بخشی دیگر از کتاب «تاریخ ایرانیان و عرب‌ها در زمان ساسانیان» به قلم تئودور نولدکه و ترجمهٔ عباس زریاب.

در اینجا روایت طبری در مورد اعتراضات شیرویه و پاسخ پدرش پرویز [که دستگیر شده و در «حصر خانگی» بسر می‌برد] شماره گذاری شده است. شماره گذاری از نولدکه است نه از طبری.

من این اعتراضات و دفاعیات را به دو بخش تقسیم کرده‌ام که اینجا نیمهٔ اول آن تقدیم می‌شود. از حواشی نولدکه بر متن، تا آنجا که جا بگیرد اضافه خواهم کرد.


پس از خسرو شیرویه پسر پرویز، پسر هرمزد، پسر خسرو انوشروان به شاهی نشست. گویند پس از آنکه او به شاهی بنشست و پدرش را به زندان افگند بزرگان ایران پیش او رفتند و گفتند: «نشاید که ما را دو پادشاه باشد، یا باید خسرو را بکشی که ما زیردستان فرمانبردار تو باشیم و یا تو را از تخت فرود آوریم و از او فرمان بریم چنانکه از این پیش از او فرمان می‌بردیم». شیرویه از این سخنان بشکست و در او سستی پدید آمد و فرمود تا خسرو را از کاخ شاهی به خانهٔ مردی به نام مارسپند ببرید. خسرو را بر باره‌ای بنشاندند و سرش را بپوشاندند و سپاهیانی بر او بگماشتند تا او را بدان خانه برند. در راه بر دکان کفشگری بگذشتند. کفشگر چون دید که سوارانی همراه سواری سرپوشیده همی‌روند بدانست که آن سوار سرپوشیده خود خسرو است، پس قالب کفشی بسوی او پرتاب کرد. یکی از سپاهیانی که همراه خسرو بود شمشیر برکشید و روی به کفشگر نهاد و گردن او بزد و آنگاه به یاران خود پیوست. چون خسرو را به خانهٔ مارسپند بردند شیرویه بزرگان و نجبا را که در کاخ شاهی بودند بخواست و گفت: «ما چنین دیدیم که در آغاز کار کسی را به پادشاه، که پدر ماست، بفرستیم و تدبیر بد او را در کار مملکت به وی باز نماییم». پس مردی را از اهل اردشیر خُرّه بنام اَسْپاذْگُشْنَسْب، که پایگاهش «رئیس لشکر» بود و تدبیر مملکت بدست او بود بخواند و گفت: «برو پیش پادشاه، پدر ما، و این پیام ما را به او برسان۹۸: ما و هیچیک از زیردستان ما سبب آفتی که تو در آن افتاده‌ای نبوده‌ایم، بلکه آن را خداوند به کیفر کارهای زشت تو برای تو فرستاده۹۹ است و از آن کارهای زشت است:

۱. بر پدرت بشوریدی و ستم راندی و پادشاهی را از او گرفتی و چشمان او را میل کشیدی و او را به بدترین گونه بکشتی و دربارهٔ او گناه بزرگی کردی.
۲. و نیز با ما پسران خود رفتار بد کردی و ما را از همنشینی با نیکان باز داشتی و هرچه ما را مایهٔ آسودگی و شادمانی و آرزو بود از ما گرفتی.
۳. و نیز با کسانی که روزگاری دراز در زندان تو بودند رفتار بد کردی چندانکه از درویشی و تنگدستی و دوری از شهر و زن و فرزند در رنج و بدبختی افتادند.۱۰۰
۴. و نیز در کار زنان خود نیک ننگریستی و مهر خود از ایشان دریغ داشتی و نگذاشتی تا با مردان دیگر شوی کنند و از ایشان فرزندان آرند و ایشان را بر خلاف میل خودشان نزد خود نگاه داشتی.۱۰۱
۵. و نیز از همه زیردستان خود خراج بسیار خواستی و با درشتی و سختی بر ایشان ستم راندی.
۶. و نیز مالی را که به جور از مردم بگرفتی بینباشتی و دلشان را بر خود تباه ساختی و آفت و زیان بر سر ایشان فرود آوردی.
۷. و نیز در مرز روم سپاهیانی را پیوسته نگاه داشتی و ایشان را از زن و فرزندشان دور داشتی.۱۰۲
۸. و نیز تو با موریسیوس پادشاه روم غدر کردی و نیکی‌هایی را که او با تو کرده بود نشناختی: او ترا پناه داده و آزمون نیک داده بود، شرّ دشمن را از سر تو باز کرده و گرامی‌ترین و برگزیده‌ترین دختر خود را به تو داد. و از این روی نام ترا بلند ساخته بود، اما تو حق او را سبک شمردی و چوب صلیب را که تو و مردم بلاد تو به آن نیازی نداشتید به او باز نگردانیدی با آنکه او آنرا از تو خواسته بود.۱۰۳
اکنون اگر حجت‌هایی در ردّ این گناهان که برشمردیم برای ما و مردم داری باز گوی و اگر حجتی نداری زود بسوی خدا بازگرد و توبه کن تا دستور خود را دربارهٔ تو بفرماییم».

اسپاذگشنسپ این پیام شیرویه را نیک بشنید و روی به خسرو نهاد تا آن پیام را باز رساند. چون بجایی که خسرو را در آن زندانی کرده بودند برسید دید که پاسبان خسرو مردی است بنام گالینوش که از فرماندهان سپاه بود و در آنجا نشسته بود. آن دو چندی با هم به گفتگو پرداختند و پس از آن اسپاذ-گشنسپ از گالینوش خواست که از خسرو دستوری بخواهد تا او پیام شیرویه را بگزارد. گالینوش پرده‌ای را که بر جایگاه خسرو بود بالا زد و گفت: «خداوند زندگانی ترا دراز کناد! اسپاذ-گشنسپ بر در است و می‌گوید که پادشاه شیرویه با او پیامی بسوی تو فرستاده است و از تو دستوری همی خواهد (تا آن پیام را برساند) اکنون فرمان تراست»۱۰۶. خسرو بخندید و به شوخی گفت: «ای گالینوش پسر اسپاذ، سخن تو بر خلاف سخن اهل خرد است زیرا اگر آن پیام از شیرویهٔ پادشاه است مرا با پادشاهی او حق دستوری دادن نباشد، و اگر مرا حق دستوری دادن باشد پس شیرویه پادشاه نباشد ولٰکن مَثَل آن چنان باشد که گفته‌اند: خداوند چیزی را می‌خواهد و می‌شود و پادشاه به چیزی امر می‌فرماید و آن بجا آورده می‌شود، بگوی تا اسپاذ-گشنسپ بیاید و پیامی که دارد بگزارد». چون گالینوش این سخن بشنید از پیش خسرو بیرون شد و دست اسپاذ-گشنسپ بگرفت و گفت: «برخیز و به رهنمونی خدا پیش خسرو شو». اسپاذ-گشنسپ برخاست و یک تن از خدمتگاران خود را که با او بود بخواند و پوششی که بر خود داشت بگرفت و به او داد و شُستکهٔ پاک سفیدی از آستین بیرون آورد و روی خود را با آن بمالید۱۰۷ و پیش خسرو رفت و چون او را بدید برخاک افتاد. خسرو فرمود تا برخیزد. پس برخاست و دست بر سینه نهاد. خسرو بر روی سه نمط دیبای خسروانی زردوز که بر روی بساطی ابریشمین افگنده بودند نشسته و بر سه بالش زربفت پشت داده بود و بر دست خود بهیِ زرد و سخت گرد گرفته بود. چون خسرو اسپاذگشنسپ را بدید بر چهار زانو بنشست و آن بهی را به تکیه‌گاه خود روی بالش بنهاد. چون بهی سخت گرد بود و بالش توپُر و هموار بود از روی بالش زبرین بر روی نمط زبرین بیفتاد و از نمط به روی بساط بغلطید و از بساط نیز بغلطید و به روی خاک افتاد و آلوده گشت. اسپاذگشنسپ آن را برداشت و با آستین بمالید و رفت تا پیش خسرو بنهاد. خسرو اشاره‌ای کرد که آن را دور کند و گفت: «آن را از من دور کن». اسپاذگشنسپ آن را بر کنار بساط بر روی زمین نهاد و بجای خود بازگشت و دست به سینه نهاد. خسرو سر به زیر افگند و این مثل را گفت: «اگر امری پشت برگرداند به هیچ روی نتوان آن را روی آورد و اگر امری روی آورد به هیچ روی نتوان آن را پشت برگرداند و این دو امر به دنبال هم بیایند و هیچ چاره‌ای سود نبخشد»۱۰۸. آنگاه به اسپاذگشنسپ گفت: «غلطیدن این بهی و افتادن آن به جایی که افتاد و آغشته شدن آن به خاک گویی ما را از پیامی که آورده‌ای و به آنچه خواهید کرد و بر انجام آن آگاهی می‌دهد. زیرا بهی که گزارش آن نیکی است از بالا به پایین افتاد و بر بساط ما نماند و از آن بغلطید تا به زمین افتاد و خاک‌آلوده گشت، و این به فال بد نشان می‌دهد که شکوه پادشاهان با بازاریان افتاد و پادشاهی از ما گرفته شد و بر دست فرزندان ما نیز نمانَد و به کسانی برسد که از مردم این مرز و بوم نیستند. اکنون پیام خود بگزار و سخنی که آورده‌ای بازگوی».

اسپاذگشنسپ پیام شیرویه بگزارد و کلمه‌ای از آن باقی نگذاشت و ترتیب آن را بر هم نزد. خسرو در پاسخ این پیام چنین گفت: «از من به شیرویهٔ کوتاه زندگانی۱۱۰ بگوی که هیچ خردمندی را نشاید که گناهی کوچک و بدی خرد را از کسی باز گوید مگر که آن گناه پیش او راست شود و یقین کند که از او سر زده است، تا چه رسد به گناهان بزرگی که بر ما بستی و به دیگران باز گفتی، با آنکه سرزنش گناهکار و تباهکار کسی را سزاست که خود را از تباهکاری و گناهکاری باز دارد؛ ای کوتاه‌زندگانی کم دانش، اگر آنچه بر ما بستی راست بودی نیز سزا نبودی که آن را بازگویی و ما را به آن سرزنش کنی، اگر ندانی که به سبب آنچه بر ما بسته‌ای و همه جا بازگفته‌ای چه زشتی‌ها دامنگیر تو می‌شود پس در زشتی‌های خود بنگر و آن اندازه بر ما عیب گیر که گفتار زشت تو آوازهٔ نادانی و کم‌خردی ترا بیشتر نکند؛ ای بی‌خرد بی‌دانش، اگر در آنچه رنج بردی تا گناهانی را که مایهٔ کشتن ما شود بر ما ببندی، حقیقتی باشد و تو بر آن برهانی داشته باشی باید بدانی که داوران کیش تو فرزند کسی را که سزاوار کشتن است از او ندانند و او را از همنشینی با نیکان و آمیزش با ایشان باز دارند مگر در جاهای بسیار کم تا چه رسد به اینکه او را پادشاهی دهند. اما سپاس خدا را و نعمت او را که ما نفس خود را چنان اصلاح کرده‌ایم و نیت خود را با خدا و هم‌کیشان خود و با تو و با پسران خود چنان نیک کرده‌ایم که ما را در آن هیچگونه کوتاهی نبوده است و کسی را در آن بر ما بهانه‌ای و سرزنشی نباشد. اکنون حال گناهان و جرائمی را که بر ما بسته‌ای باز نماییم و از آوردن حجت و کوتاه باز نمانیم تا پایهٔ نادانی و بی‌خردی و رفتار زشت خود را بدانی:

۱. پاسخ ما به آنچه دربارهٔ هرمزد، پدر ما، گفته‌ای چنین است: نابکاران و سرکشان هرمزد را بر ما برانگیختند چندان که بر ما تهمت بست و کینه و دشمنی ما را به دل گرفت. چون او از ما برگشت و اندیشه‌اش دربارهٔ ما به بدی گرایید در بیم شدیم و از دربار او دوری گزیدیم و به آذربایگان رفتیم و همگان آن را بدانستند و کار ملک روی به سستی نهاد. چون از آنچه به او رسیده بود آگاه شدیم از آذربایگان روی به دربار او نهادیم. در این میان بهرام دو روی با سپاهیان فراوان که از بزرهکاران کشتنی گرد آورده بود از اطاعت ما بیرون شد و بر ما تاخت و ما را از پایتخت بیرون کرد. ما به سرزمین روم بگریختیم و از آنجا با سپاه و ابزار جنگ روی به مملکت خود نهادیم و با بهرام بجنگیدیم. بهرام از ما بگریخت و به ترکستان شد و داستان هلاک و نابودی او در آنجا بر همگان معلوم است. چون مملکت از آن ما شد و پادشاهی بر ما استوار گشت و به یاری خدا زیردستان خود را از لبِ پرتگاه بلا و آفات رهانیدیم با خود گفتیم: بهترین چیزی که باید پادشاهی خود را با آن آغاز کنیم و سیاست خود را از آن ابتدا کنیم خونخواهی پدر ما و گرفتن انتقام او و کشتن کسانی است که در خون او دست داشته‌اند و پس از آنکه این اندیشه را به عمل آوردیم و به مقصود خود رسیدیم می‌توانیم به دیگر کارهای مملکت خود برسیم. پس همهٔ کسانی را که در خون او دست داشتند و در آن کوشش و یاری کرده بودند بکشتیم.


۹۸)

شکایات و اعتراضات و پاسخ‌های مفصلی که به آن داده شده است نباید به عنوان اسناد صحیح تلقی گردد، گرچه دلایل دفاعی خسرو را کسی بیان کرده است که به اوضاع خیلی خوب آشنا بوده است. نگارش اصلی این اعتراض‌ها و پاسخ‌ها ظاهراً چند سال پس از مرگ خسرو و مرگ شیرویه صورت گرفته است اما مسلماً در زمانی بوده است که کسی از  نسل خسرو (شاید یزدگرد سوم) سلطنت می‌کرده است. طبری از همه مفصل‌تر ذکر کرده است اما باز بی تلخیص نیست زیرا طبعاً در اصل برای هر اعتراض پاسخی داده شده بوده است در صورتیکه طبری بعضی از این پاسخ‌ها را ذکر نکرده است. در شاهنامه پاسخ‌ها به همان ترتیب طبری است اما بعضی از پاسخ‌ها را که در طبری نیست دارد. گرچه شاهنامه در جزئیات با طبری در چند جا فرق دارد اما بیشتر کلمه به کلمه با طبری مطابق است و از آن جمله است مثلاً کلمات سرآغاز. به همهٔ تهذیب و تحریر در ترجمهٔ عربی باز اصل پهلوی خود را از لابلای عبارات ظاهر می‌سازد. دینوری در تلخیصی که آورده است بعضی را به دلخواه خود تغییر داده است و این وضع در طبری فارسی بیشتر است. از عبارات کوتاهی که یعقوبی در این قسمت نقل کرده است بر می‌آید که او هم همین شکایت ر همین پاسخ را در برابر خود داشته است. اما پندهای پرویز زندانی به شیرویه در نامه‌هایی که بعضی از آن در عیون‌الاخبار از روی کتاب التاج نقل شده است به روش دیگری است. ابن‌قتیبه اندیشه‌های دیگری از پرویز و دربارهٔ پرویز از این کتاب التاج نقل کرده است (مقایسه شود با بوستان سعدی چاپ گراف ص۳۳ به بعد). این نوشته که بهرحال ساختگی است در الفهرست (ص۱۱۸) به خسرو اول نسبت داده شده است و نادرست است.

۹۹)

فردوسی در اینجا گوید: بگویی که «ما را نبد این گناه      نه ایرانیان را بُد این دستگاه      که بادافره ایزدی یافتی      چو از نیکویی روی برتافتی…» من برای آنکه مطلب به راحتی معلوم شود یکایک موارد شکایات و اعتراض را شماره‌گذاری کرده‌ام.

۱۰۰)

در اینجا دینوری اعتراض دیگری هم ذکر کرده است و آن اینکه خسرو دستور قتل سه هزار تن از مرزبانان و اسواران را به جرم اینکه از جنگ گریخته بودند، داده بوده است.

۱۰۱)

به این اعتراض پاسخی داده نشده است. این که زنان و حتی زنان شوهردار را به زور برای حرم شاهی می‌برده‌اند جعل و تهمت نیست. سرنوشت بسیاری از زنان پادشاهان ایران چندان غبطه‌انگیز نبوده است و بسیاری از ایشان کاخ شاهی را به رغبت ترک می‌گفتند تا در خانهٔ شخص محقّری زندگی کنند. این مطلب را ما از گواهان تازه‌تر هم بدست می‌آوریم، رجوع شود به پولاک، ایران، ج۱ ص۲۳۴ به بعد.

۱۰۲)

این اتهام که پاسخ روشنی به آن داده نشده است با دو اتهام دیگر قبلی بسیار سنگین است. مسلماً در نتیجهٔ جنگ طولانی اموال (با وجود گنج‌هایی که خسرو روی هم انبار می‌کرده است) و افراد مملکت سخت به تحلیل رفته بوده است و ویرانی‌هایی که هراکلیوس بار آورد بر آن افزوده شده است. از اینجا معلوم می‌شود که چرا شیرویه بیشتر از هرچیز در افتتاح باب مذاکرات صلح شتاب می‌کرده است.

۱۰۳)

تازه دریافته‌اند که خشم مسیحیان از ربودن صلیب خطرناک بوده است. در اینجا باید گفت که متن اصلی را درست درنیافته‌اند زیر نویسندهٔ آن که اینهمه اطلاعات صحیحی در اختیار داشته است نمی‌تواند معتقد باشد که صلیب در زمان حیات موریسیوس ربوده شده بوده است. طبری پاسخ این اعتراض را ذکر نکرده است. فردوسی که اصلاً از جنگ خسرو با رومیان اطلاعی ندارد این مطلب را کاملاً به نحو دیگری برگردانده است. اخبار الطّوال و طبری فارسی یکی از موارد اعتراض را هم عزل نعمان از حیره گفته‌اند. این اعتراض ظاهراً در اصل نبوده است زیرا در پاسخ آن ب محمد اشاره شده است. بطور کلی عزل نعمان از نظر ایرانیان کار بدی نبوده است و بلکه درست برعکس بوده است.

۱۰۶)

با خسرو در گرفتاری درست مانند پادشاهان رفتار می‌شده است و در گفتگوی با او نیز این نکته رعایت شده است. خطاب بر طبق معمول با جملهٔ «انوشک بویذ» آغاز می‌شود، رجوع شود به تعلیقات فصل دوم شمارهٔ ۹. باید متوجه بود که راوی این روایت تا چه اندازه از تشریفات درباری آگاهی داشته است.

۱۰۷)

این مسلماً اشتباه مترجم عربی است. بنظر می‌رسد که همان پندامه باشد که دستمالی بوده است که جلو دهان می‌گرفته‌اند (رجوع شود به تعلیات همین فصل شمارهٔ ۴۱ ص۳۳۶).

۱۰۸)

ناشی از اعتقادی قوی به جبر و سرنوشت است و چنانکه از مینوخرد و دیگر نوشته‌ها برمی‌آید ایرانیان به آن پایبند بوده‌اند. شاید همین اعتقاد موجب شده است که با اسلام انسی بگیرند وگرنه می‌بایستی از روی طبع برایشان ناخوشایند بوده باشد.

۱۱۰)

فردوسی نیز با عبارتی کوتاه به مرگ پیش‌رس شیرویه از قول خسرو اشاره کرده است: مماناد گویای این، تندرست «فردوسی در نقل این گفتار خسرو مکرر «بی‌خردی» شیرویه را پیش کشیده است.».