گل گلاب
به ایران فکر میکنم ، به مسیری که تا اینجا پیموده شده ، به مقصدی که در انتظار ماست. به اینکه "چه شد که اینچنین شد" چرا ما اینجاییم؟ آیا لیاقت ما همین است؟در رسیدن مملکت به وضع موجود ، ما مقصریم یا حکمرانان یا ایدئولوژی ها؟
معتقدم وطن نیازمند شیرپاک خورده ایست که با صدای بلند در گوش تک تک ۹۰ میلیون ایرانی داد بزند: پادشاه لخت نیست ، ما لختیم!
اینقدر خودتان را با اعتقاد به لُختی پادشاه و تمسخر و تحقیر همسایگان و رقبا و افتخار به گذشته ای که هیچ ظهور و بروزی در امروزتان ندارد مضحکه نکنید. دیرزمانیست که ما هیچ نیستیم ، پیاده ایم ، توسری خوریم ، بدبختیم و مایه عبرت ملت های جهان.
اگر پیشینیانمان بزرگ و قابل احترام بودند ، ربطی به ما نداشته و ندارد و امروز پیداست که چیزی از آن بزرگی به ارث نبردیم.
در ۱۴ قرن اخیر چند سال بزرگی کرده ایم؟
چه گلی به سر جامعه جهانی زده ایم؟
چه گلی به سر ایران؟
و چه گلی به سر خودمان؟
ما نیازمند انقلابی درونی هستیم ، نیازمند روبرو شدن با خود واقعی ، محتاج کنار زدن پرده های ریا و تزویر و خودفریبی و توهم خود بزرگ بینی.
آنانکه با تکرار افسانه ها و توصیه به امید و صبر تا خیزش ققنوس وار ایران از دل خاکستر ما را خام کرده اند ، باید پاسخ دهند؛ در سرزمینی که میلیون ها نخبه و متخصصش مهاجرت کرده و ۹۵ درصدشان دیگر به وطن باز نمیگردند. در مملکتی که نیمی از مردم خواهان مهاجرت هستند.
اکثر زیرساخت ها مستهلک و ویران شده و خروج سرمایه وحشتناکی اتفاق افتاده است.
محیط زیست نابود شده و رودخانه ، دریاچه ، تالاب و آب شرب و جنگلی وجود ندارد.
به اخلاقیات و هنجارهای جامعه تجاوز شده است.
قانون شکنی و پارتی بازی و تعدی به طبیعت و حقوق عامه نشانه زرنگیست.
در سرزمینی که اندیشه و فکر نو مرده است و زایشی در وادی علم و اندیشه و حکمرانی اتفاق نمی افتد.
و در جامعه ای که بسیاری در احادیث ۱۴۰۰ سال قبل یا اشعار و حکمت های هزار سال پیش دنبال راهکار برای مشکلات امروز جامعه میگردند ، ایران مدفون زیر خاکستر با کدام ابزار خواهد توانست برخواسته و بلندی و سروری گذشته اش را بازیابد؟
آیا قرار است معجزه ای اتفاق بیفتد و از عالم غیب کمک ویژه ای برای بازسازی خسارت های غیرقابل جبران مملکت نازل شود!
آیا ما دوباره در دام منجی و معجزه و افسانه ها گرفتار شدیم؟
این سرزمین تشنه روراستی و خرد و قانون است. تشنه ی روبرو شدن با واقعیت ها و رها شدن از کلیشه های ملی و مذهبی.
خلاص شدن از زنجیرهایی که به ذهن و روح ما زده شده و تصور میکنیم مدال هایی بر قلب ماست!
آیه یاس خواندن فایده ای ندارد ، همچنین امید واهی هم ، با یک گل هم بهار نمی شود و ما فقط یکبار فرصت زیستن داریم.
و متاسفانه جامعه ایران اصلاح پذیر نیست ، چون به شدت درحال انکار مشکلات عمیق فرهنگی و اجتماعی و تاریخی خودش است و تصور میکند برگزیده ، عقل کل و در راس قله است!
خفتگان را باید بیدار کرد. باید آنان را با واقعیت های جامعه روبرو کرد. باید کمکشان کرد تا جایگاه امروزشان را بدون توهمات باستانی و مذهبی و ایدئولوژیک ببینند و از توهم برگزیدگی خارج شوند.
باید کاری کرد...
ایران تنهاست.
ایران درحال فروپاشی از درون است.
ایران درحال از دست دادن امکان حیات و زندگیست.
ایران از ما فرزندانش ضربات ممتد و متعددی خورده است.
همه چیز به خود ما باز میگردد و مملکت از آن ماست ، چه با عزت چه با ذلت...
نظرات