قطعه سنگ بزرگی را در پارچه قنداقی پیچید و به کرونوس سپرد؛ کرونوس بی‌درنگ آن را نیز بلعیده و در نتیجه زئوس زنده ماند، زئوس بعد از آن که کرونوس و سایر تیتان‌ها را سرنگون نمود، به فرمانروای جدید و اعلای هستی و کیهان و کائنات تبدیل گردید.

اصلِ این موضوعِ نقاشی را دو کلمه می‌‌توان خلاصه کرد: سودازدگی و تخریب، این ویژگیها با شخصیتِ ساتورن کاملا مرتبط است، گویا با بیانی وحشتناک ـــ ما را در برابر وحشت آدم خواری آرواره های باز، چشم های در حال چَرخش و در نهایت غولِ پیر و توده بی شکل ـــ بدن خونینِ پسر قرار می دهد، این اثر در زمانی‌ کامل شد که گویا هفتاد ساله بود، دقیقا مثلِ ساتورن.

عملِ خوردن فرزند از دیدگاه روانکاوی ـــ به عنوان تجسمی از ناتوانی جنسی تلقی می شود، این تابلو مثالی نزدیک به افسانه جودیت است که گویا قبلاً در نقاشی جودیت و هولوفرنس آن را به خوبی نشان داده بود، جودیت بیوه زنی زیبا، محترم و ثروتمند بود که نمونه‌ای از پارسایی و تقواست، وی در شهر بتولی مورد احترام و اکرام و اعزاز بسیار است، در جنگِ آشور علیه‌ی یهودیان؛ این زن ناگهان به مردم شهر اعلام می‌کند که نباید از عنایت الهی مأیوس شوند و به همه اطمینان می‌دهد که پیش از اتمام مهلت پنج روزه، پروردگار به یاری آنان خواهد شتافت، آنگاه خود، پس از چندی دعا و نیایش به درگاه خداوند، به اردوگاه دشمن می‌رود و پس از چند روز موفق می‌شود که هولوفرن را مست کرده و در خواب به قتل برساند، سپس سر بریده او را با خود به داخل شهر می‌آورد و این امر مایه شادی و تجدید نیروی اهالی می‌شود، سربازان هولوفرن وقتی سردار خود را مرده می‌یابند، وحشت زده می شوند و از میدان نبرد می‌گریزند.

گویا متخصصِ نشان دادنِ ایراداتِ روانی‌ است، پسر بلعیده شده با بدنِ بالغ، مرکزِ ترکیبی نقاشی را اِشغال می کند، مثلِ نقاشی جودیت و هولوفرنس (او سردارِ بُخت‌نُصَر، پادشاهِ آشور بود)، یکی از موضوعات اصلی؛ بدن مثله شده‌ی انسان است (موهای جنگلی و آشفته و مشت‌های محکم کرده که از آن‌ها خون می‌چکد، ساتورن بسیار شرور به نظر می‌رسد)، گویا با کادربندی عالی و نورپردازی متضاد و فوق‌العاده؛ پاهای ساتورن را نشان می‌‌دهد که در سیاهی فرو رفته ـــ انگاری در یک خَلأی احساسی‌ ـــ دست و پا زده و فرو رفته است، طیفی از سیاه و سفید را در نقاشی به کار گرفته که در لکه های ضخیمِ رنگی؛ اعمال شده است، که فقط در آخرِ کار شاهدِ شکسته شدنِ این خطِ طراحی‌ زیبا توسطِ رنگِ قرمز روشنِ گوشت خام پسرِ ساتورن هستیم.

گویا نقاشی‌های سیاه را با حالت‌های خشن و پس زمینه‌های غم بار کشیده که نمایان گر ترسِ هنرمند از جنون، دیوانگی و طرز فکرِ او نسبت به بشریت بود، او به دنبالِ گوشه‌ی عزلت؛ خانه‌ای نزدیک در حوالی مادرید خریده و دیوارهای اتاق غذاخوری و نشیمنِ او مزین به این نقاشی‌های سیاه ـــ مثلِ ساتورن پسرش را می‌بلعد ـــ بود، گویا از دوره‌ی جنگ و به ویژه تلاطمِ پس از آن رنج می کشید، او آن خانه را ـــ خانه‌ی رنج می‌‌نامید، انتشارِ احساساتش بر پرده‌ی وسیع نقاشی در خانه‌ی رنج؛ به گویا این اجازه را می‌داد که اثراتی آشفته اما با شکوه بیافَریند.

این تابلوی گویا بازتابی به دور از هر گونه خوش‌بینی دارد، پس زمینه‌ی اثر سیاه و تیره هستند، به علاوه بخش‌های مختلفِ دیگر که به وسیله‌ی مخلوطِ رنگ قهوه‌ای و سیاه متحد شده که عمدتاً برای نمایش دلتنگی و افسردگی به کار رفته‌اند، زمینه‌ی شب گونه، دهان‌ِ باز، صورت‌ِ کج و تحریف شده از شکنجه‌های درونی ـــ همگی نشان دهنده‌ی وابستگی این تصاویر به انسان اسیر شده در اضطراب را می‌توان دید، این تشویش از یک احساسِ ناخوشایند و مبهمِ هراس و نگرانی با منشا ناشناخته؛ به گویا دست داده و آشفتگی افکار و بی‌تابی احوالِ او را به همراه دارد.

این استرسِ مزمن ـــ  بدنِ گویا را زود فرسوده و در برابر بیماری‌های جسمی و روانی آسیب‌پذیر کرد، او در عشق نیز شکست خورده بود، گویا تمایلی به دیده‌ شدنِ کلکسیون نقاشی‌های سیاه وی به روی دیوارها ـــ توسطِ عموم را نداشته است، مگر اعضای خانواده و میهمانان صاحب‌ امتیاز، که اگرچه این‌ها به‌ ناچار در طول روز نور می‌دیدند، گویا دلایلِ کافی برای عصبانی‌ بودن، تلخی، دلسردی و بدگمانی نسبت به بشریت در زمانِ خود را داشت.

بارسلونا، بهار ۲۰۲۳ میلادی.