متن نامه ى خانم فریبا کمال آبادی

 

 

اوین - مرداد 95

 

شیرین تر از شهد و شکرم، پسرم

 

قدم نهادنت به جهان پرتوِ امید در ریاضِ قلوبمان افکنده و رشحاتِ تائید بر حدائقِ وجودمان پراکنده. شادابی و لطافتِ وجودت نشانی است از خَلقِ مُدامِ طراوت و لطافت در جهان. نرمی و ظرافتِ روی و مویت رمزی است از تکرارِ تکوینِ نرمی و ظرافت در امکان. و صفا و معصومیتِ روحت، طلیعه ای است بر ظهورِ مکررِ خورشیدِ صفا و معصومیت در کیهان. بلی ورود هر طفل به جهان، طلوعِ مِهرِ تابانی است که مُهرِ ختام بر شبِ تار می نهد و ظهورِ روزِ فیروز را نوید میدهد. چگونه میتوان شاهدِ خَلقِ هر روزه ى صفا و لطافت و ظرافت در جهان بود و به امکانِ اصلاحِ آن باور و امید نداشت؟

 

پسرم، نامت "مسیح" یادآورِ وجودِ مقدسی است که به اراده ی خویش تن به صلیب سپرد تا مردگانِ فراشِ غفلت را به حیاتِ ابدیه دلالت نماید و نامِ دیگرت "بِنِدیکت" تذکارِ متفکری الهی و فیلسوفی متعالی -اسپینوزا -ست که بشر قرنهاست خود را مرهونِ تعالیمِ اخلاقیِ او می داند. والدینت با این نامگذاری به تو می آموزند که در مسیرِ اَقدام ایشان گام نهی. دلبندم، تولدت در خانواده ای بهایی در حالی که خانواده و خویشانِ مادری ات وابسته به دیانتِ مسیحی و بسیاری از بستگانِ پدر ات معتقد به دیانتِ اسلامند و همگی به تو و به یکدیگر عشق می ورزند، گواهی است صادق بر وحدتِ اساسِ ادیانِ الهی و بطلانیست واضح بر تعصبِ سرسخت و منجمدِ مذهبی که قرنهاست سایه ی سرد و سیاهش حیاتِ دلهایِ بشری را از وصول به گرمای صمیمیت و سعادت بازداشته است چنانکه حتی هم اکنون این نامه را در حالی برایت می نگارم که نهمین سالی است که من و دوستانم را با زنجیرِ تعصبِ مذهبی به بند کشیده اند.

 

پسرم، وجودِ نازنینت که ثمره ی اتحادِ دو نژادِ مختلفه ى زرد و سفید است حکایتی است از حقیقتِ وحدتِ نوعِ بشر و دلالتی است بر سخافتِ تعصبِ نژادی که هادمِ بنیانِ انسانی است. بلی "ای اهلِ عالم سراپرده ی یگانگی بلند شد به چشمِ بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بارِ یک دار ید و برگِ یک شاخسار" نازنینم، تولدت از مادری فیلیپینی و پدری ایرانی در کشور استرالیا به زبان حال می گوید : "عالم یک وطن محسوب و مَن علیَ الارض اهلِ آن" و با این حقیقت حقارت و ذلتِ تعصبِ وطنی و ناسیونالیستِ افراطی را که در قرن نوزدهم و نیمه ی اولِ قرن بیستم بشریت را به مهلکه ى دمار و تباهی کشانده بود آشکار می سازد

 

نوه ی محبوبم، تولدت نه تنها نوید بخشِ ولادتِ دائمیِ لطافت و صفا در عالمِ امکان، بل امید بخشِ تحققِ وحدتِ عالمِ انسان در کره ی خاکی است.

 

کودکم، چه خوشبخت وسعادتمندی که والدینِ نازنینت از بَدوِ پیدایشت به تو خدمتِ به نوعِ انسان را می آموزند و در گوشت نجوا می کنند: "امروز انسان کسی است که به خدمتِ جمیعِ من علی الارض قیام نماید." صداقت و راستی را تعلیم میدهند و برایت میخوانند: "زبان گواهِ راستیِ من است او را به دروغ میالایید." تو را با روحِ محبت بار می آورند و برایت ترنماتِ محبت سر می دهند که: "محبت نور است در هر خانه بتابد و عداوت ظلمت است در هر کاشانه لانه نماید."  تو را به علم و خرد دعوت می نمایند و برایت چنین تکرار می کنند: "کنزِ حقیقی ازبرای انسان علمِ اوست و اوست علتِ عزت و نعمت و فرح و نشاط."

 

عشق من، اگر چه از دیدنت، لمس کردنت، بوییدن و بوسیدنت و در آغوش فشردنت محرومم، اما نمیدانی چقدر در انتظار ورودت لحظه ها شماردم، برای سلامتیت دست به دعا و نیایش گشودم، برای ابرازِ عشقم رشته های نخ به هم بافتم، گرمای محبتم را در آن دمیدم و در هر دانه ای هزاران بار حق را سپاس گذاردم و شکرانه نمودم که با دستان لطف و مرحمتش تو را به ما هدیه نموده است.

 

مادربزرگت، فریبا