هیتلر گریه میکرد.
چنگیز عاشق می شد
وبوش دعا می خواند.
پس سنگدل جلاد کیست؟
*****
گفتند یک دست بیصداست
دو دست شدیم
دسته دسته
هزار دستان
اما فریاد ما
در هیاهوی باد و بوران گم شد
*****
خشت روی خشت
آنقدر نشست
تا خانه از دیوار
بالا گرفت
*****
ما بی هیچ حساب هندسی
با ذهن هایی خالی از فلسفه
عشق را در ترازوی نا متعادل وزنه می کنیم
آنهم به سنگینی یک حسرت بزرگ.
*******
من از گل که می بویم
از باران که می شویم
و از نور که می آیم
شعری در دلم رخنه می کند.
شعری که مهتاب سروده است
******
مکدر شدیم
نفس هامان
در دل آیینه سایه افکند
و زیبایی درخت و باغ
در صفحات صیقلی پلاسید
*******
به مادرم قول دادم
حسرتهایش را تکرار نکنم.
چگونه تکرارنشود صدا
در این دیوارهای تو در تو؟
*******
مثلثی هستم
با ضلعی که از تو ساخته شده
و دو ضلع دیگر که عاشق تواند
********
سلول عشق
هرگز نمی میرد.
این حماقت است که مدام
قد می کشد !
نظرات