چه حالی به شما دست می دهد وقتی...

عترت گودرزی الهی

 

  • وقتی در یک مهمانی خانوادگی سرمیز غذا چشم تان به خور مورد علاقه تان می افتد، خود را آماده می کنید که حسابی دلی از عزا درآورید اما ناگهان آقای «ش» که بر اثر دو گیالس اضافه خوردن آب از لب و لوچه اش سرازیر شده، قاشق لیس زده اش را درست وسط ظرف خورش می کند و بعد باز با همان قاشق در ظرف خورش دنبال گوشت می گردد! 
  • وقتی دوست بسیار نزدیک تان که فقط سری از هم سوا دارید با تلفن با دوست دیگری صحبت می کند و بدون اینکه بفهمد شما هم می شنوید، راز بزرگی را که همین چند دقیقه پیش به او گفته بودید برملا می کند!
  • وقتی خواهرتان که تازه از تایلند برگشته و از سر تا پایش را به دست جراح زیبائی سپرده و شما برایش مهمانی بزرگ داده اید و در مهمانی هنگامی که مهمانان از زیبایی او متحیر می شوند او با کمال وقاحت از برتری حسن خدادادش صحبت می کند. شما از دروغگوئی های او چه حالی می شوید، بخصوص که شما اصولا آدم رک و راست و صحیح العملی هستید؟
  • وقتی تصادفا یا عمدا تلفن شوهرتان را چک می کنید و می فهمید که او بدون اطلاع شما تولد دوست بسیار نزدیکتان را تبریک گفته و احتمالا هدیه ای هم برایش فرستاده است!
  • وقتی دفتر خاطرات دخترتان را می خوانید و متوجه می شوید که او برخالف گفته های ظاهریش که احتمالا برای خوشحال کردن شما بوده، بهیچوجه دوست ندارد که شکل شما باشد، مثل شما لباس بپوشد یا آرایش کند و حرفه شما را دوست ندارد و از دوستان شما نیز متنفر است!
  • وقتی پسر سیزده ساله تان اجازه نمی دهد شما او را از مدرسه به خانه بیاورید و با دوستانش آشنا شوید یا بفهمید که او از طرز لباس پوشیدن و آرایش شما جلوی دوستانش خجالت می کشد. بهمین دلیل اصرار دارد که پدر او را به منزل بیاورد.
  • وقتی از پستچی همیشگی تان تقاضا می کنید که نامه هایی را که آماده است به دستتان بدهد اما با تقاضای شما مخالفت می کند و آنها را در صندوق می گذارد و شما مجبور می شوید تا صبر کنید تا او کارش تمام شود. بعد با کلید در صندوق را باز کنید و نامه هایتان را بردارید در حالیکه همسایه روبرویتان لحظه ای بعد سر می رسد و نامه هایش را از دست پستچی می گیرد.
  • وقتی برای مهمانی فامیلی میز شام درجه یکی چیده اید و همه دور میز نشسته اند و وقتی شما اولین کفگیر را در دیس پلو فرو می کنید که مهمانانتان را سرو کنید، ناگهان آقای «ف» دستمالی از جیبش در می آورد و با تمام قوا در آن فین می کند و حال همه را می گیرد.
  • وقتی با دوستان خانوادگی دور میزی نشسته اید و قهوه یا چای تان را نوش جان می کنید و شما کیک گردوئی را که مخصوص خودتان است پخته اید و بر سر میز می آورید اما به محض اینکه کارد را برای بریدن در کیک فرو می کنید، آقای «ق» شروع به عطسه کردن می کند. آن هم پشت سر هم، نه یکی و نه دو تا. خانمش با دستپاچگی می گوید: «آقا کلینکس بردار.» و آقا در حالیکه عطسه نهم را می کند و اصلا هم برایش مهم نیست، با اعتراض به زنش می گوید: «خانم چیزی از دماغ من بیرون نمیاید. اگر کلینکس لازم باشد خودم بر می دارم.» و دیگر کسی دست به آن کیک عطسه باران شده نمی زند.
  • وقتی شوهرتان ضمن بیان خاطرات گذشته اش دروغ های شاخدار می گوید و وسط صحبتش رویش را به شما می کند و می گوید: «خانم در تمام این جریانات بوده اند، مگر نه عزیزم؟» و شما جوابی جز سکوت و شرمساری از دروغگویی او ندارید.
  • وقتی دوست صمیمی تان در مجلسی که صحبت سن و سال می شود ادعا می کند که از شما ده سالی کوچکتر است و با خواهر کوچک شما دوست بوده و شما همیشه مثل خواهر بزرگتر از او حمایت می کرده اید، در حالیکه شما فقط شش ماه از او بزرگتر هستید. ولی او با لبخند مخصوص به شما نگاه می کند و می گوید: «مگر نه عزیزم، تو هم باید کمی بیشتر به خودت برسی. راستی راستی مثل پیرزن ها شده ای.»

اگر هیچکدام از این موارد برایتان پیش نیامده، یا اگر آمده و ناراحت تان نکرده است، به شما تبریک می گویم. شما حتما صد و بیست سال عمر خواهید کرد، چون آدم حساسی نیستید.