انگار وصف حال اینروزهای تکتکمان که تک و جدا افتادهایم و حالا گوش بر نجوایِ بادِ رهگذر به انتظار کوتاهآمدن دیگری(!) نشستهایم را بمیان آوردست:
شعر با صدای شاعر در اینجاها:
فیسبوک
اینستاگرام
مَردی در انتظار خویش
برویِ شاخساران میوۀ گنجشکها روئید
شفق در آب باران ریخت خون روشنایی را
نسیم ناشناس از سرزمینهای غریب آمد
که شاید بشنود از خاک بوی آشنایی را
به ناخن میخراشید آسمان را پنجۀ خورشید
سر انگشتان خون آلوده را در خاک میمالید
غروب از خشم در گوش درختان ناسزا میگفت
دلم از خوف شب چون گربهای در چاه مینالید
گروه زاغها چون پارهای از پیکر شب بود
افق از لابلای برگها چون نقشۀ قالی
من آنشب تازه از دیدار با خود بازمیگشتم
چو قاب کهنهای بودم ز عکس خویشتن خالی
صدایی از پیام برخاست در خاموشی جنگل
چو برگشتم خودم را در قفای خویشتن دیدم
نگین مردمک بیرون پرید از حلقۀ چشمم
ز نابیناییِ اندوهگینِ خویش ترسیدم
سرم مانند مرغی پرکشید از شاخۀ گردن
رگ خشکی پس از پرواز او بر جای او روئید
تنم چون استخوانِ مردگان از گوشت خالی شد
نسیم آن استخوان را چون سگی بی اشتها بوئید
کنار جادۀ جنگل که همچون جوی جاری بود
درختی گشتم و یکباره از رفتن فروماندم
درختان در پیام چون رهروان خسته صف بستند
سپس من سر بسوی آن صف انبوه گرداندم
خودم را در ستون نازکی از روشنی دیدم
که از من دور شد در بیشۀ تاریک پنهان شد
به دل گفتم که او را با دویدنها به چنگ آرم
ولی آیا درختی میتواند باز انسان شد؟
نگاهم رفت و نومید از میان برگها برگشت
ازآنپس بارور شد شاخههای انتظار من
ازآنپس همچنان در انتظار خویشتن ماندم
که شاید بگذرد یکبار دیگر از کنار من
هم اکنون شامگاهانست و رنگ آسمان خونین
افق از لابلای برگها چون نقشۀ قالی
من اینجا در میان بیشۀ انبوه تنهایم
چو قاب کهنهای هستم ز عکس خویشتن خالی
بروی شاخساران میوۀ گنجشکها رُسته
زمین با آب باران شسته خون روشنایی را
من اکنون گوش بر نجوای باد رهگذر دارم
که شاید بشنوم از او پیام آشنایی را
شعر با صدای شاعر در اینجاها:
فیسبوک
اینستاگرام
#ایران
#زن_زندگی_آزادی
#نادرپور
#شعر
نظرات