سردار، دکتر؟ جونم سلام!    پس از عرض و طول سلامات خیلی زیاد، می خواستم بگم: تیمسار، سردار، - دکتر؟- جونم! دمت گرم، ایول، خیلی حال دادی که هفته ی پیش درعملیات ایثارگرانه و دشمن شکن “والفجر168479“  توانستی آن گروه محارب و ظاله و معاند خوشحال ها را دستگیر کرده و سپس وادارشون سازی تا در “ضرغام ویزیون“ از خوشحال بودن اظهار پشیمانی کنند. کار ات حرف نداشت.  من بهت خیلی افتخار می کنم و گمان دارم ملت شریف فلسطین هم همین جور. این همه  افتاده گی و فروتنی؟ با اون عظمت ژنرالباشی ات می آیی توی تله فیزیون و آن کشف بزرگ امنیتی را اعلام می کنی، بابا ایول! اگر همین جوری استوار بری جلو، خیلی زود می رسیم به فلسطین! با فرماندهی که تو باشی، اگر به خاک فلسطین نرسیم؛ به وضعیت خاک بر سری ی فلسطینی ها خواهیم رسید!
 
 
 
من با چند تا از مأموران "سی. آی . ا." آمریکا و "سی. ان. آی." اسپانیا در باره ی قدرت ات و سرعت واکنش ات در برابر توطئه و فتنه ی خوشحال ها گفتگو کردم. همشون گفتند: نمره ات بیست! آنجا احساس کردم آمریکایی ها که از ترس در تنبان ... بابا ابول! دست مریزاد! این کار شاهکاری است خیلی بزرگتر از اشغال فرسته خانه ی آمریکا. با این کار قهرمانانه که تو کردی آینده ی انقلاب بیمه شد. امروز و فردا است که جهان به این بگوید انقلاب سووم!، انقلابی که هدف اش فرستان مردم به بهشته و جلوگیری از خوشحالی های الکی ی غیر سازنده.
 
 
 
      مگر خدای نخواسته، زبونم لال، مردم برای خوشحال بودن انقلاب کردند؟ نه!، انقلاب برای خاک تو سریی هایی بود که مردم را راحت تر روانه ی بهشت کند. شبی که آدمهای آقایان -دکتر؟- موسوی تبریزی، آیت الله -دکتر؟- نوری ی همدانی، آخوند -دکتر؟- بهشتی، آیت الجن -دکتر؟ - رفسنجانی و دیگر آقایان دکترها سینما رکس آبادان را به آتش کشیدند، کسی نپرسید چرا آتش زدید؟ همه می دانستند آن سینما آتش زدن برای انقلاب لازم بود، و قیمتی بود ایرانیان برای رفتن به بهشت باید می پرداختند. اگر این نبود، زنده، زنده سوخته و دود شدن هفت سد و اندی زن، کودک، مرد، پیر و جوان باید مردم را به خود می آورد و می پرسیدند: چرا؟ اگر این نبود، همان مهدی بازرگان و دار و دسته اش که می دانستند انقلابی ها برای جلوگیری از فرو افتادن مردم در چاه دوزخ سینما را به آتش کشیده بودند، راه خود از ایشان جدا می کردند.
 
 
 
ما برای رفتن به بهشت انقلاب کردیم. خود ِ من آنچنان برای رفتن به بهشت شتاب دارم که حاضر نیستم کمی صبرکنم و پیش از رفتن به بهشت از ثواب شلاق خوردن از دستان مبارک و پربرکت حاج آقا -دکتر؟- احمد خاتمی هم فیض ببرم تا در بهشت به حساب آن ثواب یک حجره بهتری را برای من سرقفل کنند؛ با هفتاد خورده ای حوری یی با مهر سفارشی برایم آماده کرده اند. همه اش حال! شیر بخور، عسل بخور، از بغل این حوری بپر تو بغل اون یکی! کی به کیه!؟ ولی برای آن هایی که فعلا یک حوری نقد جلوشون نشسته و شتاب زیادی برای رفتن به بهشت ندارند و یا در شرکت های واردات شکر کار می کنند، میگم: بشتابید! شلاق آخوند -دکتر؟- احمد خاتمی گُله، هرکس نخورد خله
 
 
 
 بگذریم.
 
 
 
حالا، حالاها جهان باید خوشحال گیری و حال گیری از ایرانیان و در باره ی سویه ی نمادین “والفجر168479“ فکر کند تا معنی ی بُعدهای فرا جهانی ی آنرا بفهمد. آن عملیات تنها برای جلوگیری از لغزیدن پنج، شش تا گمراه و فریب خورده در چاه های سوزان دوزخ انجام نگرفت. آن عملیات به مانند عملیاتی از سوی یک نیروی نجات بخش و امداد و آتش نشانی ی جهانی بود. آفرین به تو، ژنرال باشی! نمره ی تو پیش من سد! -دکتر؟- علم الهدا؛ هزار! من ایمان دارم کارآگاه بازی یی که برای دستگیری خوشحال ها انجام دادی آن چنان متن پیچیده ای داشته که می توان چند تا فیلم هالیوودی و بالیوودی در باره آن ساخت. دیر نیست روزی که عاکسفورد زیر تأثیر آن عملیات مهم در رشته ی فتنه شناسی رشته دکترا بزند. من هم از ارتباط های گسترده و نفوذی که در سی. آی. ا و جاهای دیگر دارم استفاده می کنم و به عاکسفورد پیشنهاد می دهم علامه، سوپر آیت الله -دکتر؟- کاظم صدیقی را به رییسی و استاد بخش فتنه شناسی ی عاکسفورد گزینش کنند. بالاخره جهان باید از نگر تئوریک بداند آن عملیات تا چه اندازه حساس بوده و با چه ظرافتی طراحی شده و به انجام رسیده است. 
 
 
 
  دیشب با برخی ازدوستان در باره ی سویه های فلسفی ی آن عملیات بحث می کردم. یکی، دو تا از دوستان در باره ی نام عملیات خرده گیری داشتند. می گفتند بهتر بود نام عملیات را می گذاشتید “عملیات نجات از دوزخ ال -یک“. پس از کلی کلنجار رفتن به این رسیدیم که شاید خیلی بهترتر می شد برای تأثیرگذاری بیشتر نام فیلمبازی- عملیات بعدی را “مأموریتی بالاتر از بهشت“ بگذارید. باور کن این نامی است که حسابی آمریکا را خواهد ترسانید، اگر گاف به دست اونها ندی.
 
 
 
 در این جا نمی توانم یک دریغ و افسوس خود را پنهان دارم. با همه ی پیروزی هایی که نیروهای زیر فرمان شما به دست آوردند پایان فیلمبازی- عملیات “والفجر168479“ پردازشی حرفه ای نداشت. کار خوبی نکردی که زیرالفشار، ال- ضدالحمله و ال-هجمه ی شبکه های اجتماعی و ال- مسخره ی جهانیان شدن و ال- آبروریزی یی که برای نظام الاهی ی -دکتر؟- احمد خاتمی و -دکتر؟- شیخ مصباح به بار آمده است ناچار شدی از درون پوست شیر در بیایی و بروی درون پوست کبک. انگاری هرگز نبوده آن سردار دلاوری که در یک عملیات عظیم با شرکت ده ها هزار نیروی انتظامی و چند سد هزار بسیجی در کمتر از دو ساعت سوژه را شناسایی و در کمتر از شش ساعت دستگیر کرده است. من از این پرده ی آخر نمایش خیلی حالم گرفته شد. 
   پ. مهرکوهی