مجموعه قصه های کوتاه

 

چقدر جسد تو بو می دهد

علیرضا میراسداله


بوی تعفن ساختمون رو برداشته بود، بوی لاش مرده. یه جسد مونده... توی طبقه ی دوم. جایی که مرد پیری به اسم گورنگ زندگی میکنه. آقای گورنگ مجرد نیست، ولی فرقی هم با مجردها نداره. یه همسر سفری داره که هیچ وقت پیشش نیست. هر موقع همسایه ها می پرسن، زنت کجاس؟ می گه سفره.

یکی دو ماهی می شد که نه از خودش خبری بود، نه از همسرش. روز واقعه، لیلا دختر ۱۶ - ۱۷ ساله ی طبقه ی سوم - که از آسانسور می ترسه و از پله ها بالا می ره - در خونه ی همه همسایه ها رو زد و با وحشت به همه گفت: گورنگ مرده... گورنگ مرده. مونده توی آپارتمانش. جسدش بو گرفته...

من و همسایه ی پیر روبه رویی با حیرت پرسیدیم: از کجا فهمیدی؟

لیلا جواب داد: هر روز بوی گندش بیشتر می شه... یه خورده هم خون از لای در خونه اش زده بیرون... احتمالا همون جا پشت در افتاده مرده... بابام می گه خورده زمین مرده، یه جاییش هم شکسته و خون زده بیرون... می خوایم در رو باز کنیم. شما بیاین شاهد باشین» ...

من و همسایه ی روبه رویی هم به جمع ساکنان ساختمون که توی راهروی باریک طبقه ی دوم جمع شده بودند، پیوستیم و در حالی که دماغمون رو گرفته بودیم، از پشت سر جمعیت سعی کردیم ببینیم مدیر ساختمون که همون بابای لیلا بود، چه بلایی سر در می آره.

همسایه ی طبقه اول می گفت که صدای سرفه های گورنگ رو شب قبل نشنیده در حالیکه شب های پیشتر مرتب صداش می اومده. یکی دیگه از همسایه ها می گفت که چراغش دیشب تا صبح روشن بود. اقی همسایه ها هم هر کدوم یک چیزی می گفتن.

بابای لیلا با پیچ گوشتی و چکش به جون در افتاده بود و یکی از لولاها رو کنده بود و داشت با دومی ور می رفت که یهو در باز شد و روح گورنگ با لباس کاملا سفید در آستانه ی در ظاهر شد. چند تا از همسایه ها غش کردن و رنگ باقی هم مثل گچ سفید شد.

روح گورنگ با حالتی عاقل اندر سفیه به جماعت نگاه کرد و با نارضایتی خاصی که از چروک های پیشونیش معلوم بود، گفت: چه خبرتونه... در خونه رو چرا شکستین؟

مدیر ساختمون با تته پته گفت: شما سالمی گورنگ خان؟

روح گورنگ که البته فهمیدیم هنوز از توی بدنش در نیومده و نباید ازش ترسید، با عصبانیت جواب داد: معلومه که سالمم... شما چتونه؟

یکی از همسایه ها به خودش جرات داد و گفت: پس این بوی لاش مرده چیه از اینجا می آد... جنازه منازه توی خونه نگه می داری؟

آقای گورنگ که تا اون لحظه لای در نیمه باز ایستاده بود، در رو به طور کامل باز کرد و کنار رفت. باورنکردنی بود! عجیب ترین صحنه ی تاریخ آپارتمان نشینی! ۱۰ تا کیسه زباله ی بزرگ پر از آشغال های گندیده و بدبو پشت سر گورنگ روی هم تلنبار شده بود و از زیر پلاستیکی که از همه به در نزدیک تر بود، خونابه راه افتاده بود...

یکی از همسایه ها گفت: زنگ بزنین پلیس... یکی رو کشته کرده توی اون پلاستیک ها.

گورنگ سری تکون داد و با خونسردی در اولین پلاستیک رو باز کرد و جز پوست میوه و آشغال و سوسیس و کالباس مونده و تفاله های چایی و ته مونده ی مرغ و کله ماهی و... چیزی توی پلاستیک نبود. گورنگ در طول یکی دو ماهی که همسرش سفر بود، حتی یکی از اون کیسه های آشغال رو هم نبرده بود بیرون و همه روی هم جمع شده بودن.

بوی تعفنی که از داخل آپارتمان گورنگ می اومد، اون قدر زیاد بود که همسایه ها همون جا پیشنهاد دادند که هر کدام یکی از کیسه ها رو ببرن سر کوچه و هر کی یه کیسه دستش گرفت و راه افتاد به جز بابای لیلا که مجبور بود لولای باز شده در رو ببنده سر جاش. 

گورنگ خودش همون جا، در چهارچوب در ایستاد و دست به سیاه و سفید نزد. فقط وقتی که کار همسایه ها تموم شد، با حالتی حق به جانب گفت: دفعه ی بعد اول زنگ بزنین، بعد با پیچ گوشتی بیفتین به جون در خونه مردم... همسایه داری رسم و رسومی داره... برین یاد بگیرین بعد بیاین آپارتمان نشینی.

 

برخی از کتاب های علیرضا میراسدالله

-  تشت‌کوبی 

فاتی

سگ ایرانی

ممّد، مردی که مُرد

او را در فیسبوک دنبال کنید