این عکس را اولین بار ۴-۵ سال پیش - به لطف اینترنت- در فضای مجازی دیدم.
اسم هوشنگ انوشه را حتی نشنیده و جایی نخوانده بودم.
امروز هم، جز این اشاره مختصر، اطلاعاتی در مورد ایشان جایی پیدا نکرده ام:
ناوی وظیفه ( سرباز وظیفه ی نیروی دریایی ) هوشنگ انوشه به همراه ۲ هم خدمتی دیگرش مهناوی دوم خیری و ناوی وظیفه گهربار در شهریور ۱۳۳۲ , یعنی چند روز پس از کودتای ۲۸ مرداد در اعتراض به این کودتا ناو ببر , از ناوهای نیروی دریایی ارتش را آتش زدند و پس از دستگیر شدن در میدان امیر آباد خرمشهر بوسیله ی جوخه ی آتش اعدام شدند .
(دوستی زیر این نوشت:
کسی اظلاع خاصی در این مورد دارد، یا میتواند چیزی اضافه کند؟
نکته سنجی با ارزشی در کامنت بالا هست.
به شکل مبهم داستانی به خاطرم مانده (که شاید مربوط به فرد دیگری باشد) که از سوی تشکیلات حزب توده در زندان به فرد زندانی اطمینان داده شده بود که تدارکاتی دیده شده است که در لحظهٔ اعدام زندانی فرار داده شود از این رو بهتر است شجاعانه و با لبخند به پای دار برود... که البته وعدهای بیپایه بوده است.
اینکه یک نظامی با چنین چهرهای پای دار برود چندان دور از تصور نیست. اما اینکه یک نظامی که ناوش را آتش زده است چنین کاری بکند کمی سوال برانگیز است.
اصلیت این عکس همچنان برای من زیر سئوال است.
البته دوست دیگری هم برای من نوشته:
"همین عکس درکتاب خاطرات اقای عمویی،بنام،دردزمانه،دراخرکتاب وجوددارد."
از اینجور حرکات متمردانه در ارتش وجود داشت. همین که ششصد نفر نظامی، عضو حزبی غیر قانونی باشند، در هیچ جای دنیا قابل تصور و تحمل نیست، اما در سال 1332 در ایران، داستان این بود.
پدر من دوستی قدیمی داشت که افسر، و عضو این شبکه بود. او به کمک رفقایش، فرودگاه قلعه مرغی را در همان سال ها آتش زده بودند. مدتی در زندان بود و بعد آزاد شد ولی همچنان توده ای باقی ماند.
با انقلاب باز دوباره فعال شد. در اوج اعدام های سال 60، به پیروی از حزب، از "خط ضد امپریالیستی امام" حمایت میکرد. گاهی به منزل ما میآمد.
دو پسر داشت که یکی فدایی خلق شد و دیگری مجاهد خلق.
بعد از یورش جمهوری اشلامی به حزب توده، مجبور به فرار از ایران شد.
پسر بزرگش را اعدام کردند.
پسر دیگر بعد از چند سال زندان، از راه کوه، به پدر ، در اروپا پیوست.
شنیدم که شبی پدرم، پای تلفن به او گفت:
" تو افسر ارتش بودی و فرودگاه قلعه مرغی را آتش زدی. هر حکومت دیگری در دنیا بود، تو را اعدام میکرد. مدتی در حبس بودی و بعد رهایت کردند. اما فرزندت را به جرم داشتن یک اعلامیه، اعدام کردند. خودت هم که آواره شدی. کی میخواهی پی ببری که جایی اشتباه کرده ای؟"
شخصاً مرد نیک و مهربانی بود. همسرش در ایران ماند.
تا به آخر هم توده ای ماند.
چند سال پیش در تنهایی و در فقر و غربت، جان سپرد.