چند روز پیش به دوستی گفتم به نطر من نظام مقدس جمهوری اسلامی یک معذرت خواهی و یک تشکر به آمریکا بدهکار است و تا آن بدهی را نپردازد، راهی به دهی نمی برد. پرسید چرا؟ گفتم:

لابد شنیده ای که مجلس شورای اسلامی در نظام مقدس سرگرم تهیه طرحی است که از آمریکا طلب غرامت کند. چه غرامتی؟ به خاطر برکناری حکومت دکتر مصدق در 60 سال پیش!

من در حال حاضر اصلاً به این موضوع کاری ندارم که دکتر مصدق چگونه از حکومت برکنار شد و آیا آنچه رخ داد کودتا بود یا نه و… آنچه فهم آن در این جا برای من مهم است این که بدانم چرا روحانیان «سیاسی» کار ما این قدر دروغگو و دغل و دورو و دودوزه باز هستند؟ روحانیان در همه حال همواره خواهان حفظ منافع آنی و آتی و همیشگی شان هستند. آنها هم از برکناری مصدق از حکومت استقبال کرده اند و هم از آن بهره برده اند، و به اغلب احتمال در آن برکناری آن هم نقش مهمی هم ایفا کرده اند، در عین حال – هر وقت دست بدهد – مدعی مخالفت با برکناری مصدق از حکومت هم هستند! خدا حفظ کند ابوی بنده را که سالها پیش در نامه ای و در پاسخ به سوالی که از او پرسیده بودم: چرا آخوندها این قدر دو رو و دغل هستند، و چگونه می توان آخوند را تعریف کرد، نوشته بود: یگانه تعریف جامع و مانع از این موجود این است که «آخوند شقّ سوم هر پدیده ای است که دو شقّ بیشتر ندارد»!
و در توضیح آن نوشته بود: «مثلاً آدمها تقسیم می شوند به خوب و بد. اما شق سومی هم وجود دارد که همان آخوند است! یا: نظام اقتصادی در نهایت به دو صورت تعریف می شود: یا سرمایه داری است یا سوسیالیستی، و البته نوع آخوندی آن هم وجود دارد؛ یا: انسان یا گرسنه است یا سیر، یا آخوندی که یعنی هیچکدام و در عین حال هر دو! یا: آدم یا راستگوست یا دروغگوست یا هیچکدام بلکه آخوندی است؛ ماحصل آن که آخوند جماعت هیچ گونه پرنسیب و اعتقاد و اصول اخلاقی ندارد، و می تواند بسته به موقعیتی که در آن قرار می گیرد هر چیزی بگوید و هر کاری بکند، بدون این که کمترین اعتقادی به آن داشته باشد…» و در جای دیگر از نامه افزوده بود که «آخوندها همانها هستند که شیخ سعدی درباره شان گفته است: ترک دنیا به مردم آموزند/ خویشتن سیم و غله اندوزند!».

حالا بعد از سی سال من هم به همان نتیجه رسیده ام. تصور بکنید که این جماعت بی اعتقاد و بی اخلاق، به سیاست هم آلوده شوند، یعنی همان چیزی که بزرگشان آقای مدرس درباره اش گفته است «پایه و کلاس اول سیاست عوام فریبی است…» (به نقل از زندگینامه مصدق السلطنه، دکتر بهمن اسماعیلی، صفحۀ 69) اما ظاهراً وقتی سیاست با دین آمیخته می شود – که خود حد اعلای عوامفریبی است، میزان این عوام فریبی چنان بالا می رود که لااقل برای من قابل فهم نیست. به همین دلیل است که می بینیم پیروان و رهبران «اسلام سیاسی» در سراسر جهان از دو دوزه بازی و دروغگویی و جعل هیچ ابایی ندارند، و همه پیرو این «حدیث نبوی» نه چندان معتبر اند که «الغایات مبرّر المبادی» یعنی نهایت نشان دهنده راه رسیدن به آن (نهایت) است، به عبارت ساده تر یعنی: هدف وسیله را توجیه می کند، آنچه صدها سال بعد از پیامبر ما، ماکیاولی در رسالۀ شاهزادۀ خود عنوان کرد). نمونه های وطنی آن را در این سی چهل سال اخیر به کرات دیده ایم. در این جا قصدم فقط اشاره به یکی از آنهاست.

در سی و چند سال اخیر، بعد از گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی و قطع رابطه امریکا با ایران – که هنوز هم ادامه دارد – هرگاه صحبت از برقراری مجدد رابطه میان دو کشور می رود، رهبران و پیروان «اسلام سیاسی» بلافاصله به طرح این مطلب و مرثیه خوانی می پردازند که آمریکا در سال 1332 کودتا کرد و دولت مصدق را ساقط کرد و چه و چه ها.
صرف نظر ازاین که در آن روزها در ایران چه روی داد و حکومت مصدق چگونه ساقط شد، قطعی است که روحانیت و اسلامگرایان هیچگونه رابطه خوبی با مصدق و حکومت او نداشتند و آنها هم خواهان سرنگونی او بودند. به عنوان نمونه در 25 خرداد 1360، وقتی جبهه ملی طی بیانیه ای از لایحه قصاص که روحانیان آن را برای تصویب تهیه کرده بودند انتقاد کرد، آقای خمینی بلافاصله طی سخنانی نه فقط آنها را تکفیر کرد – بلکه به نکاتی اشاره کرد که نشان دهنده دشمنی وی و یارانش در سال 1332 با حکومت مصدق بوده است. این است بخشهایی از سخنان آیت الله خمینی در 25 خرداد 1360، به نقل از صحیفۀ نور، جلد 15، ص 15:
«یک گروهی که از اولش باطل بودند، من از آن ریشه هایش می دانم، یک گروهی که با اسلام و روحانیت اسلام سرسخت مخالف بودند، از اولش هم مخالف بودند، اولش هم وقتی که مرحوم آیت الله کاشانی دید که اینها خلاف دارند می کنند و صحبت کرد، اینها کاری کردند که یک سگی را نزدیک مجلس عینک به آن زدند اسمش را آیت الله گذاشته بودند. این در زمان آن بود که اینها فخر می کنند به وجود او (مصدق)، او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زدند و به اسم آیت الله توی خیابانها می گردانند، من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست، این سیلی خواهد خورد و طولی نکشید که سیلی را خورد و اگر مانده بود سیلی را بر اسلام می زد.»
بنابراین روشن است که آیت الله خمینی و دیگر روحانیان «اسلام سیاسی» «کودتای 28 مرداد» را سیلی به حقی دانسته اند که بر صورت مصدق نواخته شده، زیرا اگر چنان سیلی ای نواخته نمی شد، او بود که به «اسلام» سیلی می زد. حالا از این طنزینه هم در می گذریم که بنا به صورت مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی در تاریخ هفتاد ساله اش و مجلس شورای اسلامی در تاریخ سی ساله اش، هیچ کس به اندازه مرحوم دکتر مصدق در صحن مجلس و کمیسیون هایش به قرآن مجید یا کریم سوگند نخورده است!

به هر حال از نظر تئوری هم اسلامگرایان سیاسی – و در راس آنان آیت الله خمینی – معتقد بودند که سقوط مصدق از حکومت ناشی از اشتباهات وی بوده و شاه در شرایطی کاملاً قانونی او را از نخست وزیری برکنار کرده بوده است. همین آیت الله خمینی در 16 آبان 1357 درباره اشتباهات مصدق و برکناری وی به صورتی قانونی توسط شاه گفت:
«غفلت دیگر این که مجلس را ایشان (مصدق) منحل کرد و یکی یکی وکلا را وادار کرد که بروید استعفا بدهید. وقتی استعفا دادند یک طریق قانونی برای شاه پیدا شد و آن که بعد از این که مجلس نیست تعیین نخست وزیر با شاه است.» (نقل از صحیفۀ نور، جلد 3، صفحه 36)
آقای خمینی قبل از آن هم هنگام مخالفت با همه پرسی اصلاحات ارضی توسط شاه گفته بود که همه پرسی یا رفراندوم مصدق غیر قانونی بوده است و این مطلب را در سخنرانی خود در چهارم تیرماه 1360 نیز تکرار کرد:
«… آنها در صدد بودند رفراندوم کنند و با رفراندوم قانون اساسی را تحریم کنند. سنخ رفراندومهای دکتر مصدق که رفراندوم این طور بوده یک صندوق برای مخالف و یک صندوق برای موافق می گذاشتند و پای صندوق مخالف، یک دسته از اشرار بودند و جزء مخالفین یک الاغ آورده بودند که رای بیندازد…» (صحیفۀ نور، جلد 15، صفحۀ 36)
یک نمونه هم از خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی می آورم. وی در کتاب «هاشمی رفسنجانی دوران مبارزه» که در سال 1376 درتهران چاپ شده، در صفحات 108 تا 112 به خاطرات خود از سقوط دولت مصدق پرداخته و در صفحه 110 از جمله بعد از اشاره به رفتار جبهه ملی نسبت به کاشانی و فداییان اسلام و لطمه ای که به آنها خورده بود، نوشته است «خیلی از مردم از سقوط مصدق خوشحال شدند، در یک مورد من شاهد تبریک کسی به این مناسبت بودم.»
طبیعی است که آقای هاشمی از کسانی نقل می کند و درباره کسانی حرف می زند که وی در اطراف آنها بوده یعنی روحانیان و اسلام گرایان.
از سوی دیگر روز بعد از برکناری مصدق، یعنی در روز 29 مرداد 1332، روزنامه اصلی اسلامگرایان یعنی روزنامه نبرد ملت نوشت:
«دیروز تهران در زیر قدم های مردانه افراد ارتش مسلمان و ضد اجنبی می لرزید. مصدق غول، پیر خون آشام در زیر ضربات محو کننده مسلمانان استعفا داده و حسین فاطمی خائن که از خطر گلوله برادران نجات پیدا کرده بود قطعه قطعه شده و نخست وزیر قانونی و انقلابی سر لشکر زاهدی برای مردم سخنرانی کرد.»

خوب پس این سربازان مسلمان و ضد اجنبی بودند که به مصدق که قصد سیلی زدن به اسلام را داشت، سیلی زدند و او را برکنار کردند و به جای او – که غیر قانونی خود را نخست وزیر می دانست – «نخست وزیر قانونی و انقلابی سرلشکر زاهدی» را بر سر کار آوردند.
بنابراین چاره ای نداریم جز این که بپذیریم اسلامگرایان سیاسی و در راس آنها رهبران جمهوری اسلامی چون آقایان خمینی و هاشمی و فدائیان اسلام از این که «مصدق غول، پیر خون آشام» سیلی خورده بوده راضی و خوشحال، و مطمئناً – دست کم در ته دلشان (به قول آقای خمینی) – از سیلی زننده متشکر بوده اند.

بنابراین اگر بپذیریم که آمریکا مصدق را ساقط کرده، روحانیت یک تشکر به آمریکا بدهکار است، و بابت این همه فحش و فضیحتی هم که در سی سال اخیر نسبت به آمریکا – و بر اساس منطق خودشان من غیر حق – روا داشته اند، یک معذرت خواهی هم به آمریکا بدهکارند. نمی شود که هم از سقوط مصدق خوشحال شد و بهره مند، و هم به بانیان آن تف و لعنت فرستاد و مدعی غرامت شد. اگر چنین کاری کنند حقاً مستحق همان تعریف بالا هستند که آخوند موجودی است که بنا به تعریف… شق سوم هر پدیده ای است که دو شق بیشتر ندارد… یعنی بی اخلاق، بی اصول، و عاری از شأن انسانی.

هیچ مومنی هست که بتواند خلاف این را استدلال کند؟