بوینس آیرس- جولای ۱۹۷۲
بورخس:
مشکل جهان چیست؟
کورتاسار:
سخت شد. این- به قول آمریکایی ها- از آن سئوال های "یک میلیون دلاری" بود! ...
ابتدا بگویم که من خودم را از جهان جدا نمیکنم. کوهن میگوید: "من نمیدانم که جهان مهربان بوده است یا نه- اما میدانم که خود مهربان نبودهام". همه چیز از خودمان شروع می شود. جهان زشت است چون ما زشتیم. برشت می گفت: ما که میخواستیم جهان را مهربان کنیم خود نتوانستیم مهربان باشیم. بیچاره! کسی نبود به او بگوید که نتوانستی چون خودت مهربان نبودی. نه اینکه "نتوانستی": نخواستی! و نخواستی بفهمی که نخواستی! من دست کم میدانم که نخواستهام...
این از نطق پیش از دستور!
اما در پاسخ به پرسشات: مسالهی من بیشتر از آن که این باشد که مشکل جهان چیست این است که مشکل ما در برخورد با جهان چیست. ویژگی تحسین برانگیز پرسش تو در سادگی آن است. کسی این طور سؤال نمیکند. ابتدا بخشی از مشکل را - و تنها بخشی از آن را- میگذراند در قاب و قالب خاصی و بعد پرسش را به پیچیدهترین (بخوان "تخصصیترین") وجهی در میان میاندازند. و "مشکل جهان" شاید دقیقن همین باشد! من همیشه ربط مستقیمی دیدهام بین رفتار پزشکی مدرن در تشخیص و درمان بیماریها و رفتار روشنفکر و کنشگر مدرن در درک و حل مشکلات اجتماعی. بگذار حرفم را با مثالی روشن کنم: دراروپای قرن نوزدهم بسیاری از مادرانِ باردار به فاصله کوتاهی بعد از وضع حمل در بیمارستانها از بین می رفتند. رقم بسیار بالا بود و کسی هم علت را نمی دانست. نه اینکه نخواهند بدانند. می خواستند. اما به دنبال جوابهای "کارشناسانه" می گشتند. باری، مدتها در بر این پاشنه گشت تا عاقبت دکتری مجار به اسم ایگناز سملویس- با تکیه بر تجربههای خودش در بیمارستانی در وین- به این نتیجه رسید که علت این مرگ و میر بسیار ساده است: دستان دکتران! دکتران دستانشان را پیش از زایمان نمیشستند. دستانشان آلوده بود. آلوده گی سبب عفونت میشد و عفونت سبب مرگ. به او خندیدند. سالها به او خندیدند. میگفت ببینید، در بیمارستانی که من کار میکنم چون دکترها را موظف کرده ام که دستانشان را قبل از رفتن به اتاق زایمان بشویند میزان مرگ و میرِ مادران بسیار پایین است. اما کسی باور نمیکرد. "تئوری" او ساده بود: زیادی ساده. و پس دستانشان را نشستند و هزاران هزار زن باز به همین ترتیب از بین رفتند تا عاقبت- و به اکراه البته- آزمایش کردند و دیدند که بله، راست میگوید. بیچاره سملویس! به گمانم سر این ماجرا دیوانه شد - که یعنی کارش به تیمارستان کشید.
این به گمان من درس بزرگیست. شاید بشود برای مدتی به "مشکل جهان" از دریچهی نکتههای نهفته در این داستان نگاه کرد. آن وقت شاید پرسشها عوض شود.
باید از جهانشاه جان عزیز پرسید چرا از مقالات "علمی - ادبی" مانند"گفتنی های تغذیه: نکاتی پیرامون ماست و خیار" خوش ش نمی آید و انرا در پس پرده نگه می دارد. شاید او هم یک آدمی مانند "ترامپ" است