اشاره:

آیدین کیافر، زاده و پرورش یافته در لوس آنجلس، کالیفرنیا، و اکنون پزشک جوانی است. تاکنون چندین شعراز او در نشریات گوناگون، هم تنها به زبان انگلیسی و هم با ترجمه فارسی آنها، به چاپ رسیده اند.

شعر Crossing the Street را آیدین کیافر در سال ۲۰۱۶ هنگامی که ۲۵ ساله بود، سرود. این شعر را خانم پرتو نوری علا، شاعر و منقد ادبی برجسته، به فارسی برگرداندند. همچنین زنده یاد خانم ملیحه تیره گل، پژوهشگر و نویسنده و منقد ادبی ساکن آمریکا، این شعر و ترجمه آن را تحلیل کردند. هر سه مطلب را در زیر می بینید.

علی کیافر


Crossing the Street      
    
            Ideen Kiafar

The other day I thought of crossing the street

I had my luggage, my passport

And anything else I would need

I struggled initially, maybe I was weak?

It took what felt like ages

But in hindsight it was only a matter of weeks

In truth, I was afraid

Kept dwelling on the future

While another opportunity went to waste

I thought I was protecting myself

Forcing my rationale to override my senses

Culminating in a reality that overwhelmed

This cognitive dissonance

Replete with arrogance and self-doubt

Led me to question my very own existence

Application of the scientific method

I needed empirical data

Loneliness, isolation, depression

Intelligence provided perspective

Long overdue and much needed

Now I could measure my happiness using metrics

No longer black and white

I became flush with varying colors

Experiencing daylight at night

You see, across the street I am fire

Boundless energy that leaps

In a heart filled with desire

This flame, no longer contained

Stretches beyond where sight can see

No longer interrupted by this crossing, obtrusive street 

 

گذر از خیابان

ترجمه: پرتو نوری علا

 

روزی به گذر از خیابان فکر کردم
هرچه لازم داشتم مهیا بود
توشۀ راه و جواز عبور
 
در ابتدا با خود می جنگیدم، آیا ضعیف بودم؟
گرچه از تصمیم چند هفته‎ای بیش، نمی‎گذشت 
اما گوئی عمری را طی کردم
 
در حقیقت می ترسیدم؛
مادامی که سایر فرصت‎ها به هدر می‎رفت
من به ساکن شدن در آینده فکر می‎کردم 
 
گمان می کردم خود را محافظت می کنم 
می‎کوشیدم عقلم بر احساساتم غلبه کند 
برای رسیدن به این واقعیت از پا درمی‎آمدم. 
 
این شناخت ناهمآهنگ 
سرشار از تکبر و شکِ به خود
مرا واداشت تا هستی ام را به پرسش بکشانم 
 
برای استفاده از روش علمی 
به آن چه تجربه‎شان کرده بودم، روی آوردم. 
تنهائی، انزوا و افسردگی
 
تیزهوشی، دیدگاه را بوجود می آورد 
آن چه بسیار لازم و دور بود؛
خوشی‎هایم را
با به نظم درآوردن شان سنجیدم
 
دیگر تنها سیاهی و سفیدی نبود، 
از رنگ های گوناگون، درخشان گشتم، 
روشنائی روز را در شب تجربه کردم. 
 
می بینی، در سراسر خیابان شعلۀ آتشم، 
نیروئی بی حد و مرز 
در قلبی آکنده از آرزو 
 
این شعله دیگر نه نیاز به دیدن چیزی 
فراتر از آن چه چشم می تواند دید دارد 
و نه توسط این خیابان مزاحم، قطع خواهد شد 

 

نقد گذر از خیابان

ملیحه تیره گل

این شعر آیدین کیافر در خوانش من، از دو وجه روانشناختی و جامعهشناختی برخوردار است. وجه اول را چنین میخوانم که راویی شعر، مرحلهای از رشد فکری/ تحول ذهنیی خود را گزارش داده است. وجه دوم را چنین میخوانم که شاعر، به زعم خود، گذار تمدن انسان را از مدرنیته، به دوران پست مدرن نمادینه کرده است. در این قرائت است که من کشمکش اندیشهورزانِ عصر روشنگری را- برای عبور از سُنتهای قرون وسطائی- میبینم؛ به مدرنیسم و دوران خردباوری میرسم؛ و همراه با شاعر، به عصر پست مدرن پا میگذارم. یعنی، از دوران «روش علمی» و «عقلِ ابزاری» و ضایعاتِ برآمده از آن (مانند دو جنگ جهانی و فاجعههای برآمده از نژادپرستی)، به عصری میرسم که دیگر هیچ پدیدهای را «سیاه یا سفید» نمیبیند؛ یک متر و معیارِ معین و دیکته شده را برای سنجش پدیدهها به کار نمیگیرد؛ حق جستوجو و کشف را، حق یافتن معنای زندگی و جهان را، حق لذت و سرخوشی را، برای هر فرد انسانی به رسمیت میشناسد.

این شعر، افزون بر عینی کردنِ یک الگوی معرفتشناختی، از نظر زیبائیشناسی نیز مواج است؛ موجی که، از آهنگِ شعر برمیخیزد. در نوازش این سمفونی- افزون بر قافیههای «weak» و «week»، «white» و «night»، «fire» و «desire»- کوبش درونیی واجها و آواهای هر واژه، مثل آواهای «afraid» و «waste»، «dissonance» و «existence»، نیز دخالت دارد.

در برگرداندنِ این شعر آیدین کیافر، مفهومهای هر فراز از شعر به زیبائی ترجمه شدهاند. اما سویهی نظریی شعر- یا: الگوی معرفتی (شناختشناسی)- در محور عمودیی آن گم شده است. البته، این یک اصل بدیهی است که گوهر شعر ترجمهشدنی نیست. چرا که هر زبان، مفهومها، استعارهها، و کلاً، بلاغتِ خاص خود را در بطن فرهنگ خود میپرورد. این اصل در رجوع به ترجمههائی که از خیام، و مولوی و ... به زبان انگلیسی انجام شده، آشکارا قابل مشاهده است. مثلاً، هیچ یک از ترجمههای متعددی که از رباعیات خیام منتشر شد، هنوز به پای ترجمهی ادوارد فیتز جرالد (1859)، نمیرسند. چرا که فیتز جرالد، شعر را (تا جائی که گوهرِ آن را فهمیده)، به شعر برگردانده است و نه با ترجمهی لغوی و خط به خط آن. با این وصف، خودِ او گفته است: «تردید دارم که جز ترجمهای یک سویه از عمر خیام به دست داده باشم. آن چه که من انجام دادهام، فقط به شکل حبابی در سطح آب، پدید میآید و میشکند.» نمونهی دم دستتر، شعرهای انگلیسیی مجید نفیسی است. هنگامی که خواننده، روایتِ فارسیی شعرهای او را با روایتِ انگلیسیی هر یک مقایسه می کند، میبیند آن شوری که در برخی از شعرهای این شاعر موج میزند، چهگونه در ترجمه از نفس و حرکت افتاده است. تازه، مجید، که به هر دو زبان مسلط است، خودش شعرهایش را ترجمه میکند. همین معضل را در ترجمهی آثار انگلیسی/ آلمانی/ فرانسوی به زبان فارسی میبینیم؛ مخصوصاً در ترجمهی شعر و متنهای نظری. 

اما، از آن جا که ترجمه، از دیرباز یکی از بهترین راههای برقراریی رابطه بین فرهنگها و تمدنها بوده (و هنوز هم هست)، ما نیز از آن گریزی نداریم. با توجه به این ناگزیری است که من، این ترجمه  را روان و سیال میشنوم.