ماجراهای گل و بلبل
پدرم  میرزا کمال موزون که شاهانی از قبیل احمد شاه قاجار,  رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی را دیده بود گاهگاهی در عالم مستی و شیدایی این شعر را با صدای بلند می خواند
به به از این گل آمم کاظم/  به به از بلبل آمم کاظم
هر کجا بلبلی ست در قفسی است/ غیر از این بلبل آمم کاظم
و وقتی که از او می خواستند که بگوید این آقای محمد کاظم کیست ضمن اشاره به پایین تنه خود از جواب دادن خود داری می کرد
*
پدرم میرزا کمال موزون در دوران محمدرضا شاه پهلوی  هم چنین می خواند
دوست دارم همان گل خوشبو./ با همین بلبل آمم کاظم 
*
دایی ام میرزا جلال مفتون دست کمی از پدرم  میرزا کمال موزون نداشت او هم گاهگاهی زیر  لب چنین زمزمه می کرد
آن گل ناز  تو میان دو پا  / بوی خوش دارد و بسی بیتا
بلبل من چنان گلی خواهد / تو همان گل که آرزوست مرا
*
سالها گذشت و گذشت و وقتی که برادر زن ام میرزا جمال گلگون (شاعر مسلک و همکار روزنامه ی فکاهی توفیق) از فرنگ و دقیقا از آلمان به ایران بازگشت، با دست درازی به شعر نادر نادرپور این چنین می خواند
اوراق کتاب سرگذشتم  را  / در آتش  این   زمانه   می بینم
رخسار زنان و رنگ گل ها را /  در پشت غبار کینه ، می بینم
اینجاست که آینده ی کشور را / در ظرف پر از زباله  می بینم
خود را   به   گناه   کشتن ایام  / جلاد   هزار ساله  می بینم
و قس علیهذا  
که چنین بود حکایت
 تحریر شد توسط: سخنان موزون
*****************